راز جنايت كينگزتاون
مرتضي ميرحسيني
استفاده از دستگاه دروغسنج يكي از روشهايي است كه از گذشته نه چندان دور، گاهي در حل پروندههاي جنايي به كار ميرود و يكي از نمونههاي موفق آن به كشف راز جنايت كينگزتاون برميگردد. سال 1990 در چنين روزي، دختر نوجواني به نام مليسا بنويت بعد از خروج از خانه دوستش و پيش از رسيدن به خانه خودشان ناپديد شد. او يكي از اهالي كينگزتاون، شهر كوچكي در ايالت ماساچوست امريكا بود. كارآگاهان شهر با همه كساني كه در فاصله بين دو خانه زندگي ميكردند صحبت و حتي از برخي مشكوكترها بازجويي كردند، اما به هيچ نشانهاي از دختر يا سرنخي از چگونگي گم شدن او نرسيدند. ناتواني پليس كينگزتاون و سروصداي چند نشريه محلي، پاي افبيآي را به اين پرونده باز كرد . كار گره خورده بود و به نظر ميرسيد كه پرونده بدون حصول نتيجه قطعي به بايگاني سپرده ميشود، اما ماموران افبيآي به عنوان آخرين گزينه ممكن و موجود، به اصطلاح تيري در تاريكي انداختند و از همه اهالي آن منطقه آزمون دروغسنجي گرفتند. همه اهالي به راحتي و صادقانه به پرسشهاي ماموران پاسخ دادند، جز هنري مينهولز، معلم مدرسه انجيلي آن منطقه كه از نظر دستگاه دروغسنج سعي ميكرد چيزي را پنهان كند. بازجويي بعدي ماموران افبيآي از مينهولز سختگيرانهتر و جديتر بود و زبان او را باز كرد. پليسها خانه او را زيرورو كردند و چنانكه پيشبيني ميشد جسد مليسا بنويت را زير كپهاي زباله و زغال پيدا كردند. مينهولز همان جا اعتراف كرد كه دختر را دزديده و به او تجاوز كرده و بعد هم كشته است. زير فشار افكار عمومي و براي آرام كردن احساسات زخمخورده مردم كينگزتاون، دادگاه مينهولز را زودتر برپا كردند و قاضي بعد از محاكمهاي كوتاه، او را براي آدمربايي و قتل و تجاوز مجرم شناخت. مجازات او حبس ابد، بدون امكان بخشش بود. قاضي پاي حكم نوشت: «اجداد ما چنين مجرماني را بعد از صدور حكم، همان جا جلو دادگاه دار ميزدند. واقعا متاسفم كه در قانون امروز ما اين گزينه ديگر وجود ندارد و نميتوانم چنين حكمي براي مينهولز صادر كنم.» ماجراي تلخ مليسا بنويت نه اولين و نه آخرين ماجراي اينچنيني بود. جرايم مرتبط با آدمربايي و تجاوز، اگر نه پاي ثابت اخبار صفحه حوادث روزنامهها كه يكي از خبرهاي پرتكرار رسانههاي امريكاست.