ويروسي كه مدافع آپارتايد است!
محمد ميلاني
اين روزها ديگر شك و شبههاي نمانده است كه اين ويروس عالمسوز يا داراي هوش و عقلانيتي خبيث است يا به نحوي دستكاري ميشود. ويروسي كه قريب به يك سال گذشته كه وارد گردونه انساني شد و زنگيوار به جان بشريت افتاد، هنوز اينقدر در موردش محتاط برخورد ميكرديم كه به جفاي انساني نسبت به طبيعت ارتباطش بدهيم و بر اين قاعده هنوز نوع بشر را در معنايي عام مقصر اين فجايع شوم بدانيم. اما حالا كه نبض تحولخواه اين ويروس بهشدت ميتپد، بخشي از دنيا را درگير خود كرده و بخشي ديگر آرام است، در شهري همچون طاعون دوران قرون وسطي به جان انسانها افتاده و در هر چند دقيقه خانوادهاي را به عزاي عزيزي از دست رفته مينشاند و در جايي ديگر بسيار كمتر جان مياستاند يا اصلا كاري با جان ستاندن ندارد، اما درنهايت امر ماسك را به لباسي دايمي براي نوع بشر تبديل كرده است. ديگر آنكه اگر نقشه اين كره خاكي را برمبناي حضور و نفوذ كرونا ترسيم كنيم و نيز مبناي جان ستاندن از انسانها را مبناي رنگ و روي اين نقشه بدانيم آنگاه است كه رنگ و بوي اين تبعيض نژادي هم آشكار ميشود و هم ما را به تعجبي بس غريب وا ميدارد.
اينگونه است كه وقتي صحبت از دستكاري اين ويروس به ميان ميآيد بسته به آنكه هيچ چهره يا حرفي جانبدارانه را ملاك و سنگ محك مدعايمان قرار ندهيم عملا مشخص است دو علت بسيار مشخص و مهم سنگ بناي اين مدعا را تشكيل ميدهد؛ اول آنكه ويروس كرونا بهشدت نه نژادگرا و قومگرا بلكه كشورگرا است و زنجيرهاي از رفتارهاي ناميمونش درخصوص برخي كشورها و عملا دفاعش از چندكشوري كه در نقشه كرهزميني كه برمبناي رفتارشناسي اين ويروس ميتوان ترسيم كرد، مشخص است. به اين معنا به جرات ميتوان ادعا كرد كه آپارتايد بسيار گزندهاي در پس اعمال و رفتار اين ويروس پنهان است؛ آپارتايدي كه به وسيله همين ماسكي كه بر چهرههاي خود ميزنيم و به اصطلاح هم كسوت با ساير مردمان جهان در نقاط مختلف آن ميشويم، خود را از نظرها پنهان كرده است. دوم آنكه بهشدت بياخلاق است پس درنتيجه علم و انديشهاي كه از پس آن وجود دارد از گردونههاي بياخلاقي ناگوار در عالم علم بشري نشأت ميگيرد و بناي هر چه ميخواهد باشد، كماثرترين ضربهاش به سخره گرفتن شكوه و عظمت زندگي و معناي حيات درپس حضور و وجود اگزيستانسيلي بشر در اين دنيا است و شايد پراثرترين ضربهاش ايجاد تمايزهايي بس عميق و نگرانكننده برمبناي ژن و قوميت در مبناي منطقهاي و كشوري است و خواهد بود.
اين شرارت اگر چنين ادامهدار به پيش برود تاثيراتش را به هيچ عنوان در علم به معناي تكنيك و نيز علوم انساني در معناي مباني خرد جمعي و فردي، سياست و فرهنگ، اقتصاد و كلان روايتهاي متافيزيكي برگرفته از آموزههاي معنوي و ديني نميتوان نه منكر شد و نه حدي براي آن قايل شد. از قضا يكي از سرگردانيهاي علم پزشكي در ساخت واكسنهايي براي مقابله با اين ويروس و نيز ساير راههايي كه بشر در عالم پزشكي به آنها متوسل شده تا بتواند به مبارزه با اين ويروس برخيزد دقيقا از همين جريان نشأت ميگيرد. يعني آنچنان روايت عجيبي در ساختار اين ويروس نوشته شده است كه به هيچ عنوان نميتوان و نميشود با قاعدههاي علمي يعني همان گزارههاي متقن و مشخصي كه هميشه در علم جوابگوي نيازهاي فكري و ترقيخواهانه بشري بوده، آن را بيان كرد يا به اصطلاح به دست و پايش پيچيد و از ميدان به درش كرد. بحران معنوي در علمگرايي مبتني بر گزارههاي منطقي، تاليفي ماتقدم و نيز زبان رياضي كه در منطق جديد وجود دارد، دقيقا از همينجا آغاز ميشود. به اين معنا كه ساحت علمي مبتني بر بياخلاقي آنچنان قوي و مقتدرانه به پيش ميرود و گوي سبقت از عملكرد منطق علمي ربوده است كه با كمي احتياط البته ميتوان ادعا كرد كل دستاورد علم پزشكي در برابر اين هوش بياخلاق مستتر در نهاد اين ويروس تا به امروز اگر نگوييم درمانده است، به كندي براي غلبه برآن به پيش ميرود. اگر دنيايي كه درآن هستيم، كليه قواعد و احكام اخلاقي و عرفياش مبتني بر نسبيگرايي بشري بود و ذات لايتغيري در پس همه دگرگونيهاي اين هستي از سوي بشر امروزي متصور نه و نه به آن اعتقادي قلبي روا داشته ميشد؛ بحراني كه امروز درآن قرار ميگرفتيم به راحتي ميتوانست نسل بشر را با بزرگترين و در عين حال مرضي لاعلاج به طريقي مواجه كند كه چون هيچ نوشدارويي نيز براي درمانش يافت نشده بود، بايد واپسين نفسهاي روح انساني را به نظاره مينشستيم. از اين روي اگرچه هنوز معنويت درپس اخلاقيات بشري (چه اين اخلاقيات مبتني برآموزههاي ديني باشند و چه دستپخت نهاد هوشمند وجدان بيدار انساني) از ميان نرفته و ميتوان بر آن تكيه زد وليكن بايد بر اين مهم تكيه داشت كه اين معنويت در مقام احكام اخلاقي تا چه در برابر بحران بزرگ آپارتايد كرونايي ميتواند نقشي نجاتبخش و رهاييخواه بازي كند، چراكه اين آپارتايد اگر جامه عمل را مقتدرانه بر تن كند بايد نشست و شاهد بياخلاقيترين كنشها و واكنشهاي نوع بشر نسبت به همنوعانش حتي بدتر از نمونههاي ابتدايي ظهور كرونا؛ تا مرز سقوط حتمي روح بشر بود.