چارهسازي براي مباحث مابعدالطبيعي
در اين مقاله ابتدا به بحث درباره پيوند عميق فلسفه با زبان در فلسفه تحليل زباني ميپردازيم و بعد باتوجه به اهميت اين امر به ذكر نكاتي درباره يكي از ترجمههاي تازه منتشر شده از دو اثر بنيادين اين شاخه از فلسفه ميپردازيم.
اگرچه فلسفه تحليل زباني ريشه در چارهسازي براي پيچيدگيها و غموض مسائل مابعدالطبيعي حل ناشده دارد اما اين تنها هدف تمام فرآيندها و جريانهاي فلسفه تحليلي نبود. رويكرد مور در تحليل مفهومي نمونه بارز اين چارهسازيهاست اما راسل و فرگه كاري فراتر از اين انجام دادند. آنها معتقد بودند كه براي حل اين مسائل بايد زباني بسازند كه دقتي بالا در حد دقت زبان رياضي داشته باشد. به همين دليل مفهومنگاشت فرگه تلاش استوار و بلندي بود كه منطق نمادين را شكل داد و ابزارها و فنون مهمي براي تحليل به دست داد. اين تلاش توسط راسل و وايتهد در مبادي رياضيات به اوج خود رسيد و شكل مدونتري يافت. هدف از اين كار دست يافتن به زباني آرماني بود كه در دقت و بساطت به حدي باشد كه خطا يا گزارههاي بيمعنا و مبهم به آن راه نيابد. راسل در كنار اين تلاشها با كوششهاي ديگري مثل نظريه توصيفها، اتميسم منطقي، بحث درباره گزارههاي تركيبي و تحليلي؛ پيشيني و پسيني (كه فقط مختص او نبود)، نظريه صدق، نظريه معنا (كه گستردگي فراواني در ميان فلاسفه تحليلي بعدي پيدا كرد) و موارد ديگر اين رويكرد را غنيتر كرد.
فلسفه تحليل زبان متعارف
ويتگنشتاين نتوانست به آرمان زبان آرماني متعهد شود (با مخالفت او با زبان خصوصي اشتباه نشود) و راه ديگري را در پيش گرفت كه امروزه فلسفه تحليل زبان متعارف ناميده ميشود. اين رويكرد در دو سبك دنبال شد؛ سبك ويتگنشتاين و سبك آكسفورد. سبك آكسفورد با جان لانگشاو آستين شناخته ميشود اما از زماني كه مهد فلسفه تحليلي از كمبريج به آكسفورد منتقل شد اكثر فلاسفه تحليلي آكسفوردي بودند (به استثناي وريكت كه در كمبريج اولين جانشين ويتگنشتاين شد)؛ استراوسون، رايل، آنسكوم، گيچ، كني، هكر و... . اين جريان به اينجا خاتمه پيدا نكرد. تمركز بر دقت زبان و وضوح خطوط استدلال و چگونگي آنها و ماهيت منطق و نيز ظرايف بسيار دقيق منطقي باعث شد بسياري از اين مرزبنديها بههم بريزد و گستردگي اين شاخه به حدي برسد كه برخي فلاسفه تحليلي فقط در يكي از شاخههاي آن تخصص پيدا كنند و صاحبنظر شوند. منطق موجهات، نظامهاي منطقي اصل موضوعي (از جمله منطق موجهات به تلاش اروينگ لوئيس)، فلسفه ذهن تحليلي (رايل)، فلسفه اخلاق تحليلي (فوت، آنسكوم، ويليامز، هير)، منطق رياضي، پراگماتيسم تحليلي يا نوپراگماتيسم و... از اين جملهاند.
زبان براي حل يا منحل كردن مسائل
در واقع فلاسفه تحليلي به بياني بسيار كلي ميخواستند به وسيله ابزارهاي زبان، از خود زبان براي حل يا منحل كردن مسائل بهره ببرند. بايد توجه داشته باشيم كه برخي مواضع ويتگنشتاين متقدم از جمله اينكه مسائل از طريق تحليل زباني حل نميشود بلكه منحل ميشوند (چون محصول به تعطيلات رفتن زبانند)، يا اينكه طي مدت كوتاهي ميتوان از اين طريق تمام مسائل فلسفه را حل كرد، با تمام جريان گسترده فلسفه تحليلي يكي نگيريم. در اينجا ميتوان به مابعدالطبيعه توصيفي استراوسون اشاره كرد كه وظيفه اصلياش توصيف ساختار انديشه است و در مقابل مابعدالطبيعه اصلاحي قرار دارد كه هدفش اصلاح ساختار انديشه و درنتيجه اصلاح نظامهاي مابعدالطبيعي است. اما چنانكه در سطرهاي بالاتر آورديم اكنون گستردگي اين رشته به حدي است كه جا دارد كسي تمام عمرش را وقف يكي از شاخههاي آن كند. تاكيد فلسفه تحليل زباني صرفا بر وضوح زبان و واژگان نيست. فلاسفه تحليلي اوليه مثل راسل در پي آن بودند كه با تحليل (تجزيه) گزارههاي مركب به گزارههاي بسيط و اوليه، مساله را ساده و حل كنند. اينجا بيشتر تمركز بر «خطوط استدلال» است. از چه چيزي چه چيزي را نتيجه ميگيريم؟ (مثلا آيا از اينكه زبان يك قرارداد بشري است ميشود نتيجه گرفت كه خدا نميتواند به زبان انسانها سخن بگويد؟)
دقت زبان
تاكيد فرگه بر «دقت» زبان است، به همين خاطر دست به نگارش مفهومنگاشت زد و به جاي محمول و موضوع، تابع و شناسه را جايگزين كرد و براي تابع، مقدار تعيين كرد تا دقت حملها به بالاترين حد برسد. اما تاكيد ويتگنشتاين بر «كاربرد» واژگان و گزارهها يا واحدهاي زباني است، به همين دليل با بيمعنا و بامعنا بودن درباره جملات و گزارهها حكم ميكند. تاكيد بر معنا نيست، چون از نظر او معناي واژه همان كاربرد آن است. اگر واژهاي در كاربردي غير از كاربرد اصيل زباني خود به كار رود، بيمعنا ميشود. پس ميتوان گفت فلسفه تحليلي يا فلسفه تحليل زباني آميزهاي از وضوح، دقت، مستدل بودن و كاربرد صحيح واژگان و واحدهاي زباني است. در اين تعريف، فلسفه تحليلي، تاريخي به بلنداي تاريخ فلسفه دارد. تمام اين تلاشها از زمان باستان از افلاطون و ارسطو گرفته (كه نمونه چنين تحليلهايي در آثارشان به وضوح ديده ميشود و ابداع منطق و موشكافيهاي منطقي ارسطو و رواقيان و... در همين راستا بوده است) تا منطق پيچيده قرون وسطي و جهان اسلام كه در آثار فلاسفه بزرگ آن عصر به وفور بالايي رسيده بود و نيز تمام تلاشهايي كه هميشه در راستاي استدلالسازي دقيق و نظامسازي منسجم و معتبر انجام ميشده، وجود داشته است.
ترجمه فلسفه تحليلي
اما ماجراي ترجمه متون فلسفه تحليلي جديد به فارسي از قرار ديگري است. در ابتداي كار، بسياري از متخصصان فلسفه تحليلي معتقد بودند و هستند كه به خاطر ظرافت و ريزهكاريهاي بسيار خاص اين متون بايد آنها را در زبان اصلي خواند تا به دقايق آنها واقف شد. اما اين ديدگاه از دو نظر محل اشكال و موجب خسارت است؛ نخست اينكه در ترجمه اين متون اگر برخي ظرافتها قابل انتقال نباشد، اما رويكردها منتقلشدنياند و ورود رويكرد مهمتر از مصاديق آن است. در واقع ما با ترجمه اين منابع، در درجه اول از رويكرد تحليلي آنها برخوردار ميشويم و بعد با مصاديقي كه محل بحثشان بوده است. دوم اينكه قائل شدن به خوانش از زبان اصلي فقط خواصي (نه همه خواص) را بهرهمند ميكند و اين رويكردها و فلسفهها در سطوح مختلفِ اهل نظر مطرح نميشوند و از آنجا كه رويكرد فلسفه تحليلي گام مهمي در جهت رشد و شكوفايي فكري و به عقيده نگارنده از بنيانهاي مهم معرفتي در جهت و همسو با توسعه است، منجر به عقبماندگي فكري و باز ماندن مجال براي فلسفههاي غيربهداشتي و واپسگرا ميشود كه بيشترين بهره را از عدم وضوح و كژتابي و چندمعنايي واژگان و اصطلاحات ميبرند.
در نتيجه ترجمه متون فلسفه تحليلي به ناچار و ناگزير بايد از دقت بسيار بالايي برخوردار باشند. مثلا بسيار در اين متون به اصطلاحاتي برميخوريم كه هميشه هر دو را به يك معنا برميگردانديم اما اينجا از هم متمايز شده و درباره تمايزشان بحث بسياري درگرفته است، مثل تمايز sense از meaning. اما اينطور نيست كه ترجمه اين متون يكسر ناممكن و نارسا باشد. در فلسفه تحليلي قرار است وضوح زبان به بالاترين حد و لااقل به حدي برسد كه ديگر امكان فلسفهپردازي از طريق بههم پيچيدن واژگان و بهره بردن از چندمعنايي آنها را نداشته باشد. چنين باري بر برگ ترجمه مغشوش و مغلوط نمينشيند و هر چند كار را بر مترجم سخت ميكند اما ما از طريق همين ترجمهها به متون منطقي يونان و قرون وسطي و حتي متون منطقي عربي باقيمانده از فلاسفه مسلمان و ايراني دسترسي داريم و اگرچه سخت اما ممكن است و اهل فن اگر خواهان پيشرفت فكري و معرفتي و محصولات آنها هستند بايد همت بگمارند و از طريق ترجمه، شرح و تفسير اين متون گامي در جهت توسعه اين ديار بردارند.
