• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۹ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4706 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۹ مرداد

شيشه پاك‌كن

اميد توشه

صورتش از آفتاب زياده سوخته بود، اما ته مانده بور موهايش و چشم‌هاي رنگي‌اش باعث مي‌شد بيشتر از بقيه بچه‌ها به چشم بيايد. تا چراغ قرمز مي‌شد مي‌پريد جلوي ماشين‌ها. سراغ پرايد نمي‌رفت. چند پيس از آبپاش مي‌زد و بعد با شيشه ‌پاك‌كن چند حركت مي‌زد و شيشه مي‌شد عين اولش. البته دستش به آن بالاها نمي‌رسيد. خيلي‌ها پول نمي‌دادند. اگر خوش شانس بود از هر دو، سه تا چراغ، يك دشت مي‌گرفت. نشست در سايه تابلوي تبليغاتي. پسرهاي جمع كه بزرگ‌تر از سن دبستان نبودند بين هر چراغ با هم كلنجار مي‌رفتند. اما دخترك موطلايي بي‌خيال قيل و قال آنها مي‌رفت زير سايه مي‌نشست و به روبه‌رو خيره مي‌ماند و وقتي چراغ زرد مي‌شد خيز برمي‌داشت تا هيچ ثانيه‌اي از چراغ قرمز را از دست ندهد. رفت سراغ يك پژوي مشكي. كثيف بود. آمد كه شيشه را تميز كند، راننده گذاشت توي دنده و كمي جلوتر رفت. دخترك ترسيد. اما سمج ادامه داد. راننده برف پاك‌كن را روشن كرد. او هم افتاد به جان شيشه‌هاي سمت شاگرد. دستش به بالاي شيشه عقب نرسيد. سريع دور زد و آمد سمت راننده. اول شيشه پشت را برق انداخت و تا آمد جلو، راننده شيشه را داد پايين. هوا گرم بود. خنكي كولر ماشين صورت دختر آفتاب سوخته را خنك كرد. نمي‌خواست دخترك شيشه را تميز كند. دود سيگارش را فوت كرد توي صورت بچه. او هم با آبپاش‌ا‌‌ش ناغافل پاشيد توي صورت راننده. توقع نداشت. رفته بود توي چشمش. نعره زد و از ماشين پياده شد. دخترك ترسيد. چراغ داشت سبز مي‌شد. توله سگي گفت و كشيده زد توي صورت دخترك آفتاب سوخته. آبپاش‌اش از دستش افتاد روي زمين. بچه جيغ زد. يكي از پسر بچه‌ها ديد. داد زد. بقيه نگاهش كردند. دويد سمت آنها. مرد فحش‌كشان داشت سوار ماشينش مي‌شد كه پسرك رسيد و از پشت لگدي به پاي مرد زد. دردش آمد. عصباني برگشت و لگدي پرتاب كرد كه خورد توي شكم پسر هفت، هشت ساله. بقيه بچه‌ها سر رسيدند. يكي كه از بقيه بزرگ‌تر بود شيشه پاك‌كنش را پرت كرد سمت سر مرد. خورد و كمانه كرد روي سقف ماشين. مرد دستش را گذاشت روي سرش و وقتي برداشت دستش پر خون بود. دخترك نشسته بود لب خيابان و گريه مي‌كرد. اشك روي صورت دود گرفته و كثيفش رد انداخته بود. بقيه پسرها به ماشين لگد مي‌زدند. چراغ سبز شده بود. بقيه بي‌حوصله بوق مي‌زدند. مرد سرش را فراموش كرد و با دهن كف كرده و صورتي سرخ دنبال بچه‌ها مي‌كرد. چند جاي ماشينش غر شده بود. بچه‌ها عقب‌نشيني كردند. مرد كمي ايستاد. چراغ داشت دوباره قرمز مي‌شد كه راه افتاد. دخترك همچنان گريه مي‌كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون