همينگوي، نويسندهاي كه زيبا زيست اما...
مهدي افشار
خانم پترينا كراكفورد، منتقد ادبي، در نشريه نقد ادبي پاريس، زندگي همينگوي را اينگونه توصيف ميكند: «زندگي اي پرماجرا، مبارزهجويانه، آشتيناپذير مثل برجستهترين شخصيتهاي داستانياش.»
خانم كراكفورد مينويسد: «سايهاي كه ارنست همينگوي بر ادبيات امريكايي افكنده چيزي كمتر از «عظيم» نيست.» به سخن ديگر بهترين واژه و دقيقترين توصيف از آثار همينگوي «سترگ، عظيم و باشكوه» است.
پس از همينگوي بسياري از نويسندگان امريكايي از سبك او پيروي كردند و انقلابي در شيوه نگارش امريكايي پديد آوردند و آثارش عميقا و قويا بر نسل نويسندگان مينيماليست (كمينهنويس) مانند ريموند كارور و سوزان مينوت اثر گذاشت. گوهر و جوهر رمانها و داستانهاي كوتاهش نسلي را خطاب قرار داد كه گرترود اشتين آن را «نسل گمشده» ميخواند، مردان و زناني كه در طول جنگ اول جهاني زيستند و عميقا از خشونت و آشوب اين جنگ آسيب ديدند و همينگوي در نگاه اين نسل به عنوان نماد شكيبايي و رجوليت است و البته مرد بودن
به گونه امريكايي آن.
همينگوي بر اين امر به كمال وقوف داشت كه بزرگترين هنر او، نثرش است و خود ميگويد: «اين نثري است كه در تمام عمر روي آن كار كردهام تا راحت خوانده شود، ساده و كوتاه باشد و در عين حال همه ابعاد جهان مشهود و سپهر روح آدمي را در بر گيرد. اين اوج، همان شيوه نگارشي است كه ميتوانستم داشته باشم.» آرزويش براي بيان همه آنچه ابعاد انسان و سرشت اوست در زبان شاعرانه و آرمانياش نمود ميكند كه عمدتا با اشاره به جزء از كل سخن ميگويد و در سراسر داستانهاي او اين شيوه بياني شاعرانه مشاهده ميشود. ويليام فالكنر پس از خواندن مرد پير و دريا مينويسد: «به احتمال قوي گذشت زمان نشان ميدهد كه اين يك قطعه منحصربهفرد در ميان كارهاي همه ماست، منظورم از همه، در ميان كارهاي خودش و نيز در ميان همعصران من است. در اين اثر او خداي خالق را كشف ميكند.»
فالكنر اين اثر را كامل و بينقص ميداند. شگفتي اين كتاب در اين است كه همينگوي يك داستان ساده ماهيگيري را به يك شاهكار تبديل كرده است. داستان ماهيگيري تقريبا به ديرينهسالي نوع بشر است و پيرمرد ميتوانست در هر زمان و در هر مكان در سراسر جهان زيسته باشد و همينگوي به اين داستان ژرفاي زمان و مكان اثيري و فرازميني داده است. در اين رمان چون همه رمانهايش عنصر قدرت را از طبيعت- از رفتارهاي كهنالگويي، الگوها، ايماژها و تصويرها، هيجانات و شخصيتها كسب ميكند و بيرون ميكشد.
و بر اين باورم رمان، آن چنان عاطفي و مهرورزانه است كه در روزگار دژكام ما، دشوار قابل فهم باشد. پسر نوجواني به پيرمردي هشتاد ساله كه هيچ خويشي و نسبت خوني يا سببي با او ندارد، چنان مهر ميورزد كه در روزگار ما، دشوار فرزندان اين گونه با پدرهايشان به مهر رفتار كرده باشند و بر اين باورم همينگوي در دنياي خيال خويش آن جوان و آن پيرمرد را خلق نكرده است كه در دنياي واقع حضورشان را دريافته، حس كرده، با قدرت بساوايي خويش لمس كرده و به مشاهده ديده كه توانسته است اينگونه طبيعي و عيني آنان را به تصوير كشد.
داستان خورشيد نيز طلوع ميكند كه در زبان فارسي خورشيد همچنان ميدمد ترجمه شده، كاوشي است در شيوه زيست و پيچيدگيهاي گروهي از مهاجران امريكايي كه در پاريس زندگي ميكنند. زمان داستان به سالهاي نخست بعد از جنگ جهاني اول بازميگردد. رمان به گروه مردمي روحا خسته، درهم شكسته و متوهم ميپردازد كه در پاريس بعد از جنگ ميزيند و آن شهر پناهگاهي است صرفا براي فعاليتهاي جسماني بلافصلشان مثل خوردن، نوشيدن، سفر كردن، عربده كشيدن و... همينگوي تصويري دقيق و درست از زمان و مكان عرضه ميدارد به جهت آنكه حوادث داستان در پيرامون تجربيات شخصي خود او به عنوان يك مهاجر امريكايي مقيم پاريس رخ ميدهد. شخصيتهاي داستان به اعتباري مردمي خودخواه هستند براي آنكه بدون انديشيدن به نتايج احتمالي رفتارهايشان عمل ميكنند و براي حرمت نهادن به خود و ديگران خود را از هر تقيدي آزاد و رها ميدانند. در سال 1926 كه اين رمان نوشته شده، بسياري آن را وقيح و قبيحنگاري يافتند و موضع آن را شديدا تهاجمي احساس كردند. گفتوگوهاي شگفتانگيز و شفاف و رنگين در سراسر داستان اين احساس را در خواننده برميانگيزد كه عملا در جمع اين مهاجران است و در كافهاي نشسته و قهوه مينوشد و تماشاگر لحظه لحظه حوادث است.
