پايان قذافي
مرتضي ميرحسيني
پاييز 2011 در چنين روزي، گروهي از شورشيان ليبي، معمر قذافي فراري را پيدا و اسير كردند و بعد از كمي شكنجه با خفت و خواري كشتند. او آن زمان نزديك به 70 سال داشت و 4 دهه با عناوين مختلف رييس حكومت ليبي بود. بهار عربي و خيزش برخي ملتهاي عرب اين حكومت به ظاهر محكم و بادوام را كه براي بقا و حفظ خود هيچ خط قرمزي هم نميشناخت از پايه لرزاند و در مدتي كوتاه سرنگون كرد. كار حكومت قذافي نيمههاي تابستان 2011 پايان يافت و دولتي موقت با حمايت ناتو اداره امور اين كشور را به دست گرفت. خودش گريخت و پنهان شد. اگر يادتان باشد چند هفته خبر موثقي دربارهاش نميشنيديم و جز برخي شايعات پراكنده اثري از او نبود. تا اينكه او را در وضعيتي درمانده در حومه ستره پيدا يا در واقع شكار كردند و همان جا هم كشتند. اينچنين بود كه زندگي يكي از عجيبترين رهبران سياسي دوران ما به پايان رسيد. اواخر دهه 70 ميلادي در كودتايي بدون خونريزي، حكومت كشورش را سرنگون كرد و شاه ادريس را كه آن زمان گويا براي درمان در تركيه بود از مقامش كنار گذاشت. مدتي رييس دولت موقت انقلابي ماند و بعد از آن هم عناوين ديگري را برگزيد و قدرت را در انحصار خود نگه داشت. ميگفت و هميشه هم به بهانههاي مختلف تكرار ميكرد كه قدرت را به نمايندگي از مردم مثل «برادر» در دست دارد و نه فقط افكار عمومي ليبي كه كل جهان عرب را نمايندگي ميكند؛ «ما انقلابيها از حمايت مردم براي كمك به مردم استفاده ميكنيم.» اما از دموكراسي و هر چيزي كه به نوعي به آن مربوط ميشد نفرت داشت و اين نفرت را هم علني و به صراحت ابراز ميكرد. مدعي بود كه به پشتوانه سالها مطالعه و تامل درباره تاريخ بشر و با تلفيق اسلام و سوسياليسم، راهي نو و ابتكاري براي گذر از عقبماندگيهاي اجتماعي جهان عرب و همه كشورهاي استعمارزده پيدا كرده و به همه سوالات بيجواب به جاي مانده از گذشته پاسخ داده است. آن را نظام جماهيريه ميناميد؛ در اجراي اين راهحل نهايي بسياري از مخالفانش را بيمحاكمه تيرباران كرد و عدهاي زيادي را هم خطرناك تشخيص داد و بيسروصدا كشت. سالهاي طولاني هر كاري دلش خواست كرد تا اينكه سرانجام شرايط عوض شد و همان بلايي سرش آمد كه خودش سر ديگران ميآورد.