ترور اينديرا گاندي
مرتضي ميرحسيني
نوجوان كه بود پدرش از زندان انگليسيها برايش نامه مينوشت و در يكي از آنها نوشت: «ماه من، يادت ميآيد تو چقدر شيفته ژاندارك بودي و چقدر دلت ميخواست مثل او باشي؟ پس خوب گوش كن، ما حالا داريم در هند تاريخ را ميسازيم، درست مثل همان زمانهاي ژاندارك. من و تو خيلي شانس آوردهايم كه در اين دوران هستيم و در آن شركت داريم.» پدرش، يعني همان جواهر لعل نهرو بلندآوازه بعدها از زندان آزاد شد و در هند مستقل از سيطره انگليسيها به نخستوزيري رسيد. اما دختر از نام و سايه پدرش عبور كرد (البته با پشتيباني همين پدر) و خودش به يكي از مهمترين رهبران سياسي قرن بيستم تبديل شد. اينديرا گاندي پاييز 1917 در اللهآباد هند متولد شد و در كودكي براي تحصيل به سوييس رفت. اقامت در اروپا به 5 سال نكشيد، به كشورش برگشت و زماني كه نوجواني 14 ساله بود در مبارزه با انگليسيهاي استعمارگر حضور يافت. زندگي پرتلاطمي داشت و حتي تعقيب و حبس در زندان انگليسيها را هم تجربه كرد و جالب اينكه بعد از آزادي، تحصيلاتش را در آكسفورد ادامه داد. با يكي از پارسيان هند به نام فيروزي گاندي ازدواج كرد و نامخانوادگي شوهرش را پذيرفت، اما ميگويند زندگي و رابطه اين دو چندان هم محكم و بيحاشيه نبود. اينديرا بيشتر وقتش را با پدرش ميگذراند و حتي در دولت او، با لقب «دختر ملت» نقش مهم و موثري هم داشت. اواخر دهه 1950 رييس حزب كنگره ملي هند شد و سال 1966 با پيروزي اين حزب در انتخابات پارلماني، دولت را به دست گرفت. هرچند آن زمان 2 سال از مرگ نهرو ميگذشت، خيليها – حداقل در آغاز - اينديرا گاندي را كه اولين نخستوزير زن تاريخ هند بود، جانشين موروثي پدرش ميديدند. گاندي تا اكتبر 1984 با يك وقفه حدودا 3 ساله در قدرت باقي ماند و در آخرين روز اين ماه به دست يكي از محافظان سيك خودش كشته شد. قتل او انتقامجويانه توصيف ميشد، زيرا چندي قبل جنبش استقلالخواهي سيكها را در خون فرو شسته بود. يكي از پيروان ماهاتما گاندي بود، اما در دوره نخستوزيرياش از هيچ جنگي پا پس نكشيد و در گرفتن تصميمهاي سخت متزلزل نشد. از گاندي نقل ميكرد: «هنگامي كه انسان بايد از خودش يا از كس ديگري دفاع كند، جنگ اجتنابناپذير است.» از آنجا كه رييس دولت يك كشور پهناور و پرجمعيت و چندفرهنگي بود و با كوهي از مشكلات ريز و درشت سروكار داشت، چنين به نظر ميرسيد كه براي اداره هند گاهي به چپ و گاهي به راست ميزند، از صلح و آرامش ميگويد و بعد دستور سركوب و حمله ميدهد و از اينرو مخالفانش ميگفتند او اصول و مرام مشخصي ندارد و تنها خدايي كه ميپرستد «قدرت» است. اما خودش در مصاحبهاي به فالاچي گفته بود: «من دنيا را چيزي نميبينم كه ميان چپ و راست تقسيم شده باشد، اصلا به من مربوط نيست چه كسي چپي و چه كسي راستي و چه كسي ميانهرو است... من فقط به حل مسائل، به رسيدن به آنجايي كه ميخواهم علاقه دارم. من هدفهايي دارم، همان هدفهايي كه پدرم داشت. يعني مردم را از سطح زندگي بالاتري برخوردار كردن، سرطان گرسنگي را از بين بردن، از ميان برداشتن نتايج عقبماندگي اقتصادي. من ميخواهم به بهترين وجهي موفق شوم، حالا چه مرا دست راستي بدانند و چه دست چپي.»