حكايتِ ما و ابراهيم و عيار تنها
جواد طوسي
روزگار غريبي را ميگذرانيم. عاطفه و دوستي و مروت و اخلاق، جايش را به كينه و نفرت و دشمني و غروري بيرحمانه داده است. انگار در يك كارزار بيامان شمشير از رو بستهايم و ميخواهيم از هم انتقامي خونين بگيريم. اين حس و نگاه سرد و خالي از مهرورزي، آدم عامي و روشنفكر و هنرمند نميشناسد. كرونا و دنياي سياستزده و به خشونت كشيده كه «تنازع بقا» منطق مفهومي و اجرايياش شده، نوعي حقانيت كاذب براي ما ايجاد كرده است تا رشته دوستي و همكاري و همراهي از هم بگسليم و تيشه به ريشه همه چيز بزنيم.
نويسنده توانا و فيلمساز محترم ۹۸ ساله كه سالهاست خودش را در قصري در حومه لندن محصور كرده و كاري به كار مملكتش و رخدادهاي پايانناپذير جاري در آن و حال و روز تلخبار مردمانش ندارد، درست در گرماگرم مراسم خاكسپاري خوانندهاي صاحب سبك و همدل و همراه با مردم سرزمينش سر ذوق ميآيد و از بلندگوي «ايران اينترنشنال»- طبق معمول- خودش را بالاي بالا ميبرد و به آن عزيز تازه از دست رفته كم محلي و ارزش و اعتبار هنري و جايگاه تاريخي او را محدود به «يك خواننده با صدايي مطبوع» ميكند و از اين تُركتازي و تحقير مقتدرانه مثل هميشه كيفور ميشود و تاسف بارتر در اين آشفته بازار، جايگاه و تعريف هويت باخته «رسانه» است؛ رسانهاي كه تخريب شخصيتي و يكي به نعل و يكي به ميخ زدن و جور كردن جنس، سياست و دستور كارش است. اگر ريگي توي كفش سياستگذاران اين رسانه مخالفخوان و به ظاهر دموكراتمنش نيست چرا در اين مورد نظر استاد بدقلق و تندخويي كه فقط نوك دماغش را ميبيند و يك روز نسخه آلاحمد و احمد شاملو را ميپيچد و روز ديگر سيدحسن نصر و منشيزاده و براهني و... برايشان اهميت دارد؟ و جالبتر آنكه به همان صحبت كوتاه اوليه اكتفا نميكنند و فردايش مجري برنامه را راهي كاخ استاد كردند تا در محضر ايشان بيشتر تلمذ كند و از شجريان به كاربلدي و قابليتهاي رضا شاه و به گند كشيدن مهندس بازرگان برسيم. آن سوتر ميبينيم «عيار تنها» عرصه ادبيات نمايشي و سينما و تئاتر ما بعد از سالها دوري از وطن يكباره به صرافت افتاده در يك فيلم «مستند پرتره» سراپا تعريف و تمجيد به نبش قبر يك ملاقات و پيشنهاد اطلاعاتي/ امنيتي و همچنان در كانون سوءتفاهم بپردازد و همه ارج و قُرب و ادبيات محترمانهاي كه همكار و هم نسلش در يك گفتوگوي مرتبط با اين واقعه مشترك براي اين عزيز گرانمايه به كار برده را ناديده بگيرد و او را متهم به دروغگويي و تحريف واقعيت كند و در اين تسويهحساب شخصي خودش را مسوول و حامي نسل جوان نشان دهد. اولين سوالي كه بعد از ديدن اين فيلم مستند و شنيدن سخنان اين هنرمند فرهيخته كه به دعوت آقاي عباس ميلاني لبيك گفتند به ذهنمان خطور ميكند، اين است كه چرا اين سخن معترضانه و گلايهآميز را زماني كه اينجا بود، عنوان نكرد؟ واقعا اين مخالفخواني و خراب كردن دوست و همكاري كه اينجا مانده و كارش را (با همه موفقيتها و ناكاميها) كرده و به موقع نسبت به جامعه و بحرانها و انحرافات و مفاسدش واكنش نشان داده و صداي مردم بوده و در همين فيلم آخرش پيشنهاد و ارايه طريق آرماني داشته است چه فضيلتي دارد؟ آيا از خالق آثار مكتوب و نمايشي مطرح و تاثيرگذاري چون:«پهلوان اكبر ميميرد»، «ميراث و ضيافت»، «چهار صندوق»، «غروب در ديار غريب»، «دنياي مطبوعاتي آقاي اسراري»، «آيينههاي روبهرو»، «اِشغال»، «مقصد»، «ندبه»، «رگبار»، «سفر»، «مرگ يزدگرد»، «مسافران»، «سگكشي»، «وقتي همه خوابيم» و... اين شيوه رفتار ناپسند و همرنگ شدن با زمانهاي بيرحم و دور از اعتدال پذيرفتني است؟ در جامعهاي به هرز رفته و از مسير صواب خارج شده، فرهنگسازان و روشنفكران واقعي(نه پوشالي و جعلي) الگوهاي طبقات مطرح و هويتمند اجتماعياند. اگر خودِ اين الگوها و شمايلهاي تثبيت شده تاريخي در برخي از بزنگاهها تصوير مخدوش و ناكارآمدي از خود ارايه دهند و تبختر و خودشيفتگي و غرور مستبدانه بر آنها غالب شود، چه نقطه اتكاي قرص و محكمي وجود خواهد داشت تا زمينهساز يك حركت بالنده فرهنگي- اجتماعي شود؟