نبرد با كمالگرايي
مهدي نيكوئي
لازم نبود ديگران به او بگويند. خودش ميدانست كه وگانيسم، نوشدارويي براي درمان تمام دردها نيست. ميدانست كه فقط با روي آوردن به اين سبك زندگي بدون خشونت، قرار نيست جهان به يك مدينه فاضله تبديل شود؛ سياره زمين گلوبلبل شود؛ حيوانات از شكنجه و كشتار نجات يابند؛ بيماريها يكشبه پايان يابند؛ فقر و قحطي به تاريخ بپيوندد و عشق و مهرباني وزيدن گيرد. كمالگرايي يكي از موانع راهش شده بود. جهاني كه دلش ميخواست در ساختنش سهيم باشد، تفاوت بسياري با جهان امروز داشت. هر روز و هر لحظه، غم دوري از مدينه فاضله به سراغش ميآمد و نااميدي مجال نفس كشيدن برايش نميگذاشت. از طرفي، توسل به كمالگرايي هم توجيهي براي ادامه وضعيت موجود شده بود. از عدهاي ميشنيد كه «گياهان هم جان دارند.» او هم شكي نداشت كه گياهان نسبت به محركهاي محيطي واكنش نشان ميدهند. اما درك نميكرد چطور استدلالي كه به ظاهر بايد براي حركت به سمت ميوهخواري و فراتر رفتن از حقوق حيوانات باشد، توجيهي براي فرو آمدن و رد كامل فلسفه اخلاق شده است. به نظرش چنين استدلالي، بيشتر مناسب حال انسانهايي چنان لطيف بود كه حتي حاضر نباشند ريحان را از ريشه دربياورند و براي حداقلسازي آسيبهاي خود به زمين و جانداران، به خوردن ميوههاي افتاده زير درختان جنگلي بسنده كنند.
وگانيسم، خشونت را صفر نميكرد. گاه حشرهاي زير پا له ميشد و گاه موش و بلدرچيني در مزرعه، قرباني برداشت محصول ميشدند. با اين حال، هنوز موثرترين ابزار موجود براي كاهش خشونت، درمان محيطزيست، حل بحران سلامتي و پايان بيعدالتي در توزيع غذاي جهان بود. نميتوانست با اين بهانه كه رسيدن به 100 غيرممكن است، از 90 هم چشم بپوشد.