درباره لوييز گلوك و برگردان چند شعر از او
رمزوارگي و پرسشهاي متافيزيكي
ترجمه: شيرين كريمي
هلن وندلر منتقد چندي پيش اظهار داشت كه «روايتهاي رمزي» لوييز گلوك از برخي جهات «به غايت با اشعار مشروحتر بسياري از شاعران زن متفاوت است، اما شعرهايي عمدتا درباره كودكي، زندگي خانوادگي، عشق و مادري باقي ميمانند.» با اين همه اخيرا دغدغه درازدامن او درباره پرسشهاي متافيزيكي عامتر آشكار شده است مانند در تاملات الهياتي درخشان مجموعه زنبق وحشي (1992).
لوييز گلوك، متولد نيويورك است، به كالج سارا لارنس و دانشگاه كلمبيا رفت. او، مادر يك پسر، دو بار ازدواج كرده و تا سال 2019 كه همسرش، جان درانو، در قيد حيات بود با او زندگي ميكرد. مجموعههاي شعر او كه با اقبال مواجه شده، بدين شرح است: نخستزاده (1968)، پيكر افتان (1980)، پيروزي آشيل (1985)، آرارات (1990) و زنبق وحشي (1992) كه براي آن برنده جايزه پوليتزر شد. همچنين كمكهزينه راك فلر و گوگنهايم به او اعطا شده است؛ او در موسساتي چون دانشگاه كلمبيا، دانشگاه آيووا و كالج ويليامز به تدريس شعرسرايي پرداخته و نيز يك جلد كتاب در باب نقد به تحرير درآورده است به نام دلايل و نظريات: رسالات در باب شعر (1994).
گلوك در طول حرفهاش، همانطور كه هم سبك و هم موضوع اشراقهاي او آشكار ميكند توجه اكيدي به خورشيد كه «طلوع ميكند / سرد و بيتا بر فراز نقشه زبان» داشته است.
سطرهاي خوش ساخت او، خواه عريان و سوزناك يا همراه با شوري ناب، بيش از رخداد، ذات را فرا ميخواند. با اين همه، همانطور كه وندلر نشان ميدهد، كلمات گلوك، در توجه دقيقشان به موضوعاتي از جمله آنوركسيا1، مادري و ازدواج، همانطور كه بر جزييات، بر اميال زنانگي نيز دلالت دارند. در همان حال، گلوك ماجراهاي زنبودگي، از جمله شوروشوقهاي خانوادگي آشناي آن را سازگار با بافت معنوي پرطنيني مينشاند.
اشراقها 2
پسرم چمباتمه ميزند در برف، سرهمي زمستانه آبيرنگش به تن.
همه دور و اطرافش كاهبن، بوتههاي
قهوهايرنگ هرز آمده. در هواي صبحگاهي
گويي قرص ميشوند به قالب كلمات.
و در ميانه، سكوت پابرجاي سپيد.
به روي باند فرودگاه چكاوكي ميجهد
زير قاب پنجره، مته ميزند
براي معاش، سپس ميگسترد
بالهاي كوچكش را، سايهها
از آنها چكان.
II
زمستان گذشته درست زبان باز نكرده بود.
گهوارهاش را گذاشتم رو به پنجره باشد:
در صبحگاهان تار
ميايستاد و چنگ ميزد به ميلهها
تا كه ديوارها پديدار ميشدند،
جيغجيغكنان كه نور، نور.
آن يك هجا، به
طلب يا بازشناسي.
III
مينشيند لبه پنجره آشپزخانه
با فنجان آب سيبش.
هر درختي همين كه پشت سر ميگذاردش،
بيبرگ، به ريختي درميآيد گرفتار در نفسش.
به چه روشنياند گوشههاشان،
هيچ شاخهاي به ابهام حركت دچار نه،
در آن هنگام كه طلوع ميكند خورشيد
سرد و بيتا بر فراز نقشه زبان.
لالايي3
و حالا وقت لالا؛ هر چه شنگولي كردهاي
حالا پر.
گرگوميش، سپس ابتداي عصر. شبتابها
در اتاق، به سوسويي از اينور به آنور، از اينور به آنور،
و شهد تابستان پنجره باز را آكندهكنان.
ديگر فكر نكن به اين چيزها.
به نفسكشيدنم گوش بسپار، به نفسكشيدن خودت
مثل شبتابها، نفسهاي كوچك يكايك
شعلهاي كه در آن پديدار ميشود جهان.
آنقدر برايت خواندهام در شب تابستان كه ديگر تو را بس است.
سرآخر از تو ميبرم؛ جهان را ياراي دادنِ
اين بينش مدام به تو نيست.
تو را بايد آموخت كه دوست بداريام. بنيبشر را بايد آموخت كه دوست بدارند
سكوت و ظلمت را.
پينوشت:
1- نوعي اختلال غذايي عصبي است كه فرد در عين گرسنگي از خوردن غذا امتناع ميكند.
2- عنوان اشعار منثور الهامگونه متوالي است از شاعر سمبوليست فرانسوي، آرتور رمبو (1854-1891)
3- لالايي يكي از چند شعر مجموعه زنبق وحشي است كه در آنها صدايي بيرون از انسان سخن ميگويد، احتمالا روحي كه در سنت «خدا» تعريف ميشود.