تكه خاطراتي به ياد استاد
نويسنده: والريو كاپلي
ترجمه: سعيد شهپرنيا
موسيقيدان بزرگ و آهنگساز سينماپاراديزو شب گذشته در ن91 سالگي در بيمارستاني در شهر رم بر اثر عوارض زمين خوردن درگذشت. خانواده موريكونه در يادداشت كوتاهي تاكيد كردندكه «مراسم يادبود و تدفين استاد با همان احساس فروتنياي كه همواره الهامبخش آثار او بوده، برگزار خواهد شد.» در يادداشت اضافه شده كه «استاد تا آخرين لحظه سرشار از روشني و عزت نفس بود. با همسر محبوبش ماريا كه در هر لحظه از زندگي شخصي و حرفهاي كنارش بوده در آخرين دم خداحافظي ميكند. همچنين از فرزندان و نوههايش به خاطر عشقي كه به او دادند و از او مراقبت كردند،تشكر كرد. او خاطرهاي فوقالعاده به مخاطبان خود بخشيد و از حمايت محبتآميز آنها براي خلق آثارش بهره برد.
«من نميتوانم به راونا بروم، سلامم را به همه برسان». اينها آخرين حرفهايي هستند كه به من گفت. چندروز پيش همسرش، مارياي محبوبش به من گفت كه در بيمارستان بستري است. استخوان لگنش شكسته بود. براي نمايش «روزهايي وجود دارند كه هرگز اتفاق نميافتند.» موزيك نوشته بود و آن را از پشت تلفن برايم زمزمه كرد. گفت قبل از تعطيلي كرونا همزمان مشغول كار روي 3 پروژه بوده و از سر اجبار كار را رها كرده. يكي از اين آثار قرار بوده در كليساي جامع ميلان اجرا شود. ولي آني كه خودش بيشتر دوست داشت، قطعهاي بود كه براي يك گروه كوچك موزيك بوده.
برنده دو جايزه اسكار بود كه آنها را در استوديوي شخصي در يك كمد با قفل و كليد نگه داشت. چرا در خانه «پنهانشان» نميكنيد؟ آنجا كه فقط شما و ماريا هستيد. آنها را چرا اينگونه نگه ميداريد؟
«ميدانم، اين به سالهاي قبل برميگردد، وقتي يكي از فرزندانم به دوستان خود صفحههايم را قرض ميداد و من ديگر هرگز آنها را نميديدم. او آنها را از استوديو برميداشت و من ميديدم كه نوارخانهام هر روز لاغرتر و نازكتر ميشود. بنابراين براي كمد قفل درست كردم. 40 سالي ميشود. اوه ميدانم، اين طوري هستم ديگه». گفت موسيقياي كه بيشترين دلبستگي را به آنها دارد «آنهايي هستند كه بيشترين رنج را براي من يا فيلمهاي فوقالعاده زيبايي كه بد نمايش داده شدند، ايجاد كردند از جمله مكان آرام در طبيعت و مرد نصفه و نيمه.»
دوستي تاريخياي با سرجو لئونه داشت و به دنبال آن وسترن اسپاگتي كه بعدها سعي كرد خيلي محترمانه از آن فاصله بگيرد. «من بيش از 500 قطعه نوشتم ولي فقط از من وسترن اسپاگتي ميخواهند.»
لئونه، او مردي بسيار شيرين بود، ظاهرا جدي و ترشرو بود ولي در باطن بسيار سخاوتمند. هرگز زياد حرف نميزد كه البته براي يك رمي بسيار غيرمعمول است.
موريكونه دوست داشت كه مصاحبهكننده را شگفتزده كند. ميگفت كه ابتدا هيچ قصدي براي آهنگساز شدن نداشته.«يك روند تدريجي بود، ابتدا ميخواستم پزشك شوم، سپس شطرنجباز» زاده منطقه تاريخي تراستوره بود. پدرش در اركستر اپراي رم،ترومبا ميزد ولي از آنجايي كه حقوقش جهت گذران زندگي كافي نبود لاجرم به كلوبهاي شبانه ميرفت و آنجا ساز ميزد. بعد از چند وقت انيوي جوان به عنوان ترومباي دوم در آن كلوب شبانه مشغول ميشود. دوران جنگ بود. اولين چيزي كه از آن دوران به ياد ميآورد، كشيش پارتيزاني بود كه گفت: به زودي صداي زيبايي را خواهيد شنيد. بعد از چندي، بمبي در خيابان روسلا منفجر شد. يك روز از او پرسيدم آيا چيزي در مورد سرجو لئونه وجود دارد كه او هنوز نگفته است؟ گفت كه روزي لئونه از او ميپرسد كه آيا قطعهاي اضافي از فيلمهاي كارگردانان ديگر به جا مانده؟ رفتم پايين و پشت پيانو نشستم و روزي روزگاري در امريكا را نواختم. در حقيقت آن را براي عشق بيپايان زفيرلي نوشته بودم. اما وقتي او سعي كرد، آهنگي از ليونل ريچي را در موزيك من تلفيق كند، برش داشتم.
روزي روزگاري انيو، نابغهاي در موسيقي فيلم و در موسيقي كامل. نامي كه او به موسيقي كلاسيك داده بود بيانگر نيمه ديگري از هنر او بود. آن نيمه آكادميك كه ديرهنگام و در دهه 90 متولد شد.