اگر بررسي «واقعيت اجتماعي» را محور علم جامعهشناسي بدانيم، جنسيت از جمله اين واقعيات است كه «تاريخيت مكاني» داشته است. اين روند زماني به سده اخير انجاميده كه آكنده بوده از جنبشهاي برابريخواهانه خاصه در حوزه زنان. ايران نيز بخشي از اين تحولات جهاني بوده است. با اين حال در روزهاي اخير شاهد حذف تصاوير دختران از جلد كتاب درسي ابتدايي بودهايم. اين رويداد بار ديگر سوالاتي را به ذهن متبادر ميكند كه «سنجه»ي برابري اجتماعي در آن برجسته است. در اين راستا و در كنار اعتراضات زنان، ميتوان پرسيد آيا مردان نيز بايد از حقوق زنان دفاع كنند؟ چرا؟ چگونه؟ اساسا حدود اين دفاعيه كجاست؟ نكات زير كمينهاي است از پاسخهايي كه ميتوان بر اين پرسشها متصور شد.
۱- نظريههاي اجتماعي
بخشي از نظريههاي اجتماعي ذيل مكتب فمينيسم قرار گرفتهاند كه به واسطه آن بر حقوق زنان دلالت نظري و عملي دارند. اين نظريهها البته تمايز و ردهبندي خاص خود را رقم زدهاند. ميتوان 3 گرايش عمده را در اين حوزه تمييز داد:
۱.۱ تئوريهايي كه بر تفاوت جنسيتي تاكيد دارند، شرح ميدهند كه جايگاه و تجربه زنان در بيشتر موقعيتها با جايگاه و تجربه مردان در همان موقعيت متفاوت است. فمينيسم فرهنگي، نهادي، وجودي و پديدارشناختي از اين زمرهاند.
۱.۲. بخشي ديگر از تئوريها تصريح دارند كه جايگاه زنان در بيشتر موقعيتها نه تنها متفاوت از مردان است بلكه بيامتيازتر از آن و نابرابر با آن است. فمينيسم ليبرال و ماركسيستي نمونههاي اين تحليل هستند.
۱.۳. رده سوم تئوريها به ستمگري جنسيتي ميپردازد. آنها تاكيد ميكنند كه زنان نه تنها متفاوت يا نابرابر بلكه اساسا تحت ستم، قيد و بند و سوءاستفاده مردان هستند. فمينيسم راديكال، سوسياليستي و روانكاوانه در اين سطح بحث حاضرند.
هر كدام از اين نحلههاي فكري به واسطه نقايصي روششناختي و تقليلگرايانه در معرض نقد هستند. اما همگي به يك پرسش بنيادين ارجاع دارند. اينكه ما درباره زنان چه ميدانيم؟ چرا وضع بدين گونه است؟ در پاسخ گاه همدلانه مردان را به همراهي دعوت كردهاند. گاهي نيز به حذف مردان راي دادهاند و به خشونت عليه مردان انجاميده كه خارج از موضوع اين نوشتار است. بنابراين ما با يك سنت چند وجهي مواجه هستيم كه مواضع يكساني ندارد لكن تبيين جنسيتي و دفاع از زنان در مركز آن قرار دارد.
۲- سنتهاي مكاني - زماني
سنت جنسيتي ايراني، سنتي «موزاييكي» است. يعني به فراخور قوميت و جغرافيا مواضعي متغير اتخاذ ميكند. در نوار مرزي شمالي تساهل و نواحي مرزي غربي و جنوبي تعصب پررنگ است. پژوهشهايي همچون «زنان خودسوخته» از زندهياد پروين بختيارنژاد بر اين ادعا صحه مينهد. از طرفي هر چه از روستا به سمت شهر حركت كنيد، آزاديهاي مدني و حقوق جنسيتي قوام بيشتري دارد. عقل مدرن به واسطه جرايد و مدارس و دانشگاهها به ارتقاي دانش عمومي ياري رسانده است. شهر به مثابه ظرفي مكاني، مركزيت اين تحولات بوده است. اينگونه آگاهي جنسيتي و حقوقي افزايش يافته است. تحولات اجتماعي معاصر در جهت تقويت جايگاه زنان پيشروي داشته. حضور حداكثري دانشجوهاي دختر و توفيقات آنها مويد اين مطلب است. اينگونه سنت مردسالاري به سمت برابريخواهي مدني گسيل شده. با اين حال بايد توجه داشت كه اين «روند» در مناطق مختلف داراي كم و كيف متفاوتي است.
