فلاسفه به چه درد ميخورند؟
سيد حسن اسلامي اردكاني
در پي مطلبي درباره «ديدن» بودم. سالها قبل خوانده بودمش. يادم آمد كه در كتاب پرسشهاي زندگي نوشته فرناندو سوتِر (ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1384، 340ص) آن را ديدهام. كتاب را بعد از سالها برداشتم و سريع مطلبم را يافتم. اما دلم نيامد كتاب را زمين بگذارم، دوباره شروع كردم به خواندن بخشهايي از آن. با آنكه همه مباحث برايم آشنا بود، شيوه طرح بحث اين فيلسوف اسپانيايي را پسنديدم.
فرناندو سوتر، استاد فلسفه و اخلاق و فعال فرهنگي و اجتماعي صاحبنامي است. هدفش در اين كتاب آشتي دادن نسل جوان و گريزان از تفكر و تفلسف به فلسفهورزي به معناي دقيق آن است. با اين نگاه، وي اول نقدي متوجه پارهاي كتابهاي مقدماتي فلسفه ميكند. اين كتابها گويي راهنماي مسابقات دوچرخهسواري هستند كه در آن شما ليستي از قهرمانان و جامهايي كه بردهاند، ميخوانيد. حال آنكه هدفْ آموختن فلسفهورزي است. به همين سبب، ادامه ميدهد: «آنچه من در پي آن هستم، ياد دادن دوچرخهسواري است» در نتيجه خواننده نيز بايد با مربي خود ركاب بزند. اين ركاب زدن به او تمرين انديشيدن و بيان انديشههاي خود و گفتوگو كردن را خواهد آموخت و حاصلش آن است كه در گفتوگو تنها تسليم قوت استدلال شود، نه زور.
با اين نگاه به فلسفه، وي در 11 بخش مهمترين ايدههاي فلسفي را تحليل ميكند، شيوه تامل كردن در اينگونه مسائل را تعليم ميدهد و اهميت فلسفه را براي زندگي معاصر و جوامع مدرن بازگو ميكند. فلسفه مباحث انتزاعي و دور از زندگي را دنبال نميكند. به همين مسائلي كه اطراف ما را گرفته است و از كنار آنها بيتوجه ميگذريم ميپردازد و اهميت آنها را نشان ميدهد. براي مثال، چرا ما به ديگران نيازمنديم؟ آيا بهتر نبود هر كسي در دنياي خودش باشد و كسي را با او كاري نباشد؟ كدام زندگي ارزشمند و شايسته زيستن است؟ چگونه ميتوان در عمر كوتاه خود بهترين زندگي را براي خود فراهم آورد؟ آيا تقدير ما به دست ديگران است يا اين ما هستيم كه آن را ميسازيم؟
اينها دغدغه همه كساني است كه دمي فراغت پيدا ميكنند تا به خود و كار و بار خويش بنگرند. به نوشته سوتِر فلسفه مجموعهاي از جزميات يا تعليم جزمانديشي نيست، بلكه «كار فلسفه تامل درباره فرهنگي است كه در آن زندگي ميكنيم و معناي عيني و ذهنيي كه اين فرهنگ ميتواند براي ما داشته باشد.»
فلسفه نوعي فعاليت فكري و نظري است و فيلسوفان بايد اين را تعليم دهند. آنها معلم هستند و مانند هر معلمي نيازمند دانش و مهارت كافي.
سخنان آنها وحي منزل نيست، آنها داناي كل نيستند، تفاوتشان با ديگران در سماجت فكري، دقت نظري و روشمندي در تحليل مسائل است. فلاسفه فاقد معرفت ذاتي درباره مسائل هستند، آنها با اطلاعاتي كه به دست ميآورند ميتوانند آنها را خوب تحليل كنند و براي مثال، اگر به موزهها نروند، رمان نخوانند و فيلم نبينند، نميتوانند درباره زيباييشناسي صحبت كنند.
با اين همه، سوتر اشاره ميكند كه ژان فرانسوا رِوِل در مقاله معروف «فلاسفه به چه درد ميخورند؟» به دامهاي سر راه فلسفهورزان ميپردازد و به آنها هشدار ميدهد. مهمترين اشكالي كه به فلاسفه گرفته ميشود، زبان بيش از حد فني و دشوارياب آنها است.
بخشي از اين ايرادها بجا است. براي برخي مدعيان، فلسفه نقابي است براي تمايز و تشخص و گاه پنهان كردن ناتواني خويش. گاه نيز فلسفه از نظر اين كسان نوعي دانش اشرافي و مستلزم نوعي نهانروشي است كه با روح فلسفه فاصلهها دارد.
فيلسوف واقعي كسي است كه ميتواند مسائل پيچيده فلسفي را به زباني همگاني بيان كند، درست كاري كه سقراط و افلاطون ميكردند. به همين دليل تعهد حرفهاي حكم ميكند بتوانيم بحثهاي فيلسوفانه خود را- نه فقط به زبان فني- كه به زبان سادهتري بيان كنيم.
كمترين فايده فلاسفه آن است كه به ديگران آموزش ميدهند چگونه به جاي استفاده از مشت و لگد، از منطق و زبان استفاده كنند، و چسان به جاي منطق زور، زور منطق را به كارگيرند. در جامعهاي كه فرهنگ گفتوگو، وفاق، تعامل و همكنشي در آن بيرمق است، اين كاري خُرد نيست.