هجويات از عارفنامه تا...
آن ضدفرهنگ هتاكي به انگيزه فروش، باعث يارگيري گالريها و حراجها و حتي هنرمندان شد. ما دچار وضعيتي در هنر شديم كه ديگر تسليبخش نيست و با عمومي شدن عرصه مجازي و ماهوارهها، صداي درشت شنيده ميشود نه نجواي درست. اگر علي دهباشي كه چون سازماني ملي براي فرهنگ زحمت ميكشد،در مجله و سمينارهايش، استاد نقاش و مرمت كار ايران را اكرام ميكند، مخاطب عام اين اكرام را نميبيند و تهمت عكاس ناشي كه اجير جايي شبيه همانجاست كه ميگويد:«آخرين عكس فلاني لو رفته» بر اهالي رسانه و فرهنگ است كه هتاكي ايرج ميرزاها را تاب نياورند و در حمايت عارفها بكوشند. دادگاه و رسيدگي سرجايش. اثبات شي و نقي ما ادا سرجايش. اما ما در رابطههاي هنري هزاران سال طرفدار اخلاق و عارفها بودهايم تا بياخلاقيها و ايرجها. هر چند دومي لذت كذب بيشتري دارد اما عفت و احترام از ارتباط قلبي معمار پير مسجدي در اصفهان تا گالريهاي زيرزميني تهران بايد گسترش يابد ولو نفع حراجيها و رقابتشان زمين بخورد. اگر اخلاق نيست لااقل قانون حاكم باشد. وقتي كسي در چهل سال، پنج هزار شاگرد ميپرورد با تهمتي به حيثيت تمام آن هنروران حمله كردهاي. اگرچه دور از دسترس قانون در ينگه دنيايي، اما دنيا عاقبتي ناخوش براي هتاكان به آبروي افراد دل زخم و تار شكستهها در نظر خواهد گرفت. اين رسم فلك نيست. اگر هم ادعايي در هنر است، اين زخمه چنگ هنرمند نيست كه براي معروف شدن، در چشمه روستا قضاي حاجت كند. هنر سينه به سينه حرمت دارد. اگر در سياست اين حرمتها نيست، در هنر اين رسم ادب است. خود را از اين خرده فرهنگ هتك برهانيم وگرنه در سياست كه هيچ در ساحت هنر همه مبتلاي تهمت و ناسزاي متقابل ميشوند. زوال ملتها از رقت فرهنگ است.