مذاكره شوخيبردار نيست
احمد دستمالچيان
انتخابات 2020 امريكا تحولي عظيم در ساختار انتخابات اين كشور از ابتدا تاكنون خواهد بود. بسياري از شهروندان ايالات متحده امريكا كه به ندرت راي ميدادند در اين انتخابات با شور و هيجان خاصي راي خود را به صندوقها ريختند تا از نشستن مجدد ترامپ بر كرسي رياستجمهوري جلوگيري كنند. اين انتخابات به نقطهعطفي تبديل خواهد شد كه رفتارشناسي مردم امريكا در انتخابات را تحتتاثير قرار ميدهد. هر آنچه در اين انتخابات از خود بروز دادند، مبنايي تازه براي بررسي رفتار جامعه امريكا در انتخابات آينده و رويدادهاي سياسي پيشرو است. از نظرگاه اوليه آنچه ميتوان بيان كرد، اين است كه جامعه امريكا كاملا دوقطبي شده و رودررويي و دوگانگي مردم در دو طيف محافظهكار و چپگرا بيش از هر زمان ديگر هويداست. در يك سوي اين شكاف تكنوكراتهاي دموكرات، طرفدار حقوق بشر و محيط زيست، مخالف تبعيض نژادي معتقد به چندجانبهگرايي در سياست بينالملل قرار گرفتهاند و در سوي ديگر راستهاي افراطي، مسيحيان انجيلي تندرو (اوانجليستها)، نئوكانها، رهبران كارتلها و مالكان كارخانههاي اسلحهسازي، حاميان تبعيض نژادي به خصوص هواداران برتري نژاد سفيد، مخالفان نقش سازمانهاي بينالمللي در اداره سياست بينالملل و كساني كه زور را تنها راهحل مشكلات بينالمللي ميدانند، قرار گرفتهاند. اين اختلاف بزرگ و گسست اجتماعي در جامعه بزرگ ولي تقسيم شده امريكا تنها به يك جرقه كبريت نياز دارد تا مثل انبار باروتي به مرحله انفجار برسد.
گرچه به احتمال زياد بايدن پيروز انتخابات خواهد بود، اما هيات حاكمه امريكا بر سر دوگانهاي ايستاده است كه هماهنگ كردن آن بايد تعادل سياسي امريكا را مشخص كند! از يك سو امريكا مدعي انتشار ارزشهاي حقوق بشري و ارايهدهنده منشور حقوق بشر و منشور سازمان ملل است؛ از سوي ديگر انجام اين مسووليت جهاني نيازمند اقتصاد قوي و هزينههاي سنگين براي جامعه امريكاست. شهروندان امريكايي هستند كه بايد از طريق ماليات هزينههاي اين جاهطلبيهاي جهاني را بدهند. بنابراين هركس بر مسند دولت امريكا قرار گيرد بايد بين اين دوگانه توازن ايجاد كند تا بتواند از شرايط سخت ايجادشده در گسستهاي ايجاد شده دردرون جامعه امريكايي عبور كند.
ترامپ و دار و دسته مسيحيان انجيلي افراطياش، اولويتشان را به رشد و شكوفايي اقتصاد و عظمت امريكا يا همان شعار «اول امريكا» اختصاص دادهاند. اما دموكراتها با اين سياست ترامپيستها مشكل دارند؛ چنين رويكردي در رهبري بلامنازع امريكا به عنوان هژمون برتر خدشه جدي وارد كرده است و امريكا را در مقام ابرقدرت منزوي و بلااثر ميكند. از سوي ديگر هزينههاي پرداختن به پروندههاي موسوم به حقوق بشري و دخالت در كشورهاي ديگر براي امريكا هزينههاي سنگيني دارد. موضوعاتي مانند مهاجران، ورود به جنگهاي منطقهاي، كمك بلاعوض به مخالفان سياسي نظامهاي حاكم در كشورهاي ديگر، راهاندازي رسانههاي سياسي و ابزارهاي تبليغاتي براي راهاندازي انقلابهاي مخملي و تغييرات در ديگر كشورها بسيار هزينهبر است. اين هزينهها و دخالتها امريكا را فرسوده و از قافله پيشرفت و توسعه در رقابت با ساير قدرتها به خصوص چين عقب مياندازد. با توجه به رقابت اقتصادي، فناوري و صنعتي تنگاتنگي كه هماكنون بين چين و اتحاديه اروپا و هند وجود دارد، امريكا بيش از گذشته تضعيف ميشود و به انحطاط هرچه بيشتر اقتصادي سوق خواهد يافت؛ اين همان نقطه ضعف دموكراتها بود كه جمهوريخواهان با تكيه بر آن توانستهاند راي نيمي از امريكاييها را از آن خود كنند و همچنان روي آن مانور ميدهند و پافشاري ميكنند.
