• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4781 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۱۴ آبان

عشق نجات‌بخش است

مهرداد احمدي‌شيخاني

چند روز پيش با دوست عزيزي گفت‌وگويي داشتم كه به موضوع خلاقيت در آثار هنري رسيد. آن دوست مي‌گفت كه بسياري از هنرمندان، تنها به واسطه عامل بيروني است كه توانايي خلق اثر را پيدا مي‌كنند، در حالي كه اگر هنرمند، واقعا داراي خلاقيت باشد، بايد بتواند بدون وجود عامل بيروني هم دست به خلق اثر ببرد و اصلا، اتكاي به عامل بيروني براي خلق اثر، نه نشانه توانايي كه احتمالا ناشي از ناتواني هنرمند است. اين سخن دوست، مرا برد به خاطراتي دور و دراز از حدود 30 سال پيش. آن موقع‌ها يك آتليه گرافيك خيلي كوچك داشتم در يكي از كوچه‌هاي بالاي ميدان ولي‌عصر كه گاهي دوستان، دم غروب و پس از ساعت كاري، يك سري به من مي‌زدند و قهوه و چاي مي‌خورديم و گپي مي‌زديم. يكي از اين دوستان، مرحوم سيد حسن حسيني، شاعر خوش آوازه و خوشنام آن زمان بود كه دوستي‌مان برمي‌گشت به دوران اول انتشار مجله كيهان فرهنگي و ادامه آن در مجله كيان كه تا آخر عمر او ادامه داشت. سيد، گاهي به آتليه كوچك من مي‌آمد و گپ و گفتي مي‌كرديم و شعرهاي‌مان را براي هم مي‌خوانديم و از هر دري سخني مي‌زديم. بعضي وقت‌ها، مرحوم قيصر امين‌پور هم به همراه سيد حسن حسيني مي‌آمد و جمع‌مان سه نفره مي‌شد و شعر و چاي و گفت‌وگو بسي شيرين مي‌شد. البته گاهي اين گفت‌وگوها فراتر از شعرخواني مي‌رفت و در گستره ادبيات بال و پر مي‌زد. يادم هست يك‌بار بحث‌مان به مولانا كشيد و اينكه چگونه از جايگاه يك عالم و فقيه به سرزمين عرفان كوچ كرد و اثري كه عشق به شمس در اين اتفاق داشت. يادم هست در ميانه گفت‌وگو اين بيت از دفتر ششم مثنوي‌معنوي مولانا را خوانديم كه «در كف شير نر خونخواره‌اي/ غير تسليم و رضا كو چاره‌اي» و صحبت از اين شد كه با وجود لطافت و ظرافت اين بيت، تصويري كه مولانا ارايه مي‌كند، به‌ شدت سياه و غم‌افزاست و حتي به نااميدي پهلو مي‌زند. اما چه چيز است كه با وجود چنين تصوير تلخ و نااميدي كه مي‌تواند هر انساني را از پاي درآورد، از مولانا چنين انسان يگانه‌اي مي‌سازد يا چگونه است كه حتي مولانا را تبديل به يك خيام ديگر نمي‌كند؟ يادم هست كه هر سه در اين اتفاق داشتيم كه خيام و مولانا، هر دو در جايگاه دانشي كه داشتند در عصر خود بي‌همتا بودند و احتمالا بعيد است كه انسان به چنين جايگاهي در دانش و آگاهي برسد و چنين تصويري كه مولانا در اين بيت مي‌سازد، برايش پديد نيايد. ولي چگونه است كه خيام چنان مي‌شود و مولوي چنين؟ آنچه اما هر سه پس از بحث و گفت‌وگوي طولاني و آوردن مثال‌هاي بسيار به عنوان شاهد، نتيجه گرفتيم اين بود كه وجود شمس و عشق او، براي مولانا نجات‌بخش بوده است و الا اين تصوير هولناك كه انسان خود را در كف شير نر خونخواره‌اي ببيند و چاره‌اي جز تسليم و رضايت به آنچه در انتظارش است، نداشته باشد و هيچ راهي براي رهايي از سرنوشت قطعي پيش‌رو مشاهده نكند، پرتگاهي چنان هراسناك است كه يا به ديوانگي و خودكشي مي‌انجامد يا به نهيليسم خيامي. اما قطعا كم احتمال‌ترينش اين است كه از دل اينچنين تصويري، اميد و روشنايي حاصل شود. شايد رسيدن به اين مرحله از تصوير جهان، حاصل نبوغ است. در نقاشي ون‌گوگ را داريم و در ادبيات خودمان صادق هدايت. داستان هر دو را مي‌دانيم و رنجي كه به دوش مي‌كشيدند. خيام را هم كافي است يك‌بار اشعارش را مرور كنيم تا ببينيم چه رنجي مي‌برده است. ولي مولانا؟ نه. مولانا چيز ديگري است و عجيب اينكه تصويري كه مولانا به ما نشان مي‌دهد بسيار فراتر از سياهي و رنجي است كه ديگران نشان‌مان داده‌اند. شير نر؟ آن هم خونخواره؟ و بعد چاره چيست؟ تسليم و رضا. آيا اين تسليم و رضا يعني بي‌عملي؟ نمي‌دانم. ولي خيلي سخت است. در جاي‌جاي مثنوي‌معنوي، اگر با حوصله و دقت بخوانيم، گاهي مي‌شود اين تصوير سياه را ديد. اينكه هيچ كاري نمي‌توانيم بكنيم. مثلا در داستان به شكار رفتن شير و گرگ و روباه و تقسيم حاصل شكار بين اين سه و جالب است كه همانجا هم وقتي مولانا اين داستان را نقل مي‌كند، باز هم اميدوار است و عجيب اينكه مولانا، با وجود اين تصويرهاي نااميد، دست از اميد بر نمي‌دارد و به قول قيصر امين‌پور در آن گفت‌وگوهاي 30 سال پيش، اين يعني عشق نجات‌بخش است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون