وقتي شيوع يك بيماري با جامعهشناسي و فرهنگ و فلسفه گره ميخورد
آري، به اتفاق جهان ميتوان گرفت
ابوالفضل نجيب
ظاهرا بشر پس از قرنها پراكندگي و تقسيمبنديهاي قومي، زباني، نژادي، مذهبي، جنسي، ايدئولوژيكي، طبقاتي و ... مهمتر پرتافتادگي ناشي از فرديت بازدارنده كه به انفعال و درونگرايي انجاميده، توانسته با ظهور كرونا فارغ از همه تمايزها و تفاوتها در كنار همنوعان خود قرار بگيرد. شايد بشر را قرنها اينگونه يكپارچه و متحد مبتلا به يك درد مشترك شاهد نبوديم. هر چند از ديرباز فقر و نابرابري مهمترين و بزرگترين درد و معضل مشترك غالب بشر بوده و هست اما فراموش نكنيم فقر و نابرابري مولود زيادهخواهي و ثمره افكار و انديشههايي بوده و هست كه در اشكال بدوي فلسفه حيات را بر قدرت و در اشكال مدرن بر پايه تئوريهاي به اصطلاح علمي به امر محتوم و حاصل از قوانين حاكم بر هستي تئوريزه كردند. كرونا اما به هيچ روي نه با منطق حاميان بقاي اصلح و نه با پديدههاي طبيعي همچون سيل و زلزله و ... سنخيت و شباهت ندارد. قائل به هيچيك از مرزبنديهاي معمول و دست ساخته انسان نيست، از اين رو توانسته پس از قرنها گذار انسان از دوران غارنشيني و تعامل اشتراكي اوليه به منزلت همدردي را ارتقا دهد. كم و بيش ميتوان به همين دليل و انگيزه آرمانگرايانه و تاريخي كرونا را بهرغم تبعات تراژيك، اما به منزله فرصت در جهت تغيير نگرش اساسي در تفكر و روحيات و منش روح جمعي و فرديت بازدارنده تلقي كرد. از اين زاويه شايد تقسيم جهان به پيشا و پسا كرونا اتفاقي اجتنابناپذير باشد و ظهور كرونا را با همه تبعات و هزينههاي انساني و لطمات جبرانناپذير نقطهعطفي بر روند زندگي و توليد و ابعاد فرهنگي و اجتماعي و حتي سياسي تعبير كرد. شايد بسياري اين ادعاها را اغراقآميز، بدبينانه، متوهمانه و ... تلقي كنند اما با نگاهي به تاريخ بشري و لحاظ برخي بزنگاهها شايد اين تقسيمبندي و آينده فرضي قابل تامل باشد.
آنچه از منظر محققين آيندهپژوه امر مسلم تلقي ميشود، اينكه در جهان پساكرونا شاهد تغييرات بسياري خواهيم بود. از جمله مهمترين ميتوان به تفاوت در نگرش به زندگي، امكانات و ظرفيتهاي بالقوه و بالفعل كه بالمال به تغيير رفتار در كيفيت زندگي خواهد انجاميد، اشاره كرد.
و بديهيترين فرض اتفاق نظر در مواجهه با پيشفرضها و تهديدهاي ناشناخته و غافلگيركننده خواهد بود. صدها سال است دولتها به منزله مهمترين و اصليترين نهاد حاكميت به تناسب توان و امكانات علمي و مالي توانستهاند بشر را در برابر تهديد پديدههاي طبيعي همچون سيل، توفانهاي سهمگين، زلزله، رانش، آتشفشان و ... مصونيت سازي، يا حداقل تبعات و هزينههاي جاني و مالي آن را تعديل كنند. با اين حال هنوز هستند بسياري كشورها كه به دلايل مختلف از جمله فقر اقتصادي، عقبماندگي و بدتر از آن بيكفايتي حكومتها همچنان مقهور و مغلوب و هزينه ميدهند. هرچند پديدههاي طبيعي يادشده درد مشترك و همزمان محسوب نميشود، اما كرونا پيش از هر چيز بر اين ضرورت تاكيد و يادآور شد كه نجات نوعيت بشر از هرگونه تهديد طبيعي، يا تحميلي بيش از هر چيز در گرو احساس مشترك در قبال موقعيت مشترك انساني است. احساسي كه بيش از هر چيز يكسان بودن ماهوي انسان را فارغ از هر تفوق و تمايز طبقاتي و تاريخي و اجتماعي و... يادآور و لاجرم به زبان و راهحل مشترك متقاعد ميكند.
