دغدغهاش مردم محلي است
فاطمه باباخاني
آخرين بارهايي كه با او حرف زدم درباره موضوع حفاظت از پلنگ و بيمه اينگونه بود؛ ميگفت خبرنگاران بهتر است ارتباط بيشتر با حفاظت گراني داشته باشند كه در شهرستانها و روستاها كار ميكنند تا اينكه خودشان را محدود به چند فعال محيط زيست و حيات وحش در مركز كنند. كساني كه در منطقه همواره حضور دارند و در ارتباط دائم با مردم هستند و اگر كسي بايد ديده شود آنها هستند. در كارش با افراد مختلفي از اين جامعه همراه بود، چه يك كارگر ساده باشد براي ساخت يك آبشخور و چه يك شكارچي كه بعدها تبديل به حافظ حيات وحش شده بود. خودش هم با شكار مشكلي نداشت، معتقد بود شكار اگر به شيوه اصولي انجام شود، ميتواند ابزاري براي انتفاع جامعه محلي و در نتيجه افزايش جمعيت حيات وحش باشد. بعدها كه دچار مشكل شد فراتر از خودش دغدغهاش همان مردم محلي بود، اينكه خرج زن و بچهشان تامين ميشود يا نه؟ موتورشان خوب كار ميكند؟ ممكن است اين تصور پيش بيايد كه او با چنين روحيهاي بايد شخصيت محبوبي باشد، البته اينطور بود ولي نه براي همه! گروه ديگري بودند كه اين تعامل با محليها برايشان مسالهدار بود، مگر ميشود با يك شكارچي دوست بود؟ مگر ميشود طرفدار شكار بود و در آن منفعت نداشت؟ در بهترين حالت مگر ميشود طرفدار شكار بود و بازيچه نشد؟ محليهايي كه منافع كوتاهمدتشان را ميبينند چطور ميتوانند در موضوع حفاظت همراه شوند؟ مگر ميشود كسي به حقوقي چنين اندك زندگي خود را در بيابان و جنگل و كوه و دشت بگذراند؟
كدام يك از اين گروهها تصوير دقيقتري از او و بسياري از فعالان حيات وحش ايران ميدهند كه همانند او اين روزها به حفاظت مشغولند و تحت عنوان شكارفروش از سوي گروهي برچسب ميخورند؟ براي مقايسه ميان او و منتقدانش ميشود از رويكردهاي مختلف بهره گرفت. يكي از آنها رويكرد نتيجهگراست. خوشبختانه در ايران نمونههاي انجام شده در موضوع حفاظت و محيط زيست كم نيست و البته جاي كار همچنان بسيار است. طي دههها انواع پروژهها انجام شده و هر كدام نتايج خاص خود را داشته است، از توانمندسازي زنان و تشكيل صندوقهاي خرد روستايي گرفته كه عموما روي موضوعاتي مانند صنايعدستي متمركز ميشوند تا پروژههاي حفاظتي روي موضوعاتي گونههايي خاص از سمندر لرستاني گرفته تا فوك خزري، خرس سياه، يوز و لاكپشتهاي پوزه عقابي. برخي هم روي يك منطقه خاص متمركز بودهاند مانند شكار پرندگان در فريدونكنار يا روي يك تالاب يا درياچه نظير اروميه، هامون، انزلي يا شادگان و ... . پروژههايي هم خواستهاند يك عرصه جنگلي را احيا كنند و گروه ديگري به دنبال سازگاري مردم محلي با تغيير اقليم بودهاند.
در ميان اين انبوه پروژهها كه از آنها انواع نمايشگاهها درآمده كمتر پروژههايي توانستهاند به پايداري برسند و با خروج تيم پروژه به راه خود ادامه دهند، يكي از مشكلات شايد فرآيندگرا بودن مديران پروژه بوده يا درگير شدن جامعه بومي و محلي با كساني كه تحت عنوان حفاظت سراغشان رفته و به شكل مخفيانه از آنها عكاسي و فيلمبرداري كرده و در مستندها آنها را به عنوان قاتلان حيات وحش شناساندهاند، شايد مشكل مدت كوتاه پروژه بوده كه در نهايت پيش از رسيدن پروژه به دستاوردهاي مورد انتظار تيم پروژه به واسطه مشكلات مالي ناچار به خروج شده است، شايد مساله ديگر خامي و بيتجربگي بوده و شايد تفاوت ديدگاه تسهيلگران و جامعه محلي به عدم دستيابي به نتيجه مورد انتظار منجر شده، به اين معنا كه تسهيلگران به دنبال دستيابي به درآمدهايي از راه صنايعدستي يا گردشگري بودهاند اما منطقه مورد نظرشان پتانسيل گردشگري نداشته و در نهايت بازار صنايعدستي هم محدود بوده و تعداد معدودي از زنان را تحت پوشش قرار داده و مردان به عنوان نيروي اصلي مخرب سرزمين ناديده گرفته شدهاند.
در هر صورت ميشود بررسي كرد طي سالها فعاليت او آيا منطقه با كاهش جمعيت حيات وحش مواجه شده يا خير؟ آيا اعتماد به نفس جامعه محلي را از آنها گرفته؟ آيا سراغ راهكارهاي موازي مانند گردشگري و صنايعدستي رفته؟ چقدر حضور او توانسته ديگران را به حفاظت ترغيب كند؟
پاسخ به اين پرسشها ميطلبد كه سوالكننده كوله سفر بندد و با دور كردن هر نوع پيشداوري سراغ جامعهاي رود كه او يا همفكرانش آنجا كار كرده يا ميكنند و اين را از آنها و از خلال صحبتهايشان دريابد، آن هم نه در گفتوگو با يك نفر بلكه در مكالمه با طيفي از افراد كه هر كدام ديدگاههاي مختلفي دارند، چه از آنها كه انتفاع مستقيم بردهاند و چه آنها كه منتفع نبودهاند. ميشود درباره جمعيت گونهها هم به آمار سازمان حفاظت محيط زيست استناد كرد و البته محض اطمينان سفري هم با يكي از محيطبانان به منطقه داشت تا آسوده خاطر شد. پس از همه اينها شايد بتوان به نتيجهگيري درستي رسيد و آنگاه با علم به حقايق درباره او و ديگران و البته ساير پروژهها سخن گفت.