• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4704 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۷ مرداد

نقدي بر نمايش «كوكاكولا» به كارگرداني نصير ملكي‌جو

تصرف عدواني توده‌ها

رضا بهكام

 

نمايشي در پنج صحنه در سه پرده مستقل مبتني بر آنتي‌تز مصرف‌گرايي غربي كه با امكانات نماديني با شاخص برندسازي در معيت بهره‌مندي از رنگ‌هاي گرم كه از المان‌هاي سوداگري در روان‌پردازي و سوق انسان معاصر براي صنعتي شدن است در طراحي صحنه، طراحي لباس و چهره‌پردازي اغراق شده وام مي‌گيرد.
آرم‌ها و اشياي مصرفي معرف نماينده اُبژه‌اي است براي تسخير و بلع سوژه‌هايش (انسان‌ها) به صورتي همگن كه بدل شدن آنها در مسيري يكنواخت و توده‌اي به سيطره تفكر امپرياليستي دست مي‌يازد.
محتواي متن نمايشي در پنج صحنه مجزا رخ مي‌دهد كه در مسير روايت از هم گسيختگي كامل دارد و در پايان صحنه آخر به وحدت روايي مبني بر مضنون پلات نمي‌رسد.  سه صحنه نخست، روايت پدر و پسري است كه به جنسيت مخالف خود احاله شده‌اند، پدر با ژست‌هاي زنانه و پسر نيز در گامي بي‌بندوبار‌تر نسبت به والد از منظر ظاهري در قاب دختري با گريم اغراق شده زنانه ظاهر مي‌شود، آنها تحت تاثير الگوي غربي به ماكت‌هاي عروسكي بدل شده‌اند تا با فريبكاري و تزوير به دنبال لايف استايلي (مدل زندگي) جديد در ابعاد تجملي و لوكس‌گرايي در جامعه مدرنيته امروز باشند، شخصيت‌هايي اخته شده و تيپ‌محور كه به دور از ژرفاي انساني و استقلال خود در سطح با نمادهايي برند شده به زندگي پوچ و مصرفي ادامه مي‌دهند.
صحنه اول و دوم بر پايه توفاني از ديالوگ‌هاست تا در مسير پرداخت شخصيت‌ها به روال ماجرا محور قصه ساده‌اي دست يابيم كه در شروع اوليه حين اجرا بر اثر شدت تكرر و برق آساي جملات صرف معرفي الگوي مصرف براي مخاطب پس زننده است ولي به مرور و در صحنه سوم از پرده اول تا حدودي با كنشمندي روايت براساس اكت‌هاي بيروني و غيرروايي، فضاي پرگفت‌وگوي اوليه بين دو كاراكتر به تعادل مي‌رسد.
اواخر قرن نوزدهم وقتي كه جان پمبرتون داروساز امريكايي نوشيدني كوكاكولا را به وجود آورد هيچ‌گاه فكر نمي‌كرد كه كمتر از يك قرن بعد او جادوي سودآوري را خلق كرده تا به عنوان يكي از مشخصه‌هاي فاخر در فرهنگ امريكايي لقب گيرد، يك نوشيدني ساده و گاز‌دار كه با استفاده از فونتي مخصوص او و استفاده از رنگ قرمز در ساختار بسته‌بندي و تبليغاتي‌اش به يك غول تجاري پرزرق و برق تبديل شود تا از اركان منفعت‌طلبي در جامعه غربي به حساب آيد.
در صحنه سوم نمايش وقتي پدر در روياي خود براي فرزندش خاطره‌اي دسته چندمي را تعريف مي‌كند به روزي اشاره دارد كه از خستگي كار و فشار روزمرگي به ايستگاه اتوبوسي مي‌رسد و با ديدن بيلبوردي كه در آن تبليغي از كنسرو غذايي است باتوجه به جذابيت‌هاي بصري و رنگي تابلو، شيفته محصولات شركت‌هايي مي‌شود كه وظيفه‌شان توليد كنسروهاي آماده است، كنسرو‌هايي كه از اولين نماد‌هاي پرتاب انسان معاصر به انديشه كالازدگي است؛ اما فرزندش به دنبال غذاهاي تازه است و سرعناد با پدر دارد ولي راه به جايي نمي‌برد، مرد خانواده در مقام فرمانده و ديكته‌گو كه در ورطه سطحي‌نگري و بطالت و تكرار است، كنسروها و تبليغات پرطمطراق برندهاي تجاري او را به كالازدگي و انساني مصرفي مبدل مي‌كند و قدرت اين سرايت در او آن‌قدر بالاست كه همسر و فرزندش را نيز با تفكري دگماتيك به تبعيت از خود وادار مي‌كند، در واقع شعارزدگي صنعتي و تبليغاتي از او و خانواده‌اش ماكت‌هايي آدم‌نما توليد مي‌كند.
