سيزيفوس در آينه
علي مسعودينيا
در نزديكي خانه من كتابفروشي بزرگ اما مهجوري است كه هر از گاهي قبل از اينكه بروم دنبال كار و زندگي به آن سري ميزنم بر سبيل عادت و به همين دليل سلام و عليكي پيدا كردهام با صاحبش كه از قضا زياد هم اهل كتاب خواندن نيست. يكي دو ماه پيش كه مثل همين حالا كرونا اوج گرفته بود، وقتي داشتم توي كتابفروشي گشتي ميزدم صاحبش آمد سراغم و گفت: «جريان چيه كه چند وقتيه همه دارن طاعون آلبر كامو رو ميخرن؟» براي شما كه اين سطرها را ميخوانيد لابد اصلا محل پرسش نيست اين ماجرا. آلبر كامو در طاعون شيوع و همهگيري يك بيماري را در شهري كوچك دستمايه قرار داده و در رمان فلسفي و پركشش خود واكنش آدمها را در قبال يك فاجعه عمومي به تصوير كشيده است. اين است كه لابد جماعتي شنيدهاند در كتابش از اين خبرها هست و مشتاق شدهاند به خواندنش و از اين بابت دم كوويد 19 گرم كه بر تعداد كاموخوانهاي مملكت افزوده است. اما از كنايه و شوخي گذشته، اين برميگردد به خصلت مهمي كه در آثار آلبر كامو هست؛ به چالش كشيدن انسان در بزنگاههاي پرچالش و خطير زندگي و يادآوري پيچيدگيهاي زيست انسان به عنوان موجودي اگزيستانسيال. در رمانهايي چون «طاعون» و «سقوط» اين وضعيت آشكارتر پيش روي خواننده قرار ميگيرد و در آثاري چون «راستان»، «سوءتفاهم» و «بيگانه» كشف آن قدري دشوارتر است. مهم اما اين است كه آلبر كامو همواره نويسندهاي است كه پيشاپيش مطمئنيم حين خواندن داستانهايش چيزهايي بيش از لذت و سرگرمي نصيبمان خواهد شد و حتما كاري با دل و روح و وجدانمان خواهد كرد. هر اثر كامو تلنگري است به ذهن انسان مدرن؛ تلنگري كه البته چندان از سر خوشبيني و اميدواري زده نميشود، ولي ما را به تامل واميدارد كه تعهد و مسووليت بيشتري در قبال كنشها و رفتارهايمان داشته باشيم. هنر كامو اين است كه اين يادآوري و هشدار را خشك و شعاري به سمت ما گسيل نميكند؛ آن را در لفافي خوشپرداخت از ماجراها و شخصيتهاي گوناگون ميپيچد و ترجيح ميدهد آينهاي پيش روي ما بگيرد تا با سيزيفوس درونمان رو در رو شويم و حقايقي را كه عمدا به فراموشي سپردهايم دوباره به ياد بياوريم.