در پي خاتم ملك سليمان
غلامرضا خاكي
28 تير ماه امسال 40 سال از پايان سخنسرايي استاد جلالالدين همايي گذشت. به همين مناسبت بد نيست اشارهاي به نقش استاد همايي در شگلگيري شخصيت «حاج آخوند» داشته باشيم؛ شخصيتي كه در سالهاي اخير در كتابهاي «شيخ بيخانقاه» و «حاج آخوند» معرفي شده و مورد استقبال معنويتجويان قرار گرفته است.
حاج آخوند از تبار آناني است كه مولانا در وصف آنها ميگويد: از «نيستان هست» هستند، آناني كه روحشان در اين جهان نيست اما به خاطر «مصلحت در حبس دنيا ماندهاند» يا به سخني روشنتر، آنان «هستاني هستند كه نيستند». حاج آخوندها در زمانه ما از بس نايابند ديگر وجودشان به افسانه ميماند. حاج آخوند-آنگونه كه عطاالله مهاجراني در كتابهاي نامبرده تصوير ميكند- در مرز واقعيت و خيال با زندگي حكيمانهاش(يعني با گفتار و كردار هماهنگ) با ما از گمشدهاي معنوي سخن ميگويد كه جان آگاهان جهان در هجرانش به فغان است. معشوقي ازلي و ابدي كه «روزگار» ما بي او «شبگار» شده است. ما در روزگاري زندگي ميكنيم كه مارتين بوبر درباره آن ميگويد:«كسوف خداوند رخ داده است». حاج آخوندها حاصل عمل به آموزههاي نظري و عملي استاداني هستند كه خودشان از جمله راه رفتگان طريق حق بودهاند. استاداني كه مسالهشان تعداد راهنمايي و مشاوره و استثمار دانشجويان براي بالا رفتن از نردبان ترفيعات دانشگاهي نبود. آموزگاراني كه هويت خود را به امتيازهاي دستگاه اداري دانشگاه وابسته نميكردند بلكه استاداني كه به شاگردان خود چونان ميراثي مينگريستند كه بايد بر جاي بمانند. استاداني كه مشتاقانه بايد به حضورشان ميرسيدي و مولاناوار ميگفتي:«اي چشمه آگاهي شاگرد نميخواهي؟»...
تحليل اينكه حاج آخوند، اين شخصيت واقعي كه اسطورهوش مينمايد در مكتب چه كساني تربيت يافته و شيوه سلوكش چگونه بوده، نيازمند بررسي ديگري است. حاج آخوند در كتابهاي مذكور در لابهلاي صحبتهايش از استادان خود سخن به ميان آورده است. يكي از آن استادان تاثيرگذار بر او، استاد جلالالدين همايي است. نويسنده در كتاب «شيخ بيخانقاه» ميگويد:«استاد ما در دوران طلبگيام در اصفهان وقتي «منظومه» و «گلشن راز» ميخواندم جلال همايي بود. صبحهاي زود جمعه پيش از طلوع آفتاب به حجره آقاي همايي ميرفتيم... ايشان 3 نكته مهم به ما گفت: اول، هميشه همراه خود دفترچه يادداشت داشته باشيد و به حافظه اعتماد نكنيد، تاريخ هر جلسه را در گوشه دفتر بنويسيد، بعد كه يادداشتها را ميخوانيد نشانهاي از عمر سپري شده را ميبينيد، عبرتآموز است. دوم، تفسير هر متن خود(آن) متن است، قرآن با قرآن تفسير ميشود، مثنوي با مثنوي... كتاب، آيينه خانه است، هر بيتي آينهاي، نخست بايد اين واژههاي اصلي را شناسايي كنيد. اين واژهها مثل ستارگان آسمان يا چراغ روشنگر راه هستند.» سپس حاج آخوند در شرح نكته سوم ميگويد:«اوضاع زمانه به هم ريخته بود، روزي آقاي همايي براي ما شعري از امام شافعي خواند كه پيام آن اين بود: فراز و فرود زمانه و كشاكش روزگار زمانه عسرت، روزگار نه بلكه شبگار ما را از درس و بحث باز ندارد.»...
متاسفانه در زمانهاي هستيم كه بسياري از استادان دانشگاه با توجيههاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي... به دانشگاه چونان محل كاري اداري مينگرند. ادارهاي كه بايد در آن حضور بيابند تا حقوقي دريافت دارند همين و بس و اكثر دانشجويان نيز به اميدي در پي گرفتن مدركي به دانشگاه آمدهاند شايد روزگاري آن كاغذ به كار آيد. چنين شرايطي مرگ انديشه و نوآوري و انسانپروري را به دنبال دارد. براي رهايي از اين چالش ما اكنون بسيار به تامل در زندگي استاداني چون همايي نيازمنديم تا از زندگيشان بياموزيم كه زيستشان گواه روشني است بر اين سخن مولانا كه:«خاتم ملك سليمان است علم.»