فراموش نكنيم بزرگترين ستم و ظلم دنياي مدرن به نوعيت انساني كه با شكلگيري دولتها و بهطور مشخص نظامهاي پراگماتيسم مسلك سرمايهداري و همزمان ايدئولوژيك مسلك ظهور و بروز كرد، طبقاتي كردن ماهيت انساني و حتي نمود احساس درد و رنج و تبعيض در فلسفه نوعدوستي بود. كرونا از اين حيث هم شايد بتواند تاثير تعيينكنندهاي به جا بگذارد. اين پيشفرضها را امروز ميتوان در مولفههاي پساكرونا بسياري از آينده پژوهان از جمله لي ادلكورت بازخواني كرد.
«واگير كرونا به ركود جهاني عظيمي كه تاكنون تجربه نشده خواهد انجاميد اما در نهايت به بشريت اجازه خواهد داد ارزشهاي خود را از نو بچيند. اين ويروس در حال ايجاد يك قرنطينه مصرف است و تاثير شگرف فرهنگي و اقتصادي بر جا خواهد گذاشت. مردم به اجبار به زندگي با داراييهاي كمتر و مسافرت رفتنهاي كمتر عادت ميكنند. چون اين ويروس زنجيره تامين جهاني و شبكههاي حمل و نقل را مختل ميكند. خواهيم آموخت چطور فقط با يك لباس شاد باشيم. داشتههاي محبوب قديمي خود را از نو كشف كنيم. كتابي فراموش شده بخوانيم و حسابي مايه بگذاريم تا زندگي را زيبا كنيم. ....»
شايد اين مقايسه ادلكورت كه در دوران كرونا مثل اينكه در حال ترك اعتياد، مجبور خواهيم شد همه عادتهايمان را ترك كنيم، قابل فهمترين نمود و تاثير كرونا بر زندگي آينده بشر باشد.
آنچه بشر اوليه را به همزيستي و تشكيل جامعه انساني متقاعد كرد احساس مشترك براي بقا و در ادامه دفاع در برابر تهديدها و تسلط بر جبرهاي طبيعي بود. اما زيادهخواهي پيكره واحد انساني را شقه و متفرق كرد. در اين ميان دولتها به جاي تلاش براي بازگرداندن بشر به روح جمعي اوليه، بيشتر به تعميق شكافهاي طبقاتي و انشقاق نوعيتهاي اعتباري اهتمام ورزيدند و به اين ترتيب احساس و عواطف و دردها و آمالهاي بشر نيز رنگ و بوي طبقاتي گرفت و انسان از پاره واحد به تكههاي پراكنده تبديل كرد.
تا امروز بهرغم داعيه ايدئولوژيهاي جهان وطني اما هيچ نيرو و ارادهاي قادر به تجميع اين تكههاي پراكنده و تبديل كردن آن به پيكره واحد انساني نشده. با ظهور كرونا ميتوان اميدوار بود به واسطه رنج مشترك ناشي از كرونا انسان بار ديگر به منزلت احساس درد مشترك ارتقا پيدا كند.
شايد آنچه آيندهپژوهها به تغيير نگرش انسان در پساكرونا تعبير ميكنند تاويلي باشد بر بيدار شدن حس مشترك انساني و دلالتي خوشبينانه بر اراده انسان در برساخت آرمانشهري كه روياي قرنهاي انسان بوده و بسياري در تحقق آن جان باختند. تاويل لي ادلكورت به ترك عادتها در پساكرونا ميتواند بر قناعتپيشگي و در معني عميقتر بسنده كردن انسان به نيازهايش و به همان نسبت تلاش در حد امكان و توان براي ارتقاي منزلت جامعه به مفهوم واقعي انساني باشد كه در آن هيچكس به صرف ناتواني، ناتوان از زيستن و كسي به صرف داشتن قدرت از بقيه برخوردارتر نباشد.
آنچه مسلم اينكه كرونا و تا نهايي شدن راهحل آن با ما خواهد بود. اما به معني عبور يكسره از پديدههاي نوظهور پيش رو نيست و نخواهد بود. پاسخ اين كنجكاوي غريزي و اپيدميك را به ماتياس هوركس محقق آينده پژوه آلماني در كتاب جهان پس از كرونا ارجاع ميدهم:
«اين روزها اغلب از من پرسيده ميشود كه دوران كرونا كي به پايان ميرسد و ما چه زماني به شرايط عادي برميگرديم. من ميگويم هرگز. برخي مقاطع تاريخي وجود دارند كه مسير آينده را تغيير ميدهند. ما از اين مقاطع به عنوان بحران عميق نام ميبريم. ما اكنون در اين بزنگاه قرار گرفتهايم.»