۳- مثلث تسهيلگر
تفهم موضوعي وجه ديگر بحث است كه به تسهيل برابري جنسيتي ياري ميرساند. منطق نوين بشر در عبور از بردهداري و فئوداليته و سرمايهداري كلاسيك به سمت حقوق فردي سوق يافته كه برابري جنسيتي نيز از آن زمره است. اگرچه نابرابريها در فرماسيونهاي جديد بازتوليد شدهاند و ميشوند اما اين خاص جنسيت نيست بلكه نمودي ساختاري است. از سوي ديگر متن مقدس مسلمانان نيز در ظرف زمان و مكان خود متني زنستا و آوانگارد بوده و به ارتقاي جايگاه وقت زنان ياري رسانده است. هرمنوتيك متن بر اين فهم دلالت دارد كه «قرآن» مجموعا داراي بُرد كلان جنسيتي و زنستايانه بوده است.
در ضلع سوم نيز مهرورزي و نوعدوستي عرفي بستري ميسازد تا در كنار امر جهاني و امر ديني سهگانهاي تكميل شود كه در جهت بهبود برابري جنسيتي در زيست جمعي ايرانيان عمل ميكند. تعامل زن و مرد ايراني در كشاورزي، باغداري، اشتغال آييني و بعدتر مراكز علمي به مناسبات عرفي خاصي دامن زده كه همافزايي ايجاد ميكند. در واقع 3 پتانسيل فرهنگي ميتوان بر اين تصاعد برابريجويانه متصور شد كه در منطق گسترده جهاني، منطق هستهاي ديني و منطق روزآمد عرفي تصريح ميشود.
۴- تفلسف جنسيتي
امر اخلاقي در حيطه گونهها، شرح ميدهد كه جنسيت مولفهاي است «پساگونهاي».
جنسيت در آن سوي گونه و «نوعيت» قرار دارد. انسان به مثابه هستي عينيت يافته بر نرينگي و مادگي تقدم دارد. با چنين چشماندازي، نابرابري اجتماعي جنسيت توجيه اخلاقي نمييابد. فلسفه وجودشناختي در جوار تصديق نابرابريهاي زيستي و رواني بر برابري اجتماعي و حقوقي صحه ميگذارد. اينگونه زنانگي بالنده ميشود. در همان قامت مردانگي رنگ ميگيرد. به بلوغ شناختشناسانه ميرسد. برابري همچون يك گزينه روي جلد كتاب درسي نه تنها قابل دفاع بلكه ضرورت ميشود!
۵- گروه پنداري
اگر زيست جمعي را امر گريزناپذير بشر بيانگاريم، ميتوان «تكليف كنشي» براي اعضاي اين زيست در نظر داشت. مردان نيمي از اين زيست اجتماعي هستند. تعادل اين زيست در گرو صفت جمعي است. از اين حيث «همگروهي» معنا مييابد. هم گروهي براي ديگرياش دست به كنش ميزند. حقوق او را حقوق خويش ميانگارد. از منافع او دفاع ميكند. مقام او را در تيم محترم ميشمارد. هم گروهي آگاه است كه قوام و دوام گروه در تكريم ساير اعضاست. در اينجا جنسيت در گروه جذب ميشود. گروه بر جنسيت ميچربد. گروه، خانواده ميشود، جامعه ميشود، رابطه ميشود، عشق ميشود، محبت ميشود، حمايت ميشود. اين فضاهاي تجربي، سپهري ميسازند كه «گفتوگوي جنسيتها» در آن رخ ميدهد. اين گفتوگو سبب ميشود تا جامعه، تمدن خويش را دوام بياورد. از خشونت كاسته شود. اصطكاكهاي جنسيتي تقليل بيابد. تمدن بر دوش اين گفتوگو ميبالد. اين تمدن از «نرينگي هژمونيك» عبور ميكند به برابري ارتباطي. از عصبيت عبور ميكند به دانش و تخصص. لازم است، مردان در تحقق اين مرزها نقشآفريني فعال داشته باشند.
۶- جمع بندي
در يك جمعبندي ميتوان به پرسشهاي آغازين رجعت كرد. آيا مردان بايد از حقوق زنان دفاع كنند؟ بلي! اين امر در قالب «كنشي همدلانه» به كيفيت زيست جمعي ميانجامد. كنشي كه هم توجيه ساختاري دارد، هم توجيه فلسفي، هم توجيه كاركردي. مرز اين دفاعيه كجاست؟ اقاليم انسانيت آنجا كه جنسيت كمرنگ ميشود! چگونگي اين امر در «عرصه عمومي» تعريف ميشود و با «مفاهمه» تقويت خواهد شد. در واقع مفاهمه اهرم اصلي اين تعامل است. چنان مهم كه هر گونه تعاملي بدون مفاهمه جنسيتها-احتمالا- به تضاد خودش خواهد انجاميد! همگي بايد به اين امر ياري برسانند. بايد اين مسير تمدنگرا را با همراهي يكديگر طي كنيم. همراهي توام با محبت و عاري از خشونت! (جامعهشناس)