مقايسه دو ترجمه
اكنون وقت آن است كه از ترجمه جناب آقاي مالك حسيني از آثار ويتگنشتاين و خصوصا ترجمه اخيرشان از رساله منطقي-فلسفي و پژوهشهاي فلسفي (در ترجمه ايشان «تحقيقات فلسفي») ويتگنشتاين به عنوان مصداق اين دست ترجمهها ياد كنم. به جهت ترجمههاي متعدد و بررسيهاي متعدد رساله، بهتر است در اينجا به ذكر محاسن ترجمه ايشان از پژوهشهاي فلسفي بپردازم كه ترجمه پيشين آن مغلوط و ترجمه جديد آن الزامي بود. با چند مقايسه و نشان دادن ظرايفي از ترجمه جديد اين نوشتار را به پايان ميبرم. از آنجا كه آثار ويتگنشتاين همگي براساس فقره، شمارهگذاري شدهاند، ارجاع به شماره فقرهها كافي است و مشخصات كتابشناسي در پايان مقاله موجود است.
فقره 46 به ترجمه آقاي فاطمي: «... اما درست همانطور كه آنچه مركب از اين عناصر اوليه است خود پيچيده است، نامهاي عناصر با تركيب شدن با يكديگر تبديل به زبان توصيفي ميشوند.» فقره 46 به ترجمه آقاي حسيني: «... ولي همانطور كه آنچه از اين عناصر نخستين تركيب شده، خودش ساختاري در هم تنيده است، نامگذاريهاي مربوط به اين اجزاي درهمتنيده نيز سخنِ تبييني شدهاند.»
اشتباه فاحش موجود در ترجمه مرحوم فاطمي كه در ترجمه آقاي حسيني نيست، ترجمه verflochtenes/interwoven به پيچيده است به جاي درهمتنيده در حالي كه اگر متن اصلي هم نبود از ظاهر جمله پيداست كه واژه پيچيده محلي ندارد. هر چند بهتر بود هر دو بزرگوار در ترجمه «zur erklärenden rede geworden» مينوشتند «به گفتار تبييني/تبيينگر تبديل ميشوند.»
فقره 207: ترجمه مرحوم فاطمي: «نظم كافي براي اينكه آن را «زبان» بناميم وجود ندارد.» ترجمه آقاي حسيني: «قاعدهمنديِ آنچه ما «زبان» ميناميم وجود ندارد.»
كه در ترجمه آقاي فاطمي ترجمه regularity/regelmäßigkeit به نظم، آشكارا غلط است و عجيبتر اينكه در جمله بعد كه ابتداي فقره 208 است، خود ويتگنشتاين بين order/befehl»، «rule/regel» و «regularity/regelmäßigkeit» تمايز گذاشته است و به راحتي ميشود فهميد كه ترجمه درست regelmäßigkeit اينجا قاعدهمندي است نه نظم.
فقره 308: ترجمه آقاي فاطمي: «مساله فلسفي مربوط به فرآيندها و حالتهاي ذهني و مربوط به رفتارگرايي چگونه پيش ميآيد؟ نخستين گام گامي است كه روي هم رفته توجه ناديده ميماند...» ترجمه آقاي حسيني: «مساله فلسفيِ مربوط به فرآيندها و وضعيتهاي ذهني و مربوط به رفتارگرايي اصلا چطور پيش ميآيد؟- قدم اول قدمي است كه هيچ جلب نظر نميكند...»
كه ترجمه آقاي حسيني به صواب نزديكتر است، چون unauffällig به معناي چيزي است كه آنقدر ريز و كوچك يا ناديدني باشد كه هيچ توجهي را به خود جلب نكند و ميتوان در ترجمه
der ganz unauffällig بگوييم «كاملا از نظر دور مانده است» اما «توجه ناديده ميماند» نامانوس و ناملموس است و به راحتي افاده معنا نميكند.
اميد كه با رونق اين دست ترجمهها، نهضت ترجمه بار ديگر رونقدهنده و احياگر جريان فرهنگي تاريخ ما باشد.
منابع:
- پژوهشهاي فلسفي، لودويگ ويتگنشتاين، ترجمه فريدون فاطمي، نشر مركز، چاپ اول، 1380.
- تحقيقات فلسفي، لودويگ ويتگنشتاين، ترجمه مالك حسيني، به همكاري نشر كرگدن و نشر هرمس، چاپ اول، 1399.
پژوهشگر و مترجم فلسفه
راسل در كنار اين تلاشها با كوششهاي ديگري مثل نظريه توصيفها، اتميسم منطقي، بحث درباره گزارههاي تركيبي و تحليلي؛ پيشيني و پسيني، نظريه صدق، نظريه معنا و موارد ديگر اين رويكرد را غنيتر كرد.
تاكيد فرگه بر «دقت» زبان است، به همين خاطر دست به نگارش مفهومنگاشت زد و به جاي محمول و موضوع، تابع و شناسه را جايگزين كرد و براي تابع، مقدار تعيين كرد تا دقت حملها به بالاترين حد برسد.