نگاهي به كتاب ناسيوناليسم نژادي در تاريخ معاصر ايران نوشته عبدالرضا نواصري
زمان پريشي در تحليل
محمد كمري
1- مساله چيست؟
«ناسيوناليسم نژادي در ايران» پيرامون اين موضوع است كه چگونه روشنفكران ايراني پس از مواجهه ايران با غرب و شكست در جنگهاي ايران و روس و سرخوردگي ناشي از آن درصدد توجيه علل عقبماندگي و شيوههاي برونرفت از اين وضعيت بودند و اين مسائل را تئوريزه كردند. به اين ترتيب آنها علت عقبماندگي ايران را در حمله اعراب يافتند و براي رفع اين عقبماندگي به ايدئولوژي ناسيوناليسم نژادي روي آوردند. اين ايدئولوژي كه تحتتاثير رمانتيكهاي آلماني چون هردر و فيخته و امثالهم قرار داشت به جاي ارزشهاي دموكراتيك نشأت گرفته از انقلاب فرانسه چون قانون مدني و حقوق شهروندي، هويت ملي را تحت ارزشهايي چون نژاد و روح قومي، زبان، تاريخ و فرهنگ باستاني و عوامل ازلي انگار مليت تعريف ميكرد. اين روايت از ناسيوناليسم به سبب به سامان نرسيدن مشروطهخواهي و انديشه حاكميت ملي، بحرانهاي سياسي و هرجومرج ناشي از ناتواني دولتهاي مشروطه به گفتمان مسلط در محافل روشنفكري و قشر تحصيلكرده آن دوران بدل شد. ناتواني دولتها درخصوص تامين امنيت و رشد و توسعه ايران سبب شد برخي روشنفكران مقيم آلمان تحتتاثيرانديشههاي نازيسم و فاشيسم مولفههايي همچون اقتدارگرايي، نوسازي از بالا، اعتقاد به ديكتاتوري صالح و تجدد آمرانه را به مشخصههاي ناسيوناليسم نژادي پيشين بيفزايند و اين ايدئولوژي به بنياني براي مشروعيت حكومت پهلوي بدل شود. اين انديشه در شكلهاي گوناگون خويش با محوريت عربستيزي، تاكيد بر زبان فارسي و فرهنگ باستاني و حتي نحلههاي اسلامي تحت عنوان اسلام منهاي اعراب يا مذهب شيعه به عنوان اسلام ايراني تا همين دوران اخير و حتي در ميان روشنفكران و روحانيون حكومتي هم حضور دارد. در دوران حاضر به علت بيتوجهي حاكميت در دهه اول انقلاب به عنصر ايرانيت همچنين به دليل به بنبست رسيدن گفتمان امتسازي و بحران ايدئولوژيك و لزوم بسيج تودهها هنگام بروز اختلاف با كشورهاي عربي و پشتيباني از سياست خارجي، بخشي از ساختار قدرت به صورت ابزاري به تحريك و بازتوليدگفتمان نژادي ميپردازد.به اين ترتيب باتوجه به معايب و معضلات اين تلقي از هويت ملي چون نفرتپراكني، نفاقافكني و طرد بخش بزرگي از جامعه متنوع اقوام ايراني و به علت نفوذ گسترده اين باور نزد بسياري از دانشگاهيان، سياستمداران، نويسندگان و بخشي از مردم بايد نحلههاي گوناگون آن نقد شود.
