بيحسرت از جهان نرود: به ياد خسرو سينايي
سيد حسن اسلامي اردكاني
«خدا را شكر ميكنم كه زندگي خوبي داشتم اما يك حسرتي هميشه به همراهم بود؛ آن زماني كه وقتش بود، نتوانستم بعضي از فيلمنامههايم را بسازم» (ايسنا، 16/6/97).
اين را خسرو سينايي در مراسم پاياني «مثل يك قصه» كه به مناسبت مرور پنجاه سال فعاليت سينمايياش برگزار شده بود بيان كرد.
اين واقعيتي است كه آدمها با حسرت از اين جهان ميروند. به گفته سعدي: «بيحسرت از جهان نرود هيچكس به در/ الا شهيد عشق به تير از كمان دوست» اما كمتر كسي اين حسرت را جدي ميگيرد. همانطوركه ما فكر ميكنيم مرگ حق است اما براي همسايه، تصور ميكنيم فقط آدمهاي خاص با حسرت جهان را ترك ميكنند. اما ظاهرا اين سرشت آدميزاد است كه با حسرت از جهان ميرود. زيرا نه تصور درستي از توانايي خويش دارد و نه برآورد روشني از فرصتي كه دراختيار دارد. در نتيجه، اين دست و آن دست ميكند تا ناگهان بانگي برآيد و خواجه برود! يكي از مضاميني كه در خيلي از گفتوگوها تكرار ميشود آن است كه ناگهان وسط بحث كسي ميگويد «چيزي از اين زندگي نفهميديم و تا به خودمان جنبيديم ميبينيم كه بايد برويم.»
به هر حال، آدمها با حسرتهاي گوناگوني اين جهان را ترك ميكنند، اما به نظر خانم براني وير، كمابيش همه در برخي حسرتها مشترك هستند. او شاهد و راوي مرگ دهها تن و ابراز حسرتهايشان بوده است. به نظر او، همه اين كسان در پنج حسرت مشترك هستند. اولين حسرت آن است كه غالب آدمها شجاعت آن را كه درست زندگي كنند، ندارند. در نتيجه، در پايان خط زندگي دريغاگوي اظهار ميدارند: كاش دليري آن را ميداشتم آنگونه كه درست است زندگي كنم، نه آنگونه كه ديگران از من انتظار دارند. (پنج حسرت برتر ميرندگان، براني وير، استراليا، هي هاوس، 2019)
مشكل غالبا اين نيست كه توان برآوردن آرزوهاي خود را نداريم و ديگران نميگذارند به آرزوهاي خود برسيم. مساله آن است كه تصور نادرستي از ابديت زندگي خود داريم و بر اين پنداريم كه روزي در آينده چنين و چنان خواهيم كرد. در نتيجه، دست بر دست ميگذاريم و امروز و فردا ميكنيم. اين همان عادتي است كه در اخلاق اسلامي از آن به نام «تسويف» ياد ميشود. يكي از تعليمات اخلاقي- عرفاني تاكيد بر بهرهمندي از فرصتها و توجه به گذر زمان است. به تعبير مولانا: «هين مگو فردا، كه فرداها گذشت». اما واقعيت آن است كه ما غالبا دنبال كردن آرزوهاي خود را به آيندهاي موكول ميكنيم كه معلوم نيست كي فراخواهد رسيد. گاه نيز ميدانيم درست و نادرست كدام است، اما شجاعت انتخاب را نداريم و منتظريم تا زمانه دگرگون شود و همهچيز به كام ما گردد و شرايط مناسب براي پيگيري اهدافمان پديد آيد؛ چيزي كه شايد هرگز رخ ندهد.
براي گذر از اين سراب حسرت، آزموني ارايه ميشود كه هركس ميتواند براساس آن درست تصميمگيري كند. اگر به ما بگويند كه تنها يك هفته يا يك ماه ديگر خواهيم زيست، چه خواهيم كرد؟
گر كسي گويد كه: از عمرت همين
هفت روزي مانده، وان گردد يقين
تو در اين يك هفته، مشغول كدام
علم خواهي گشت، اي مرد تمام؟
فلسفه يا نحو يا طب يا نجوم
هندسه يا رمل يا اعداد شوم؟
علم نبود، غير علم عاشقي
مابقي تلبيس ابليس شقي (كليات اشعار و آثار فارسي شيخ بهايي، به كوشش علي كاتبي، تهران، چكامه، [بيتا]، ص 154)
با اين همه، سينايي زندگي كم حسرتي داشت و با فيلمهايي كه ساخت و گفتوگوهاي درخشاني كه در آنها گنجاند، خود را در يادها و خاطرهها ثبت كرد. كافي است ديالوگهاي فيلم عروس آتش را به ياد آوريم آنجا كه بحث تعارض ميان جبر عشيره و آزادي فردي است؛ جايي كه اين بحث ميان فرحان و احلام (حميد فرخ نژاد و غزل صارمي) پيش كشيده ميشود و فرحان درمانده از فشار اجتماعي پيرامون از تصميمگيري درست ناتوان ميگردد.