اين نگرش بيش از هر چيز بر تغيير به مفهوم عام و بهطور خاص بر ساختارها و سنت روابط فردي و اجتماعي پسامدرن تاكيد دارد. مولفههايي كه بيش از هر چيز بر عبور از نخوت و فرديت بازدارنده و فروبرده در منافع شخصي و منفعل از هويت جمعي انسان تاكيد و اصرار دارد. هوركس اين تغييرات را به ريزش و برآمدن و جوش خوردن جهان نو تعبير و معتقد است:
«در دوران كرونا، پشت ريزش جهاني كه خيال ميكرديم ميشناسيم جهان ديگري در حال جوش خوردن است.» نگرش هوركس به جهان پساكرونايي بر دو جنبه سلبي و اثباتي تاكيد دارد. وجهه سلبي نگرش او بر ميرايي جهان پيشاكرونا و جنبه اثباتي او بر تولد جهان نوين بر پايه دادههاي شبه سنتي و مبتني بر هويتيافتگي در جهان پيش رو است. اين ديدگاه از جهاتي با برداشت يورگن هابرماس فيلسوف آلماني و بهرغم تفاوت در لحن كه با صراحت و بيتكلف بيان ميشود، بسيار شبيه است:
«كرونا باعث شد ما بفهميم چقدر نميفهميم.»
هابرماس و هوركس هر دو با لحن متفاوت اما فهم مشترك كه بر ناشناختگي و ناتواني در درك وضعيت مجهول و همزمان ضرورت عزيمت و گذار به وضعيت معلوم اشاره دارند.
اشاره تلويحي هابرماس به جهل پنهان انسان شايد از جهت نخوتي است كه در پروسه تسلط غرورانگيز بر قانونمنديهاي ادراك شده مبتلا گرديده.
اما سويه اميدواركننده و خوشبينانه نظرگاه او با تاكيد بر اينكه:
«ما همچنان هستيم. نوعي تازه بودن در درون ما شكل ميگيرد.»
ميتواند نشاني بر اميد رهايي انسان از پيله جهل ناشناخته و آميخته با نخوت و ورود متواضعانه به ناشناختههاي دوران باشد. اين ناشناختهها ميتوانند هم دلالت بر ناتواني انسان در پيچيدگيهاي جهان و هم نيازهاي رو به فراموشي در فاصله گرفتن از نوعيت انساني باشد.
برداشت و هشدار همزمان هوركس و هابرماس نسبت به وضع موجود و دنياي پساكرونا و در شرايطي كه امكان زندگي در نزديكترين سياره به زمين كم و بيش در حال پاسخ گرفتن است، ميتواند به مهمترين چالش و در عين حال پارادوكس تعبير شود. از اين جهت كه او را از رويا و كنجكاوي هجرت به فرازمين به رجعت و چسبيدن به سياره ناشناخته و به ماهيت انساني ناگزير ميكند.
آنچه هوركس به بحران عميق و بزنگاه تعبير و ياد ميكند، از جهاتي معطوف به بحران هويت است. هويتي كه در حال استحاله از ماهيت انساني به موجوديت مكانيكي و ماشيني در تغيير ماهيت است. هر دو با دغدغه مشترك به ظهور كرونا به مثابه يك فرصت و شايد ضرورت براي تغيير همزمان در تنظيم رابطه انسان با جهان پيرامون و مهمتر به موجوديت انساني نگاه ميكنند.
زمينههاي خوشبيني هوركس به اين تغيير نگرش قابل تامل است.
«ما در اين دوران انسانهايي را شناختيم كه در حالت ديگر هرگز نميشناختيم. ما با دوستان قديم خود بيشتر تماس گرفتيم و ارتباطهايي را كه رها شده و گسسته بودند محكم كرديم. احترام اجتماعي كه تا پيش از كرونا كاهش يافته بود، بازگشت.»
اشاره هوركس با تاويل ميتواند تاكيدي خوشبينانه بر بسط و ارتقاي تعاملات انساني از دايره بسته فرديت و خانواده به جهاني باشد كه فلسفه وجودي آن نياز و درد مشترك انسان به قرار گرفتن در يك موقعيت برابر است.