مواجهه با امر ناممكن
اسلاوي ژيژك
ديگر بايد به اين فكر پايان داد كه بعد از نقطه اوج اپيدمي كرونا زندگي به حالت عادي خود باز خواهد گشت. اين بحران ادامه خواهد يافت اما اين بدان معنا نيست كه وضعيت نوميدانه است. اغلب شنيده ميشود كه اين اپيدمي ما را در جوامع غربي مجبور خواهد كرد شيوه پيوند خود با مرگ را تغيير دهيم و ميرايي و شكنندگي وجود خود را بپذيريم؛ ويروسي از ناكجا آمده و زندگي ما رو به پايان است. ميگويند اين بدان دليل است كه مردم در جوامع شرقي به گونهاي بهتر با اپيدمي برخورد ميكنند. به منزله بخشي از زندگي يا شيوه بودن چيزها اما ما در غرب كمتر و كمتر مرگ را به منزله بخشي از زندگي ميدانيم؛ ما مرگ را به منزله ورود سرزده چيزي بيگانه در زندگي ميدانيم كه اگر زندگي سالم، ورزش، پيروي از رژيم غذايي و پرهيز از صدمات را پيشه كنيم، ميتوانيم بهطور نامحدود آن را به تعويق بيندازيم.
من هرگز به اين داستان باور ندارم. به يك معنا، مرگ بخشي از زندگي نيست، مرگ چيزي غير قابل تصور است؛ چيزي است كه نبايد براي من رخ دهد. من هرگز حاضر نيستم بميرم مگر براي نجات از رنجي غيرقابل تحمل. به همين دليل است كه اين روزها اكثر ما روي اين اعداد جادويي تمركز كردهايم؛ شمار مبتلايان جديد، شمار بهبوديافتگان، شمار جديد مرگ و مير اما به هر ميزان كه اين ارقام وحشتناك باشد، آيا تمركز ويژه ما روي آنها در اين لحظه، موجب ناديده گرفتن ارقام بسيار بزرگتر مرگ و مير افراد به خاطر سرطان يا حملههاي دردناك قلبي نميشود؟ در جهان بيرون از اين ويروس، فقط زندگي وجود ندارد، مُردن و مرگ نيز وجود دارد. وضعيت در يك فهرست مقايسهاي از اعداد چطور است؟ امروز بسياري از افراد، هم به اين ويروس و هم به سرطان مبتلا شدهاند؛ بسياري از آنها به خاطر ويروس و بسياري به خاطر سرطان مردهاند. بسياري از ويروس يا از سرطان بهبود يافتهاند. تصور ما بايد در اينجا تغيير كند و نبايد انتظار نقطه اوج مشخص، بزرگ و واحدي را داشته باشيم كه پس از آن امور به تدريج به حالت عادي برگردد. چيزي كه يك اپيدمي را طاقتفرسا ميكند، آن است كه حتي اگر كل فاجعه تمام شود، خيلي چيزها ادامه مييابد؛ ما ميدانيم كه به زمين صاف و هموار رسيدهايم و اوضاع كمي بهتر از قبل است اما بحران همچنان ادامه دارد. آيا اين بدان معني است كه وضعيت ما نااميدكننده است؟ به هيچ وجه، مشكلاتي عظيم و تقريبا غيرقابل تصور پيش روي ماست؛ ميليونها نفر به تازگي بيكار شدهاند و بايد شيوه زندگي جديدي ابداع كرد. يك چيز مشخص است؛ در وضعيت قرنطينه كه ما با ذخاير قديمي غذا و ديگر خواربار زندگي ميكنيم، رسالت بس دشوار، قدم به بيرون از قرنطينه نهادن و ابداع زندگي جديد تحت شرايط ويروسي است. اپيدمي ويروس كرونا ما را با چيزي كه در نظرمان ناممكن جلوه ميكرد، مواجه كرده است. ما نميتوانستيم رخ دادن چيزي شبيه به اين ويروس را در زندگي روزمرهمان تصور كنيم. جهاني كه ميشناختيم از حركت ايستاده است، تمامي كشورها دچار محدوديت و قرنطينه شدهاند، بسياري از ما در يك آپارتمان محصور شدهايم (چه ميشود گفت درباره آنهايي كه حتي همين حداقل احتياط ايمني را هم ندارند؟) و در مقابلمان آينده نامعلومي قرار دارد كه حتي اگر اكثرمان زنده بمانيم ابربحران اقتصادي پيشرويمان ايستاده است.
هنوز هستند بسياري كشورها كه به دلايل مختلف از جمله فقر اقتصادي، عقبماندگي و بدتر از آن بيكفايتي حكومتها همچنان مقهور و مغلوب و هزينه ميدهند. هرچند پديدههاي طبيعي يادشده درد مشترك و همزمان محسوب نميشود، اما كرونا پيش از هر چيز بر اين ضرورت تاكيد و يادآور شد كه نجات نوعيت بشر از هرگونه تهديد طبيعي، يا تحميلي بيش از هر چيز در گرو احساس مشترك در قبال موقعيت مشترك انساني است. احساسي كه بيش از هر چيز يكسان بودن ماهوي انسان را فارغ از هر تفوق و تمايز طبقاتي و تاريخي و اجتماعي و... يادآور و لاجرم به زبان و راهحل مشترك متقاعد ميكند.
شايد آنچه آيندهپژوهها به تغيير نگرش انسان در پساكرونا تعبير ميكنند تاويلي باشد بر بيدار شدن حس مشترك انساني و دلالتي خوشبينانه بر اراده انسان در برساخت آرمانشهري كه روياي قرنهاي انسان بوده و بسياري در تحقق آن جان باختند. تاويل لي ادلكورت به ترك عادتها در پساكرونا ميتواند بر قناعتپيشگي و در معني عميقتر بسنده كردن انسان به نيازهايش و به همان نسبت تلاش در حد امكان و توان براي ارتقاي منزلت جامعه به مفهوم واقعي انساني باشد، كه در آن هيچكس به صرف ناتواني، ناتوان از زيستن و كسي به صرف داشتن قدرت از بقيه برخوردارتر نباشد.