ستاره، آذر، ستاره
ابراهيم عمران
سياست و مابهازا و در حقيقت تالياش ميتواند تا سالها نسلي را درگير خود كند. بيتوجه به آنكه شايد آن نسل به خصوص از سياست نه خاكي خورده نه تاواني داده باشد و سر بزنگاهي گير دل و سياست توامان افتاده باشد. اگر چنين نگرهاي به سياست و حواشي پر و پيمان آن داشته باشيم بيگمان يكي از كتابهايي كه ميتوان آن را در اين تعاريف گنجاند و قصهاش را باور كرد، «افسانه يك نجيبزاده ايراني» نوشته محسن دامادي است. ستاره، آذر، ستاره، سه نامي است كه در اين كتاب بارها با آن همداستان خواهيم شد. از كودتاي مرداد سي و دو تا انقلاب پنجاه و هفت و ماجراهاي خرداد هشتاد و هشت. ماني كودكي كه حاليه داستان سه زن كتاب از نگاه او روايت ميشود در كودكي نزديك به نوجوانياش دلداده نگوي ستارهاي ميشود كه در خانهشان مستاجر هستند به اتفاق همسرش بهنام. بهنامي كه ميتوان او را نيرويي ملي و ناسيوناليست آن دوره ديد يا در دسته و گروهي ديگر كه آن سالها فعاليت حزبي داشتند. ماني از آنجا كه زياد سر از سياست و بگير و ببند آن به ازاي سنش دريافتي خاص ندارد در بده و بستاني دلبسته زني بزرگتر از خود شده كه اين دل و دلدادگي تا سالها همنشين و همزاد او ميشود و گريزي از آن نيست. با خوانش اين كتاب آنچه بيشتر به چشم ميآيد نوعي دوري خودخواسته و نه ناخواسته از سياست و بيدر و پيكرياش است كه ماني سه دوره آن را به چشم ديده است. كودتايي كه به سرنگوني مصدق انجاميد و انقلابي كه رژيم پهلوي را ساقط كرد و اتفاقاتي كه در سال هشتاد و هشت به وجود آمد. هر سه به نوعي در آن، زن ِداستان عنصري تاثيرگذار در خيل حوادث نشان داده ميشود. هر چند در مرداد سي و دو زنان داراي بينش سياسي و اجتماعي، به تناسب سطح سواد و دانش آن وقت زياد به چشم نميآمدند يا در انگارههاي ذهني بعد از آن دوره كمتر بدان پرداخته شده بود ولي در سال پنجاه و هفت و هشتاد و هشت، زنان داراي جايگاه خاصي بودند. هر چند روايت خطي و بيشتر غيرخطي و بكگراندي داستان هيچ تالش واضحي ندارد كه اين برداشت را به سرانجام برساند ولي خواه ناخواه در ذهن خواننده اين نگاه شكل خصوصي به خود ميگيرد و به آساني از ياد نميرود.
نويسنده كه فيلمنامهنويسي و كارگرداني هم در كارنامهاش دارد؛ در اينجا نيز به غايت نگاهي سينمايي در جايجاي و سطرسطر كتابش موج ميزند. تا آنجا كه حتي در برخي صفحهها ميزانسن و دكوپاژ هر صحنه نيز در نوشتهاش جاري است. شخصيت مرد داستان نيز در پي زندگي آرام و بيدغدغهاي است كه گويي سرنوشت چنين برايش در نظر نگرفته است و از كودكي تا ميانسالياش به نحوي تلاطمهاي سياست و اقتصاد در كل زندگياش تاثير بسزايي دارد. آنجا كه براي فراموش نشدن اولين ستاره زندگياش دست به نگارش كتابي ميزند و آنساني كه در گرماگرم روزهاي انقلاب دلداده آذر زندگياش ميشود و در روز تصويب قطعنامه، ستاره ديگر زندگياش به دنيا ميآيد. ماني قصه هر سه زن زندگياش را به نوعي در كنار خود نميبيند. ستاره اولش ناپديد ميشود و خبري از او ندارد، همسرش از دنيا ميرود و ستاره دوم زندگياش (دخترش) نيز در حوادث سال هشتاد و هشت سرنوشت نامشخصي در كتاب دارد. از ستاره نخست زندگياش كمي از سياست و اجتماع ميآموزد فراخور سنش، از آذرش ميانهروي و دست به عصا راه رفتن و برتري زندگي بر سياست را ياد ميگيرد و از دخترش نيز نافرماني و معترض بودن. هر چند در اين ميان خود از همه حوادث به نحوي جان سالم به در ميبرد ولي همانطور كه در كتاب مشهود است نميتواند آنطور كه دلش ميخواست به زندگياش بپردازد. سه نسل زناني كه در كتاب روايت شده، تا آنجا كه ديده و شنيده شده، بيغرض شخصيتهايشان به رشته تحرير در آمده و بيهيچ بغص و حب سياسي سعي در نشان دادن چهره واقعي هر زني در دوره خاص خويش دارد. زناني كه برآمده از اجتماع خويشند و ميتوانند تحولساز باشند. زناني خواسته و ناخواسته سياسي يا درگير سياست. سياستي كه سبب شد نتوانند زندگي آرام و بيحاشيهاي داشته باشند و هر يك سودايي در سر و براي وطن، فردايي بهتر. كتاب محسن دامادي ميتواند در يادها بماند و تاريخ خاصي هم نداشته باشد چراكه تاريخهاي ذكر شده در اين كتاب آنچنان واقعي و جريانساز هستند كه نياز به بازخواني دوباره ندارند. شايد بايد نوشت اين كتاب قصه نيست؛ خود واقعيت است، باورش كنيم... .