پايان هويدا
مرتضي ميرحسيني
هويدا حدود 13 سال، از زمستان 1343 تا تابستان 1356 رييس دولت ايران بود كه طولانيترين دوره نخستوزيري در تاريخ معاصر كشور ما محسوب ميشود. البته اين ثبات به لياقت خود او چندان ارتباطي نداشت و به خواست محمدرضاشاه اين همه سال در مقام رييس دولت دوام آورد و بعد هم به اشاره و دستور خود پهلوي از نخستوزيري كنار رفت. هويدا حتي پيش از نخستوزيري هم خادم وفادار دربار بود و در فشار به جبهه ملي و تحديد فعاليتهاي احزاب و جريانهاي مخالف و نيز خالي كردن زير پاي دكتر علي اميني و عقيم ساختن برنامه نوسازي او نقشآفريني موثري داشت. در دوران طولاني نخستوزيرياش دستكم 10 بار با تغيير برخي وزيران، كابينه خود را بازسازي كرد و چند بار هم تشكيلات دولت را با ايجاد وزارتخانههاي جديد تغيير داد. در حمله دربار به قوه قضاييه هم مشاركت كرد و در كوشش شاه براي نابودي آخرين بقاياي استقلال اين قوه و حذف بسياري از قضات مستقل و حقوقدانان محترمي كه اجراي قانون را تابع اوامر ملوكانه نميكردند سهيم شد.
در همان مقطع چند اصل از اصول متمم قانون اساسي را هم به واسطه مجلس موسسان تغيير دادند و اختيارات شهبانو را-در صورت مرگ احتمالي شاه- بيشتر كردند. سال 1356 در چنين روزي دولت را به چهره به ظاهر مترقيتري، يعني به جمشيد آموزگار سپرد. بعد از كنارهگيري از دولت، وزير دربار و به محمدرضاشاه (يا در واقع به هسته اصلي و مركزي قدرت در ايران) نزديكتر شد و از اينرو به درستي گفتهاند كه جابهجايي از نخستوزيري به وزارت دربار براي مردي مثل او ارتقاي شغلي بود. مدام در كار نخستوزير جديد، در تعيين وزرا و تصميمهاي اصلي دولت مداخله ميكرد و به قول باقر عاقلي «نگذاشت آب راحت از گلوي آموزگار فرو برود.» البته بعدها درباره هويدا افسانههايي بر محوريت كارداني و كفايتش ساختند و حتي امروز هم برخي اين افسانهها را باور دارند، اما همايون كاتوزيان در كتاب اقتصاد سياسي ايران درست مينويسد كه «طي حدود سيزده سال نخستوزيرياش، هويدا بيش از هر فرد ديگري، جز اربابش، به جامعه ايران صدمه زد: وي كلبيمشربي باهوش، جاهطلب و بياخلاق بود كه نظير بسياري ديگر از همگنانش نميتوانست عزت نفس چنداني داشته باشد اما بهتر از بسياري ديگر از هممسلكانش ميدانست چگونه اربابش را خشنود سازد، به او همان چيزهايي را بگويد كه او خود ميخواست بشنود و خلاصه به شاه كمك كند تا قرباني تبليغات خودش باقي بماند.»
در دوره نخستوزيري هويدا بود كه كشور با آن شتاب فزاينده در سيطره ديكتاتوري فرورفت، جامعه بالندگي خود را از دست داد و حتي در مسائلي پسرفت داشت، مجموعهاي از گروههاي مسلح با افكار و عقايد متفاوت -به اميد يا در توهم تغيير اوضاع- شكل گرفت و سرانجام هم به مسير برگشتناپذير انقلاب افتاد. چنان كه ميدانيد هويدا پيش از سقوط قطعي نظام سلطنتي از مقام وزارت دربار هم عزل شد و مدتي به زندان افتاد. گويا تصميم اين بود كه حداقل به ظاهر قرباني شود و تا بازگشت آرامش و مهار اعتراضات، نقش سپر بلاي حكومت را بازي كند. البته در باشگاه شيان (متعلق به ساواك) در رفاه و آسايش كامل زنداني بود و تقريبا هرچه ميخواست برايش مهيا ميكردند. انقلاب به اين نمايش مسخره پايان داد.