تئودور آدورنو، فيلسوف آلماني و از پرچمداران مكتب فرانكفورت به واسطه خزندگي غول‌هاي تجاري در زندگي انسان امروزي به نظريات انتقادي مستدل است كه لاجرم و گزيده به طرح آن در اين خلال مي‌پردازم.
 براساس ديالكتيك روشنگري اگر كليد واپس‌گرايي اجتماعي معاصر در شبكه چند لايه سلطه‌جويي‌اي نهفته باشد كه در سرمايه‌داري پيشرفته وجود دارد، آنگاه تقلاي فلسفه آدورنو برملا كردن چنين سلطه‌اي و نشان دادن راه گريزي از آن است. در كتاب ديالكتيك منفي‌اش او اين راه چاره را با پافشاري بر عدم تعيين ديالكتيك و تقدم ابژه مطرح مي‌كند. در كتاب نظريه زيبايي‌شناسي، آدورنو بر مدرنيته زيبايي‌شناختي، آنتي‌تز اجتماعي و حقيقت هنري تاكيد مي‌كند. در هر مورد، آنچه او بر آن تاكيد دارد، نه‌تنها در خدمت برملا كردن انقياد، سركوب و استثماري است كه بر جامعه سرمايه‌داري پيشرفته حاكم شده، بلكه هيچ چيز ارزشي ندارد مگر آنكه بتواند براي مبادله با چيز ديگري به كار آيد و در اين مبادله، براي كساني كه شرايط وقوع آن مبادله را كنترل مي‌كنند، منفعتي به بار آيد؛ اشارتي است به امكان جهاني كه از اين سلطه‌جويي آزاد باشد.
فهم اين امر كه چگونه فلسفه آدورنو از قرائتش از كانت، هگل و ماركس ناشي مي‌شود، به فهم فلسفه او كمك مي‌كند. به‌طور خلاصه، آدورنو با كانت موافق است كه انسانِ شناسنده ابژه‌ها شناخت خود را مي‌سازد. به نظر كانت ما تا آنجا مي‌توانيم به شناخت چيزها راه يابيم كه مفاهيم و ادراكات بنيادين ما چنين امكاني به ما بدهند. اما به عقيده آدورنو چگونگي شناخت ما از آنها تحت حاكميت الگوها و گرايش‌هاي عميق ما در جامعه به‌مثابه يك كل است و به همين دليل، شناخت ما همزمان به ابژه‌هايش تعدي نيز مي‌كند. تاكيد آدورنو بر جامعه به‌مثابه يك كل نيز از هگل گرفته شده است، البته با قدري دستكاري: «كلِّ» مورد ادعاي هگل براي درك حقيقت، به كليتي تبديل شد كه ناحقيقت است. فهم آدورنو از چنين كذبِ جامع و جهاني‌اي، از نقد ماركس بر سرمايه گرفته شده است؛ البته با اين قيدوشرط كه الگوهاي تبييني‌اي كه ماركس از ژرفاي اقتصاد بيرون كشيده، از منظر آدورنو به اصل حاكم بر جامعه به‌مثابه يك كل تبديل مي‌شود. آدورنو اين اصل را اصل سوداگري مي‌نامد؛ جامعه‌اي كه تحت سلطه اين اصل است، يك جامعه سوداگرانه است.
به نظر آدورنو اصل سوداگري هم به‌شدت انتزاعي است و هم در همه ابعاد جامعه سرمايه‌داري پيشرفته نفوذ دارد. اين اصل به اين حكم آمرانه كشيده مي‌شود كه هيچ چيز ارزشي ندارد مگر آنكه بتواند براي مبادله با چيز ديگري به كار آيد و در اين مبادله، براي كساني كه شرايط وقوع آن مبادله را كنترل مي‌كنند، منفعتي به بار آيد. علاوه بر اين، مبادله نشان مي‌دهد كه آن شبكه چند ‌لايه سلطه‌جويي پنهان چگونه عمل مي‌كند. در جامعه سرمايه‌داري پيشرفته، انسان‌ها بر طبيعت استيلا مي‌يابند، نيازها و خواسته‌هاي‌شان را سركوب مي‌كنند و با پيروي از اصل سوداگري، يكديگر را استثمار مي‌كنند. اين فرآيند توضيح مي‌دهد كه چرا جامعه‌اي با چنان ظرفيتي براي كاهش درد و رنج، تا اين اندازه از تخريب فزاينده طبيعت، سركوب مداوم و بازتوليد نابرابري‌ها و محروميت‌هاي گسترده در ثروت و قدرت رنج مي‌برد. بر همين منوال، آدورنو نظريه ماركسي‌
-‌هگلي شيءانگاري را كه گئورگ لوكاچ در اوايل دهه ۱۹۲۰ مطرح كرد به فلسفه اجتماعي-‌انتقادي بنياديني تبديل كرد كه نام «ديالكتيك منفي» بر آن نهاد. لوكاچ استدلال كرده بود كه كالايي‌سازي سرمايه‌داري به همه ابعاد زيست بشر رخنه كرده است. آدورنو با او موافق است اما مدعي است كه كالاانگاري، مبين نوعي گرايش عميق‌تر به سلطه‌جويي‌اي است كه از طريق مبادله عمل مي‌كند. براي كمك به افشا و ايستادگي در برابر سلطه‌جويي همه‌جانبه مبادله، ديالكتيك منفي آدورنو درصدد برآمد كه التزام به تفكر هويتي در فلسفه مدرن را در هم بشكند تا تعيين هويت چيزها در مفاهيم را به چالش بكشد. از طريق تعيين مفهومي اين‌ هماني است كه فلسفه به حمايت و ترويج گرايش اجتماعي‌اي برمي‌خيزد كه با هر چيز و هر كس به‌مثابه امري مبادله‌پذير رفتار مي‌كند. به عقيده آدورنو تفكر اين‌‌هماني از به‌رسميت ‌شناختن شيوه‌هايي بازمي‌ماند كه طي آنها اشيا با مفاهيم‌شان اين‌همان شمرده نمي‌شود. در عوض، فرد در تلاش براي تحميل هويت، تنوع و منحصربه‌فرد بودن، اشيا و امور را ناديده مي‌گيرد: اين تفكر اين‌هماني با جامعه‌اي همدست مي‌شود كه اصل سوداگري در آن، برابر گرفتن همه امور نابرابر را مطالبه مي‌كند؛ جامعه‌اي كه مثلا در آن حتي صفات بسيار منحصربه‌فرد شخصي را مي‌توان ديجيتالي و در پايگاه داده‌ها ذخيره كرد و براي مقاصد تجاري يا سياسي به استثمار كشيد. آدورنو تاكيد بر اين‌هماني مفهومي كاذب در ساير فلسفه‌ها را نقد مي‌كند و مي‌كوشد.
ديالكتيك بنا به تلقي آدورنو تلاشي است مستمر براي تفكر از طريق تعارض‌هاي انديشه، براي پرده برداشتن از تنش‌ها و خصومت‌هاي موجود در فرهنگ و جامعه با به‌كارگيري لحني بيانگر تا صدايي باشد براي آنچه اين‌همان نيست؛ براي چيزي كه او نااين‌همان مي‌نامد. لذا در اين مجال كوتاه طرح انديشه آدورنو بر اين نمايش مهم و غيرقابل انكار است.
باز مي‌گردم به خط تحليلي اثر نمايشي پيش رو: تكنيك بزرگنمايي در طراحي آكسسوارهايي نظير دربازكن، بطري كوكاكولا و راديو به سبب تاكيد بر دلالت اشياي پركاربرد در زندگي خانواده‌هاست كه كارگردان از آن استفاده بهينه‌اي برده است؛ راديو براي حقنه كردن شعارها و مضامين مصرف‌گرايي در قالب شعر و ترانه، بطري كوكاكولا براي حضور قوي و بي‌رحمانه آرم‌ها و برندهاي صنعتي در سبد خانوار و تكثر قوطي‌هاي كنسرو در صحنه براي حضور بلامنازع‌شان در تنها راه باقي‌مانده براي افراد جامعه‌اي كه درگير كار و امرار معاشند و طبخ اقلام تازه غذايي در زندگي امروزي براي‌شان به مثابه يك فقدان و يك روياست.