اين عدم تعادل در ميان دو حزب قدرتمند و اصلي امريكا حفره اين دوگانه را در جامعه امريكا روزبهروز تشديد خواهد كرد. حال اين سوال اصلي مطرح است كه به فرض آمدن بايدن برسر قدرت آيا ميراث ترامپيستها و افراطگرهاي نئوكان براي دموكراتها بار گراني خواهد بود كه بايد با صرف هزينه و تلاش مضاعف آن را از دوش خود بردارند و تبعات ويرانگر آن را خنثي كنند؟ يا اينكه ميراث ترامپ سرمايهاي است كه ميتواند با بهكارگيري آن در جهت صحيح، موفقيتهايي تاريخي براي دولت آينده رقم بزند؟ به نظر ميرسد فرضيه دوم بيشتر قرين صحت باشد. اگر از منظر منافع خاص امريكا در جهان به ماجرا بنگريم، ترامپ با سياستهاي يكجانبه و قلدرمآبانه خود عمليات زيرساختي اجتنابناپذير سياست خارجي را به انجام رسانده و اينك بايد با دقت و ظرافت به مقصد نهايي برساند!
سوال مهم بعدي اين است كه آيا چنين كاري از فردي مانند بايدن برميآيد؟ در واقع بزرگترين مشكل برخي دموكراتهاي امريكا اين است كه به جاي توجه به ميزان عملي بودن سياستها، خود را درگير پارهاي امور شبهآرماني ميكنند و بيش از آنكه دغدغهمند پيشبرد كاري در صحنه عمل و روي زمين باشند، جلب رضايتبخشي از هواداران ايدهآلگرا و ذهنيتزده خود را به بهاي بيعملي و دست روي دست گذاشتن در مقابل بحرانهاي واقعي در اولويت قرار ميدهند. به نظر ميرسد باتوجه به اينكه بايدن سابقهاي طولاني در عرصه سياسي ايالات متحده داشته و به جناح رئاليستهاي حزب دموكرات تعلق دارد، ميتواند با جلب حمايت جناح معتدلتر جمهوريخواهان استراتژي خود را به خصوص در صحنه بينالمللي به پيش ببرد.
در مورد مساله خاص ايران، بسياري از تحليلگران تصورشان بر اين است كه بايدن با چراغ سبز نشان دادن براي نوعي بازگشت به برجام، سبب تقويت اصلاحطلبان و اعتدالگرايان در صحنه سياسي ايران شده و سپس درصدد معامله با آنها برميآيد. به نظر نميرسد بايدن تا اين اندازه خام و نسبت به مسائل و توازن قواي داخلي ايران بياطلاع باشد! بايدن زيركانه ميداند كه توافق با ايران ضروري است ولي طرف اين توافق اصلاحطلبان يا حاميان اعتدالگراي آنان نيستند، كساني كه نه فقط در اركان اصلي اقتدار حاكم نفوذي ندارند، بلكه با پيش انداختن ناموجه خود براي هرگونه توافق كاذب، عملا مانع شكلگيري يك توافق پايدار و تاثيرگذار ميشوند!
نفس مذاكره با امريكا بدون پلان قبلي و بدون هدفگذاري كلان مشكلي از ما را حل نخواهد كرد حداكثر شايد بتوانيم نفت فروخته و به همان سياست توزيع منابع نابرابر برگرديم. اين حداكثر چيزي است كه ميشود به آن اميد بست و لذا آنچه در مورد بايدن دل خوش كردهايم سادهلوحانه است، زيرا در امريكا دولت در سايه (ديپ استيت) حاكم است و بهرغم اينكه دو حزب دموكرات و جمهوريخواه مقتدر و بانفوذ در كليه اركان هستند، اما تصميمگيريهاي كلان و سطح بالا را ديپ استيت انجام ميدهد. استراتژيهاي مدون و حساب شده كه خطوط قرمز و زرد و سبز براي منافع ملي امريكا ترسيم ميشود و همه ملزم به رعايت آن هستند و سياستمداران حاكم حتي در تاكتيكها هم نميتوانند زياد از يكديگر فاصله بگيرند. دولت در سايه امريكا يا ديپ استيت يا همان نيرويي كه از آن با عنوان نظام سلطه ياد ميكنند روي روندهاي جهاني اشراف كامل دارد و اين دولت يا آن دولت نميتواند روي اين روندها تاثيرگذار باشد. كارتلها، تراستها مافياهاي اقتصادي و بانكي و امنيتي و سياسي و نظامي و صاحبان توليدكنندگان سلاح اعضاي اصلي ديپ استيت هستند.
از طرف ديگر در ايران از هم اكنون بايد اذهان سياستگذاران براي شرايط جديد آماده شود و در مورد راهكارها در مقابل كنشهاي طرف مقابل انديشيده شود. بايد به اين نتيجه قطعي برسيم كه آيا مذاكره بدون اينكه بدانيم «چه از ما ميخواهند و ما چه داريم به آنها بدهيم» يا اساسا «چيزي مانده هست كه بدهيم؟»، راهحلي براي برونرفت از بنبست فعلي هست يا خير. آيا استراتژي مذاكره براي صرف مذاكره ميتواند ما را به ساحل مقصود برساند يا بايد در برابر زيادهخواهيهاي قلدران ايستاد و حركتهاي آنان را با هوشياري خنثي كرد. به نظر ميرسد با هر فرضيهاي كه بخواهيم به استقبال شرايط جديد برويم بايد روي اين موضوع اساسي كه مورد تاكيد مكرر مقام معظم رهبري هم هست، بيشتر متمركز شويم كه «ايران داراي توانايي و ظرفيتهاي فوقالعاده استراتژيكي و ژئوپليتيكي است» و ميتواند تاثيرگذاري عميقي در عرصه سياست منطقهاي و بينالمللي داشته باشد.
اما مشكل اصلي ما كه بغرنج و رنجآور است، در داخل رخ ميدهد و آن عدم اجماع در سطح نخبگي و ملي براي موضوعات اصلي امنيت ملي كشور است. معمولا بيتدبيري و سوءمديريت و خوشبيني افراطي باعث شده كه كشور متحمل ضربههاي سنگين شده و اقتدار ملي آسيبپذير شود. رهبري انقلاب در پي تشكيل دولت تدبير و اميد در يك اقدام تاكتيكي و بينظير و تاريخي را در اتخاذ نرمش قهرمانانه اتخاذ كردند تا راه براي مذاكره هموار شود. اين «بزرگترين و عاليترين اقدامي» بود كه «فرصت طلايي» را براي كشور بعد از پيروزي انقلاب به وجود ميآورد. اما متاسفانه اين اقدام مهم به درستي فهم ودرك نشد و با عدم مديريت صحيح بزرگترين فرصت تاريخي بعد از انقلاب نابود شد. ما در مذاكرات برجام اولا «بيجهت براي به نتيجه رسيدن عجله داشتيم» و كار به اين عظمت را ميخواستيم به هر قيمتي زود به نتيجه برسانيم و لذا همه از جمله رهبري تحت فشار اين شتابزدگي غلط و بيمورد بودند. ثانيا آنطوركه بايد و شايد از «ظرفيتهاي ملي» در مذاكرات برجام استفاده نشد و لذا از همان اول كشور به «دودستگي و تفرقه» در اين امر مهم دچار شد و نتوانست اجماع ملي و نخبگي را به همراه خود داشته باشد. در حالي كه با مشاركت طيفهاي مختلف سياسي فكري ميشد جلوي اين تفرقه و دودستگي را گرفت و اين آسيب بزرگ را فراهم نياورد. شايد بانيان و گردانندگان مذاكرات از اين موضوع مهم غفلت داشتند كه «بدون مشاركت همگاني و با سلايق مختلف سياسي و فكري تحقق اين امر ملي ميسر نيست.» ثالثا عدم طراحي و پيشبيني سازوكار مناسب براي پيادهسازيهاي ساختاري حقوقي و بينالمللي برجام باعث شد به راحتي هيچ قدرتي نتواند آن را به راحتي نابود كند.
چگونه اينقدر پايههاي اين تفاهم سست بود كه با يك اشاره قلم ترامپ فرو ريخت؟ آيا اين سوال بزرگي نيست؟ چطور است كه «تزامن و تضامن» در بدهبستانها پيشبيني نشده بود؟ چطور است كه ما بايد همه نقدها را در برابر نسيهها بدهيم و بعد دستمان براي مطالبه بسته و خالي باشد. چطور است كه اين قرارداد نبايد جنبههاي حقوقي بينالمللي به همراه تضامين مطمئن داشته باشد؟ چرا نبايد برجام به عنوان يك معاهده حقوقي به امضاي روساي كشورهاي ۵+۱ و دبيركل سازمان ملل به عنوان ناظر و ضامن اجرا ميرسيد و در پارلمانهاي آنان به تصويب ميرسيد؟
سوال مهم و اساسي ديگر اين است كه چرا اصلا بدهبستانها نبايد متزامن و تدريجي ميبود؟ مثلا براي پايين آوردن سطح غنيسازي بايد فلان دسته از تحريمها براي هميشه لغو شود، با جمع كردن تعداد ابشار فلان اقدامات بايد صورت پذيرد، سطح غنيسازي را پايين آورديم. محدوديتهاي شديد نظارتي را پذيرفتيم. كاهش دستگاههاي شتابدهنده را پذيرفتيم. رآكتور توليد آب سنگين را تعطيل كرديم. در مقابل مابهازاي صفر و وعدهاي پوچ و توخالي و در نهايت بازگشت به تحريمهاي سختتر از قبل. ۱۲ تن اورانيوم غنيسازي را كه اين همه خون دل خورده شده بود را با ثمن بخس داديم رفت و در مقابل تا به الان به دنبال وعدههاي پوچ اروپايي و امريكايي ميدويم و قسعليهذا. چرا بايد اين طور باشد؟ پس مذاكره، آن هم با امريكا شوخيبردار نيست. بايد با هوشياري و بسيار دقيق و حساب شده به مصاف دموكراتهاي موذي و خوشخط و خال رفت. اينكه مجددا برويم در اتاق مذاكره و ندانيم چه ميخواهيم و چه ميتوانيم بدهيم يا طرف مقابل چه به ما خواهد داد، كار عبث و بيهوده و «ضدمنافع ملي» خواهد بود.
به نظرم اگر بايدن سركار بيايد بهترين كار براي قبول كردن «بازگشت امريكا به برجام» وضع شروط سخت و سنگين بايد باشد تا بهاي آن را از همان اول گرفته باشيم. به عنوان مثال بايد اين حداقلها را پيش از بازگشت امريكا به برجام طرف مقابل به انجام برساند:
- لغو كليه تحريمهايي كه ترامپ وضع كرده است.
- پرداخت كليه خسارتهايي كه در نتيجه تحريم به ايران وارد شده است.
- اجراي مو به موي تعهداتي كه در برجام طرفهاي مقابل برعهده گرفتهاند.
- اخذ تضامين لازم حقوقي و بينالمللي براي اجراي كليه تعهدات به شكل متزامن.
هرگاه چنين شد ايران ميتواند بازگشت امريكا به برجام را مشروط بر اينكه فقط در مورد موضوع هستهاي باشد، قبول كند. درون مذاكرات بازگشت ايران به شرايط اوليه برجام بايد مساوي با اخذ امتيازات سنگين باشد تا بتواند توازن لازم را حفظ كند. اگر غير از اين عمل شود خسارت محض خواهد بود و بار ديگر ايران دچار خسارتهاي سنگينتر خواهدشد و با اجماعسازي بين اروپا و امريكا مكانيسم ماشه فعال خواهد شد. از حالا بايد به هوش بود و سادگي نكرد. سفير پيشين ايران در لبنان