جيك، شخصيت امريكايي پناه گرفته در پاريس، هوس ديدار از اسپانيا در دلش جوانه ميزند و ميخواهد به تماشاي مسابقات گاوبازي برود و با پدرو رومرو، جوان بسيار خوشسيماي 19 سالهاي آشنا ميشود كه يك ماتادور واقعي است و وقتي از زيبايي پسر سخن ميگويد، نشئهاي از همجنسگرايي جيك را نيز در اين توصيف ميتوان احساس كرد. رمان وداع با اسلحه، بازآفريني تجربيات همينگوي در دوره سالهاي دشوار جنگ جهاني اول است. قهرمان داستان جواني امريكايي است به نام فردريك هنري كه با درجه ستوان دومي در ارتش ايتاليا خدمت ميكند و سرپرست رانندگان آمبولانسهايي است كه مجروحان را به پشت جبهه منتقل ميكند و در متن تاريك جنگ، خورشيد فروزان عشق درخشيد ميگيرد و اين عشق از تلخي جنگ ميكاهد و تصويري شيرين از اين سالهاي نكبتبار به دست ميدهد. جسارت جوان امريكايي در گريختن از چنگال افسران انقلابي كه شكست ايتاليا را ناشي از بيحميتي افسران ميدانند، صحنهاي در يادماندني است و آنگاه كه مجروح ميشود و از جبهه ميگريزد و با معشوق شيرين خود به سوييس، كشور بيطرف ميرود و در آنجا آرامشي مييابد، خواننده بياراده خويش تفاوتي غريب مشاهده ميكند بين ايتالياي جنگزده و سوييس در آرامش نشسته و باز بياراده خويش جنگ را حماقتي تمام عيار ميداند و از ژرفاي دل لعنت ميفرستد شيفتگان جنگ را و افسوس كه محبوب دوست داشتني شخصيت نخست داستان، قادر نيست بار فروگذارد و هنگام به دنيا آوردن كودكشان كه حاصل عشقي لطيف و عميق است، جان ميسپارد.
همينگوي علاوه بر مرد پير و دريا و وداع با اسلحه آثاري چون تپههاي سبز آفريقا و داشتن و نداشتن را نيز در اوج زيبايي رقم زده است. در سال 1954 جايزه نوبل ادبيات به او تقديم شد. در سخنراني پذيرش اين جايزه گفت: «هر نويسندهاي هماره بايد براي چيزي بكوشد كه پيش از اين هرگز اتفاق نيفتاده يا ديگران كوشيدهاند و به آن نرسيدهاند و بدينگونه است كه گاه از حسن تصادف موفقيتي حاصل ميشود.»
همينگوي اين جايزه را براي مجموعه آثار و بالاخص خورشيد نيز طلوع ميكند دريافت داشت. اين رمان بيگمان نخستين در نوع خود است. درهم شكننده نسبتهاي حماسي است. خورشيد نيز طلوع ميكند يك پيشتاز است، راهبر به سوي ادبياتي ناشناخته.
همينگوي از حالا تا ابد نويسندهاي است كه مردم امريكا را به موج ديگري از موضوعات كشف نشده ميسپرد. زندگي خودش در واقع به چند رمان بزرگ منتهي شده است. در داستان زندگياش عناصر متضادي نمود ميكنند كه نماد تضاد شخصيتي، فضاي عاطفي و احساسياي است كه او را درگير كرده و نتيجه آن، آفرينش هنري است كه داراي پويه و قدرتي فوقالعاده و ژرفاي بسياري است.
كمي نيز از خود او بنويسم. چهار بار ازدواج كرد (با سه طلاق)؛ در نبرد بين تركيه و يونان خبرنگار جنگي بود (1922)؛ در جنگ داخلي اسپانيا
(39-1937) و جنگ چين و ژاپن (1941) و جنگ با هيتلر در اروپا (45-1944) شركت داشت. در طول سالهاي خبرنگاري در جبهههاي جنگ، بارها زخمهاي عميق برداشت. ماهيگير و شكارچي فوقالعادهاي بود، شيفته سافريها و مسافرتهاي خارج از كشور بود و فرانسه و كوبا را سراسر درنورديد، به مسابقات گاوبازي عشق ميورزيد و به اسپانيا رفت. شاعري لطيف طبع بود كه در سوك خويش ميگريست و خويشتن خويش را به شادي فراميخواند (هر چند، سوكمندي موثرتر از شادزيستياش بود) و به راستي از جدايي و انشقاق دروني در عذاب بود. سرانجام در آيداهو، تفنگ را زير چانهاش گذاشت و شليك كرد و مثل قصههاي خودش، زندگي را غيرعقلايي، پوچ و بيمعنا نشان داد.
در يك جمله همينگوي زندگي پر و پيمان و زيبايي را پشتسر گذاشت كه براي هميشه بايد براي آن حسرت خورد. او بيهيچ شبههاي يكي از بزرگترين نويسندگان امريكاست كه بسيار كسان او را ستودهاند. زندگي و روزگارش براي هميشه در آثارش جاودانه خواهد ماند.