نوشتن براي مخاطب امروزي
ابراهيم عمران
دوستم كه اطلاع داشت در روزنامه مينويسم خيلي بيمقدمه پرسيد ميداني كه چرا نوشتهها و به طريق اولي روزنامهها ديده نميشوند؟ اصلا در پيرامون خودت چند نفر جز من آگاه هستند كه مينويسي؟ و آيا خودت مشتاق آن هستي كه ديگران بدانند كه قلم ميزني؟ پرسيد و پرسيد تا بدانجا رسيد كه بگويد روزنامهها نهايت در صفحههاي داخلي از وضع بد اقتصادي مينويسند و كدام روزنامه را ديدي كه نه «از بغض معاويه و حب علي» در مورد گرانيها مطلبي كار كند كه نيش و كنايه سياسي نداشته باشد و آن گزارش يا يادداشت را در صفحه اولش تيتر كند؟ گفتم ميبيني كه گهگاهي «اعتماد» از اين خرق عادتها ميكند و در دوره جديد، ذائقه عموم، بيشتر در صفحه اولش ديده ميشود. گفت بله؛ ولي بيشتر سياسي بود و گهگاهي هم فرهنگي. گفتم بر فرض مثال تيتر بزند تخممرغ شانهاي سي يا چهل هزار تومن؛ مشكلي حل ميشود و آيا مسوولي پيدا ميشود تا چاره درد كند؟ و آيا اصولا بزرگنمايي بيش از حد كار روزنامهنويس است؟ يا روزنامهنويس بايد درد را به همراه نشان دادن درمان بنويسد؟ كاري كه مدتهاست گم شده در روزنامهنويسي ما. بعد از اين چند ديالوگ اعتراضآميز دوستم كه ميدانم از روي خيرخواهي و بازگشت رونق مطبوعات گفته شده؛ با خودم گفتم پر بيراه هم نميگويد. آخر چه بنويسيم كه مخاطب احتمالي و فرضي نداند و آگاه بدان نباشد؟ حسرت روزهايي را ميخوريم كه خبر و تحليل از روزنامهها به بيرون درز پيدا ميكرد و دستكم در رفت و آمدهاي روزانه، افرادي را ميديديم كه روزنامه در دست دارند و بعضا پز نشريه خاص خويش ميدهند. ميگويند روزنامه و رسانه بايد «خودِ مردم» باشد و دانستن را بدانها ارزاني دارد. دانستني كه حاليه به سبب رقباي مجازي؛ از فرط زياد بودن اطلاعات درست و غلط؛ به ناآگاهي ذاتي بيشتر كمك ميكند. اگر قرار بر تحليل هم باشد كه بد و خوب و خوشبختانه و بدبختانه؛ جماعتي هستيم كه خود مفسران بزرگي در همه زمينههاييم و چه نياز به آنكه بدانيم فلان كارشناس و تحليلگر درس خوانده و دود چراغ خورده چه ميگويد. به دوستم گفتم آيا اين گزاره را قبول دارد؟ خواستم به عنوان مخاطب پيگير روزنامهها از او چنين پرسشي داشته باشم تا از جزء به كل برسم. به راحتي و آساني گفت كه به هيچ عنوان تحليلهاي روزنامهها را نميخواند آن هم با چند يادداشتنويس هميشگي. گفتم خب در همه جاي دنيا ستون داشتن و يادداشتنويسي روزانه يا هفتگي مرسوم و متداول است. گفت آري ولي نه اينكه فلان يادداشتنويس نيويوركتايمز در بوستون گلوب و واشنگتنپست همزمان بنويسد. گفتم مشكل فقط اين است كه تو به عنوان خواننده اين تحليلها را نميخواني؟ گفت كه جدا از اينكه نميتواند بپذيرد چنين چند جا نوشتنهايي، امر ديگر خودبرتربيني مفسران است كه خويشتن را تافته جدا بافته جامعه ميدانند و از بالا به پايين مينگرند و حكم بيرون نشستن و لنگش كن، پيدا ميكنند. گفتم خب تفسير و تحليل تا حدود زيادي اينگونه است. ديدم بحثمان دارد به درازا ميكشد و ميتواند مابهازاهاي زيادي پيدا كند. آنچه اما دستگيرم شد اين بود كه مخاطب مانده براي روزنامهها با مخاطب چند دهه قبل تفاوتهاي ماهوي بسياري دارند و قانع كردن آنان بسيار سخت و چه سختتر براي روزنامهنويس و مديران روزنامه كه دستپختشان به مذاق خوش آيد تا ركن چهارم دموكراسي هم به دوران باشكوه برگردد... .