2- اثر كجا ايستاده است؟
با كمي تساهل ميتوان آثاري كه پيرامون تاريخ ايران منتشر شده را در 4 گروه نظريات چپ و ماركسيستي، مليگرا و رمانتيك، ليبرال و نظريات جديد با تاكيد بر تكينگي تاريخ و فرهنگ(متاثر از طيف گستردهاي از هايدگريها تا پسامدرنها و پساساختارگرايان) جاي داد. اثر حاضر در پي آن بوده تا از منظري ليبرال يعني با تاكيد بر ارزشهاي ليبراليستياي چون فردگرايي، خردگرايي، دولت دموكراتيك، حقوق شهروندي و مدني، حاكميت قانون، تكثرگرايي، تساهل و مدارا و... كساني كه بهزعم ايشان در گروه مليگرايان و رمانتيكها قرار دارند را مورد نقد قرار دهد. بخش اعظمي از انديشههاي مليگرا به نوعي ماهيت باوري و ذات باوري آلوده شدهاند كه در برابر تشكيل جامعه و انديشه دموكراتيك در ايران مقاومت ميكنند. انديشههاي مذكور در دوران كنوني در پس قالبهاي گوناگوني چون شعر و ادبيات، مذهب، نظريات دانشگاهي و سخنان روشنفكري جذاب و گيرا پنهان شده و ديگر چون گذشته و نسل اول روشنفكران آشكارا دست به تبليغ هويتهاي نژادگرايانه يا ذات باورانه و ازلي از ملت و مليت نميزنند. از اين رو كتاب حاضر ميتواند با نقد روشنگر خود در دفاع از طردشدگان، حفظ تنوعات قومي و زباني،گسترش دايره شمولت و دموكراتيك كردن مفهوم ملت و مليت اثري مفيدي باشد.
3- مواجهه انتقادي با اثر
در وهله اول به نظر ميرسد، نويسنده به نوعي دچار خطاي زمانپريشي يا آناكرونيسم شده است. سنجش كنشها، گفتارها و كردارهاي زمان گذشته براساس معيارهاي امروزين در علوم انساني خطا و مغالطه تلقي ميشود. اين سختگيري در اثر تا جايي پيش رفته كه با اين ديدگاه ميتوان بخش اعظم تاريخ ايران را، زماني كه ارزش و اهميت زبان فارسي را متذكر ميشوند، مورد سرزنش قرار داد. به عنوان مثال حافظ ميگويد: «ز من به حضرت آصف كه ميبرد پيام / كه يادگير د و مصرع ز من به نظم دري
ز شعر دلكش حافظ كسي بود آگاه / كه لطف طبع و سخن گفتن دري داند
خوبان پارسيگو بخشندگان عمرند / ساقي بده بشارت رندان پارسا را»
با خواندن كتاب اولين چيزي كه به ذهن خواننده متبادر ميشود اين است كه حافظ هم قطعا از پيشگامان ناسيوناليسم رمانتيك بوده است. موضوع بعدي سنجش معيارهاي يك جامعه خاص
-در اينجا ايران- با معيارهاي فرهنگي و تاريخي جوامع ديگر -در اينجا غرب- است. در نظر داشته باشيد كه ارزشهاي ليبرال، معيارهاي فرهنگي و تاريخي جوامع غربي هستند و مقايسه و اطلاق آنها بر تاريخ و فرهنگ ايران، به دوگانههايي از پيش مفروض چون توسعهنيافته، عقبمانده، احساسي، استبدادي و در اينجا رمانتيك و نژادگرا ميانجامد كه در يكسوي آن جامعه مدرن غربي به عنوان وضعيت مسلط و برتر و جامعه ايراني به عنوان «ديگري» و آن روي سكه جوامع غربي در رقابتي معالفارق از پيش بازنده ميگردد. اين معضل در غالب مطالعاتي كه به مقايسه جوامع و شيوههاي زيست متفاوت آنان ميپردازند يا از طريق مطالعات تطبيقي دست به انجام پژوهش ميزنند همواره به وجود ميآيد. درنهايت هم بايد متذكر شد باتوجه به اينكه در جايجاي متن از مفهوم«گفتمان» استفاده شده است، اين نظر به ذهن متبادر ميشود كه اين كتاب تحليلي بر پايه نظريههاي گفتمان است. باتوجه به تاكيد بسيار زيادي كه نويسنده بر نقش عامل(سوژه) داشته، خط سير زماني پيوسته و يكپارچه و البته عدم توجه به زمينههاي معنايي متن و اثر اين تحقيق با يك پژوهش براساس تئوريهاي گفتمان در علوم انساني بسيار بسيار فاصله دارد.