موزه: تبلور يا بازنمايي؟
سارا كريمان
برترين برند چراغهاي روشنايي موجود در بازار، شيشههاي با كيفيت و بدون اعوجاج توليدشده توسط كارخانههاي معروف، پايههاي پليمري آزمايششده و فاقد تاثيرات تخريبي در كوتاهمدت و بلندمدت، دستگاههاي هواساز گرانقيمت با قابليت كنترل دقيق دما و رطوبت و امكانات متعدد ديگر در بناهاي تاريخي اسم و رسمدار يا آثار معماري جديد و پرطمطراق مورد استفاده قرار ميگيرند تا با ايدهپردازي، سناريونويسي هنرمندانه و كار تخصصي پرسنل، موزهاي موفق راهاندازي شود و در ادامه راه دانشگاهها، ادارجات، سازمانها، سمنها و ... نقش خود را ايفا ميكنند تا موزه عملكردي بهتر و بهرهبرداري بيشتري از تاثيرگذاري بر ذهن مخاطبان داشته باشد. اما اين همه در خدمت چگونه موجودي است كه تعدادي از افراد جامعه متحد شدهاند تا همه مردمان را بر سر ذوق و شوق ديدار آورند؟ پاسخ اثر موزهاي است. شيئ تاريخمند.
اشياي تاريخمند و متصل به پشتوانه هويتي كه محملي براي فرهنگ محسوب ميشوند با تاثيرگذاري و تاثيرپذيري بافت و فضاي ارايه با اغماض معماري نام نهاده ميشوند و در پي نشان دادن مفهوم مورد نظر موسسين يا بنيانگذاران موزه هستند. اتفاقي كه همواره موزهها در معرض آن هستند اين است كه عموما برداشت مخاطبين، انطباق كاملي با نظريه اوليه شكلدهنده موزه ندارد. بدين معنا كه يا طراح توانايي كاملي در بيان مفهوم و منظور خود بروز نميدهد، يا مخاطب پيش از بازديد با ذهنيتي از پيش شكل گرفته به جستوجو در راستاي اثبات ديدگاههاي خود، پا در موزه مينهد. از سوي ديگر موزهها عموما براساس ديدگاههاي نظري و فلسفي تفسير ميشوند ولي در زمان تاسيس و تولد با كمترين توجه به مباني فلسفي، يا بيان و اثبات يك ديدگاه شكل ميگيرند. نتيجه اين امر تناقض در برداشت و فهم از زيرمتن موزههاست. پاسخ عمومي به اين مساله، نگرش اقدام براساس برداشت آزاد است كه طرفداران زيادي در بين موزهداران دارد. اينكه هر موزه در كليت و يا جوانب بيان خود ناگزير از ارجاعات تاريخي است امري مسلم است. اما چالش از جايي شروع ميشود كه بخواهيم ديدگاههاي مختلف نسبت به خود مساله تاريخ را واكاوي كنيم. بهطور مثال از منظر والتر بنيامين كه از اعضاي اصلي مكتب فرانكفورت و نظريهپرداز مهم نئوماركسيست است همه شواهد و مدارك تمدن در عين حال شواهد و مدارك توحشند و درست همانطوركه اين مدارك از توحش بيبهره نيستند، شيوه انتقال آنها از مالك به مالك نيز آلوده به توحش است (تزهايي درباره فلسفه تاريخ ترجمه مراد فرهادپور). يا يكي از معروفترين گفتههاي بنيامين كه «تاريخ را فاتحان مينويسند ولي هنر تاريخ به روايت شكستخوردگان است» در پاسخ به اين نظريه استدلال شده است كه تاريخ حمله مغول را مغولها ننوشتهاند، مغلوبها نوشتهاند. در نتيجه جامعه در موزه با يك واقعيت عيني مواجه ميشود كه قابل تفسير و بازخواني بر مبناي نظريههاي مختلف علوم انساني است. اما چنانچه گفته شد در فرآيند پردازش و تاسيس موزهها ما بيشتر با نظريات مرتبط با فيزيك و چيدمان مواجه ميشويم و بر همين اساس موزهها بيشتر نام آرشيتكت خود را به دنبال ميكشند و نه بزرگان حوزه نظري و فلسفي. نكته ديگر نقد كلي به ماهيت موزههاست كه آثار را از بستر كاركردي خود جدا ميكنند و در فضايي جديد يا بيگانه چيدمان ميكنند. دستهبندي رايج در مورد آنها چيدمان خطي تاريخي است. شرقشناسان غربي روايت خود از فرهنگ و هنر را به نمايش ميگذارند و مباني موزهداري را تاليف ميكنند و كشورهاي شرقي موزههاي خود را بر مبناي آن نظريات و به صورت ظاهري آنان تاسيس ميكنند. نتيجه تصويري متاثر از تفسير خارج از متن است. اكنون ما در موزههاي خود و در آثار برآمده از فرهنگ خود ايستادهايم كه بر منش بيگانگان به ما عرضه شدهاند. به قول سايه چه غريبانه تو با ياد وطن مينالي / من چه گويم كه غريب است دلم در وطنم در نتيجه اين نياز احساس و درك ميشود كه پيش از پردازش موزه و اينكه چه چيز را چگونه بگوييم تكليف خود را با مباني فلسفي و تاريخي خود روشن كنيم.