• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4727 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۴ شهريور

جذابيت پرانتزهاي طولاني

محمد آزرم

در شعر اخوان‌ثالث چيزي هست كه شاعران ديگر ندارند: شعر او ميانبري است به «شاهنامه فردوسي» كه زماني با علاقه عجيبي بيت به بيت مي‌خواندم. فكر مي‌كردم فردوسي اگر بعد از نيما ظهور مي‌كرد، اخوان مي‌شد. اما اين پرانتز چند ماهي بعد از چهارم شهريور 1369 بسته شد. ياد گرفتم طور ديگري به شعر نگاه كنم. چيزي كه شعر از آن حرف مي‌زند هيچ اهميتي ندارد، مهم فرمي است كه به حرف‌ها معنا مي‌دهد. اخوان ديگر پيامبري به خود مبعوث شده و شعرش راهي براي هدايت شعر فارسي نبود. ياد گرفتم از ترفندها و خطاهاي فرمي‌اش راه‌هايي گريزان از مقصد بسازم. ياد گرفتم روايت‌هاي سلبي و ايجابي او را كه با صفت‌ها و قيدها ساخته شده، با بي‌جهتي‌هاي زبان شعر خنثي كنم. در بازخواني چندين‌باره شعرهايش باز هم مجذوب پرانتزهاي طولاني و ناگهاني‌اش شدم. حاشيه‌روي‌هاي افراطي در گفتن حرف‌هاي بي‌ربط به روايت شعر. خواندن شعرهايي كه فقط پرانتزي طولاني است و چيزي در آن‌ نوشته نشده جز حرافي‌هاي زيبا كه گذران وقت را دلپذير مي‌كند. يكي از كارهاي شعر احتمالا همين است اما من از دل اين پرانتزهاي طولاني بازي با فرم‌هاي حرافي را بيرون كشيدم ... يادم آمد، هان/داشتم مي‌گفتم، آن شب نيز/ سورت سرماي دي بيدادها مي‌كرد/ و چه سرمايي، چه سرمايي!/ باد برف و سوز وحشتناك/ ليك، خوشبختانه آخر، سرپناهي يافتم جايي. در شعر «خوان هشتم» هستم و روايت مرگ رستم. قهوه‌خانه، نقال، رستم، رخش و چاهي كه شغاد كنده بود، با جزييات توصيف مي‌شود. راوي شعر طوري از جزييات حرف مي‌زند كه مرزي بين خودش و نقال، بين خودش و رستم باقي نمي‌ماند جز در آغاز و پايان روايت كه از اين فاصله آگاه است. در سراسر شعر با حرافي موزون و جذاب، زمان روايت را كند مي‌كند تا خواننده احتمالي هم مرزي بين عواطف خود و راوي قائل نشود. اما درست در لحظه‌اي كه راوي شعر و نقال قهوه‌خانه هر دو يكي مي‌شوند و «مهدي اخوان‌ثالث» هستند و از بيان اصل ماجرا طفره مي‌روند تا شايد رستم به چاه شغاد نابرادر نيفتد، درست در همين لحظه از روايت شعر، چاهي زباني دهان باز مي‌كند و كل روايت و راوي و خواننده را يك‌جا مي‌بلعد. جنگ اخوان با شعر «موج نو» آغاز مي‌شود. شعري كه با فرياد اين گليم تيره بختي‌هاست/ خيس خون داغ سهراب و سياوش‌ها/ روكش تابوت تختي‌هاست، به اوج رسيده است و روايت اين افسانه را معاصر مي‌كند؛ به چاه روايي خودش مي‌افتد. كتاب‌هاي درسي گذشته را ديده بودم كه اين پرانتز طولاني و چاه ويل زباني را حذف كرده بودند و ظاهرا شعر منسجم‌تر هم شده بود. اما اين لجبازي اخوان و تمسخر موج نو فارسي و نقيضه‌سرايي براي آن در خوان هشتم كه روايتي تراژيك از مرگ ابرانسان ايراني است، معناهاي ديگري براي اين شعر مي‌سازد. انگار شعر موج نو در دهه چهل خورشيدي، چاهي براي نابودي اخوان در جايگاه رستم شعر معاصر بوده كه به دست شغادهاي شعر كنده شده است. در آن سال‌ها به گواهي مجله‌هايي مثل «فردوسي»، «خوشه»، «بازار رشت»، «طرفه»، «انديشه و هنر»، شعر اخوان‌ثالث در حضور انبوه شعر موج نو و نقدهايي كه به تعريف نيمه‌سنتي او از شعر مي‌شد، امري مربوط به گذشته تلقي شد. حتي «اسماعيل نوري علاء» در كتاب «صور و اسباب در شعر امروز ايران» يادآوري مي‌كند كه: «عده‌اي اخوان‌ثالث را نقال مي‌دانند نه شاعر و اين به آن خاطر است كه در شعر او نقل داستاني كوچك كه با وصف‌ها و گريزهاي مختلف به درازا كشد، وجود دارد. اما نقل اخوان از تداوم شكل دراماتيك خالي است، چراكه او به عنوان ناظم يك قصه و نقل‌كننده ساده يك واقعه شعر نمي‌سرايد، بلكه او شاعري است كه تصاوير خويش را با نخ يك قصه كوتاه به هم بند مي‌كند و مضمون تنها به خاطر حفظ تداوم و ايجاد منطق است در شعر.» اگر اخوان مي‌خواست نمايشنامه منظوم بنويسد احتمالا از شكل‌هاي دراماتيك هم بهره مي‌برد؛ اما او فرم نقالي را براي اين شعر برگزيده است تا بتواند مثل كاري كه نقالان مي‌كنند روايت داستاني را به زمان حال مرتبط كند. چاه زباني‌اي كه او با تمسخر موج نو در خوان هشتم كنده است و حتي در آن اشاره‌اي هم به تبار اين موج دارد و نامي از «جيغ بنفش» برده است، جز در فرم نقالي و حساسيت‌ها و عصبيت‌هاي نقالي كه براي جذاب كردن نقلش زمان و زمين را به هم مي‌دوزد، امكان‌پذير نبود. رخش اين روايت، شعر اخوان است كه با مكر نابرادرها با رستم خودش به كام مرگ افتاده است. ور بپرسي راست، گويم راست/قصه بي‌شك راست مي‌گويد/ مي‌توانست او، اگر مي‌خواست/ ليك...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون