زندگي ژان كالون
مرتضي ميرحسيني
دربارهاش ميگويند كه قرون وسطاييتر از هر متفكر قرون وسطي بود و يگانه شرط رستگاري روح انسان را در ترك كامل دنيا ميديد. اما كليساي كاتوليك و تفسير رسمي از آموزههاي مسيح را به چالش كشيد و به يكي از مهمترين مصلحان ديني تاريخ تبديل شد. ژان كالون (John Calvin) سال 1509 ميلادي در چنين روزي در نوايون به دنيا آمد كه آن زمان يكي از اسقفنشينهاي فرانسه محسوب ميشد.
پدرش منشي اسقف بود، اما گويا بعدها به دلايلي تكفير و از كليسا اخراج شد و حتي عدهاي با دفن او در گورستان مسيحيان مخالفت كردند. اما خود ژان به دستور پدر براي تحصيل به پاريس رفت و پس از آن هم مدتي در اورلئان حقوق خواند. سختكوش و جدي بود و به جز الهيات و مذهب، به ادبيات هم علاقه شديدي داشت. از انقلاب ديني آلمان و سخنان مارتين لوتر تاثير ميگرفت و متفاوت با جو عمومي آن روزگار، با پروتستانها همدلي و همراهي نشان ميداد و در تنشها و مباحث زمانه به نفع آنان مداخله ميكرد. از اينرو كاتوليكها تحملش نكردند و او
به ناچار از پاريس گريخت. به زادگاهش برگشت و در آنجا به زندان افتاد. از ستيز و مناقشه پرهيز داشت، اما آسودگي از آزار و مزاحمت مخالفان برايش ممكن نميشد. مدتي اينجا و آنجا سرگردان بود تا اينكه بعد از مدتي رفتوآمد، سرانجام فرانسه را ترك كرد و در ژنو مقيم شد. در تغيير و تحولات بعدي حكومت ژنو را به دست گرفت و اصلاحات اساسي در تشكيلات كليسا را شروع كرد. به اين باور رسيده بود كه بتپرستي در پوشش آيين كاتوليك احيا شده و ظواهر و تشريفات زايد جاي «سخن خالص خدا» و حقيقت آموزههاي مسيح را گرفته است. چند كتاب و رساله نوشت كه «مبادي دين مسيحي» (1536) مهمترينشان و
در واقع نسخه مكتوب و مدون افكار و آموزههايش به شمار ميرود. اهميت كالون در اين بود كه «با سازمان، اطمينان و غروري كه در بسياري از نقاط جهان به پروتستانها بخشيد، به آنان توانايي داد تا برخي از سختترين آزمايشهاي تاريخ را پيروزمندانه پشت سر نهند.» 55 سال تا بهار 1564 عمر كرد و سالهاي آخر تقريبا هميشه بيمار بود. به فرض اصالت تصوير نقاشيشدهاي كه از او وجود دارد مردي ريزاندام و رنگپريده بود و چهرهاي غمگين داشت. دشمنانش به او اتهام هرزگي و بيبندوباري ميزدند، اما مومني پاكدامن و موحدي راسخ بود. بيشتر روزها روزه ميگرفت و واقعا به ظواهر زندگي مادي بياعتنا بود. پاپ (پيوس چهارم) دربارهاش گفته بود: «نيروي اين مرد از دين برگشته از اينجا ريشه ميگرفت كه پول هيچگاه او را نميفريفت. اگر من چنين خدمتگزاراني ميداشتم، قلمرو خويش را به سراسر جهان گسترش ميدادم.»