آكسسوار‌هايي نظير ماكت گوسفند صورتي رنگ كه از بالاي صحنه به‌صورت تعليقي وارد آوانسن مي‌شود يا چتر در صحنه آخر و عصاها در صحنه اول اگرچه تلاشي است براي تثبيت ضديت‌هايي با برندسازي‌هاي امروزي ولي در صحنه الكن است و به پرداخت ضمني صحنه و روايت كمكي نمي‌كند. صحنه چهارم كه با تكنيك ويدئو وال به صورت ديجيتالي در صحنه حصول مي‌شود، فرآيند حكميت و سايه‌اندازي تغيير سبك زندگي به عامليت مرد و تحت فشار قرار دادن همسر خود است تا او را نيز در اين ستيزه‌جويي به دام ظاهري و مضامين شعاري سودايي اندازد و خانواده در مسخي بي برگشت در مسير عدم تحقق خواسته‌هاي روياگونه‌شان تن در دهند، حتي مقاومت‌هاي پسر خانواده نيز راه به جايي نمي‌برد و در پايان صحنه سوم نيز او قرباني ديدگاه پدر خانواده مي‌شود و در استحاله‌اي ذهني با زاويه ديد پدر به قوطي كنسرو با باركدي روي لباسش به كام بلعيده شدن پيش مي‌رود.
اما پاشنه آشيل متن، اجراي منولوگ صحنه پاياني (پنجم) است كه قهرمان (پدر) خانواده غربي يا غرب‌زده به دام كليشه يك كارتون نوستالژيك و در خاطرات كودكي خود گرفتار آمده و آن را عاملي برآمده از سبك موجود قلمداد مي‌كند، كولاژي ابتر كه تمام صحنه‌هاي قبلي و ساختمان اثر را به‌هم مي‌ريزد تا جايي‌كه نماد حرفي TEDx در صحنه و متد اجرايي سخنراني‌هاي تد براي پدر خانواده در ناحيه آوانسن نيز بخيه‌اي مناسب براي جرح و تعديل روايت نيست و اثر را به قهقرايي مي‌برد كه تمام آنچه از ابتدا و با ظرافت بنا شده را به نيستي و ويرانه‌اي بي‌سرانجام بدل كند.
بازي درخشان سياوش چراغي‌پور عزيز براي من مصداق كاراكتر لويي دوفونس فرانسوي در فيلم «بال يا ران» (The Wing or the Thigh) محصول سال 1976كشور فرانسه است كه در آن قهرمان فيلم به جنگ برند‌هاي صنايع غذايي بزرگ در كشورش مي‌رود و سعي در برملايي مواد نگهدارنده و غيرمفيد بر بدن و تلاشش براي استفاده از طبخ غذاهاي تازه و خانگي دارد. طراحي لباس در دو بخش صحنه اول تا چهارم و صحنه آخر، طراحي انتقادي پوستر نمايش براساس مدل مبتذل و خودشيفته محور غربي و الصاق آن به فونت پيوسته و اطواري كوكاكولا، چهره‌پردازي و گريم بازيگران در مسير عروسكي شدن و تيپ محوري و طراحي صحنه‌اي مبتني بر رنگ قرمز و مينيمال و البته نورپردازي با كنتراست‌هايي با تضاد بالا و استفاده از اسپات‌هاي موضعي تماما از محاسن اثر و در خدمت ارايه انديشه كالا محوري و منفعت‌طلبي است.
با حمايت از اين نمايش ايراني به ارايه انديشه انتقادي صاحب اثر ارج نهيم.


بر اساس دیالکتیک روشنگری اگر کلید واپس‌گرایی اجتماعی معاصر در شبکه چند لایه سلطه‌جویی‌ای نهفته باشد که در سرمایه‌داری پیشرفته وجود دارد، آنگاه تقلای فلسفه آدورنو برملا کردن چنین سلطه‌ای و نشان دادن راه گریزی از آن است. در کتاب دیالکتیک منفی اش او این راه چاره را با پافشاری بر عدم تعیین دیالکتیک و تقدم ابژه مطرح می‌کند. در کتاب نظریه زیبایی‌شناسی، آدورنو بر مدرنیته زیبایی‌شناختی، آنتی‌تز اجتماعی و حقیقت هنری تأکید می‌کند. در هر مورد، آنچه وی بر آن تأکید دارد، نه‌تنها در خدمت برملاکردن انقیاد، سرکوب و استثماری است که بر جامعه سرمایه‌داری پیشرفته حاکم شده، بلکه هیچ چیز ارزشی ندارد مگر آنکه بتواند برای مبادله با چیز دیگری به کار آید و در این مبادله، برای کسانی که شرایط وقوع آن مبادله را کنترل می‌کنند، منفعتی به بار آید؛ اشارتی است به امکان جهانی که از این سلطه‌جویی آزاد باشد.
فهم این امر که چگونه فلسفه آدورنو از قرائتش از کانت، هگل و مارکس ناشی می‌شود، به فهم فلسفه او کمک می‌کند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون