هنرمند مرزگشا
كاوه گرايلي
به سبب کارنامه پربار هنری خود، هواداران بسیاری در ایران و حتی در میان علاقهمندان موسیقی و ادب پارسی در دیگر کشورها(به خصوص همسایگان) یافت. به واسطه عملکرد فرهنگی و زیست اجتماعیاش از مرز موسیقی فراتر رفت و تبدیل به یک «نماد ملی» شد تا به قول دوستی، طرفدارانش از هواداران هنرش بیشتر باشند و حتی کسانی که شنوندگان موسیقی او نبودند نیز عزادار مرگش باشند. گنجینه آثار او آنقدر غنی است که گویی در طول فعالیت هنری خود، سفرهای به وسعت ایرانزمین گشوده و حالا در سوگش هر کسی در گوشهای از این خوان هفترنگ بر سر طعامی از او نشسته و با شنیدن آثارش یاد او را گرامی میدارد و در غیاب ظاهریاش، نزد ایرانیان «حاضرترین» است.
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی/ مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
استاد محمدرضا شجریان در کنار صدای خوش و هوش بالا، در پرورش صدای خود، در کسب دانش هنری و در مسیر ارائه کار خود پشتکار بسیاری داشت. برخلاف اکنون که زمانه «رونق نمایش» است او از آخرین بازماندگان دوران «ارجمندی کوشش» است. بسیار جستوجوگر و «پوینده» بود؛ حتی وقتی در اوج شهرت سفری میکرد و میشنید که شخصی در فلان جا آوازی شنیدنی میخواند سراغ او میرفت تا شاید نکتهای نو بیاموزد. یا پس از سالها فعالیت به جای گوشهگیری یا بسنده کردن به سازهای سنتی با ابداع سازهای نو تلاش کرد رنگی جدید به موسیقی ایرانی ببخشد که نشان از نوجویی او داشت. در سرزمینی که شاهنامه ستون هویت جمعی، دیوان حافظ بر بلندای سپهر معنا، خطاطی (بازنمایی دیداری شعر) هنری در کمال زیبایی است و در یک کلام ممتازترین میراثش، شعر پارسی است، آواز شجریان، رساترین بازنمایی شنیداری این میراث و شخص او پاسبان این حرم معنا و باغبان ریشههای پیوند دهنده مردم است. شجریان البته ما را به عصر حافظ، سعدی و مولانا نمیبرد بلکه به میانجی آواز خود این میراث فرهنگی را به دوران معاصر میآورد و در برابر ما احضار میکند.
او اشعاری که در طول تاریخ با زندگی ایرانیان پیوند داشته را با جادوی موسیقی در معرض گستره بیشتری از مخاطبان قرار میدهد و با اجرایی درخشان، بُعد تازهای به آنها میبخشد؛ به تعبیری، شعر را در ذهن و ضمیر مخاطب به رقص درمیآورد و زیست آمیخته به شعر ایرانیان و پارسیزبانان را غنایی مضاعف میبخشد. او خود نیز از همنشینی با این میراث بهره بسیار برد. اگر حافظ را نگارگر روح ایرانی بدانیم، میتوان نشانی از آزادگی، ریاستیزی، شوخطبعی، سرزندگی، علو طبع و رواداری «رند» حافظ را در او یافت. زندگی او مانند آثارش با بهرهگیری از ارزش کلیدی شعر پارسی و فرهنگ ایرانی، سرشار از «عشق و مهر» بود؛ عشق به ایران، مردم، فرهنگ و طبیعت ایران و همین یکی از عوامل کامیابی هنریاش و اقبال اجتماعی به او بود. البته مهر او محدود به مرزها نبود و به انسانها و هر باشندهای از جمله حیوانات و گل و گیاهان عشق میورزید. با آزادهاندیشی و به دور از تعصب به دیگر فرهنگها گشوده بود؛ کمااینکه دلباخته آواز امکلثوم و شیفته قرائت مصطفی اسماعیل بود. فعالیت هنری او محدود به آواز نماند و در خطاطی، نجاری، سازسازی و گلآرایی مهارت داشت. حتی در هنر نیز خود را محصور نکرد و نسبت به درد جامعه حساس بود. پس از زلزله بم به پا خاست تا با برگزاری کنسرتی یک مرکز هنری با عنوان باغ هنر در بم بنا سازد. ذهن گشوده و روشنش، جهان هنری او را فراخ کرد تا آوازهاش از مرزهای بسیاری بگذرد و طیف گستردهای از ایرانیان و غیرایرانیان را مجذوب خود کند؛ جذبهای که مرگ نمیشناسد.
مردن عاشق نمیمیراندش/ در چراغ تازه میگیراندش