شليك ناتمام
محمد آزادي
1- نخستين پرسش در مواجهه با اين متن به صورت مشخص احتمالا چنين چيزي است: اين كتاب دقيقا به لحاظ متنشناختي چيست؟ پاسخ تقريبا روشن نيست. هر كتابي كه حظي از «اصالت» برده باشد در وهله نخست، به نيتِ يك مداخله، يك دعوت، يك آشنايي يا گاه، يك آشناييزدايي به جهان صادر ميشود و بسته به غرضِ هر نوشته، مولف استراتژيهاي نگارشي خاصي را بنا بر مقاصدِ خود، اتخاذ ميكند و در ادامه ميكوشد، «فرم»ي از نگارش را در متن و بطنِ اين استراتژي خاص و درست متناظر با منطقِ دروني محتواي متصور خود، خلق كند: اينجا پاي قسمي پوئسيسِ متن در ميان است كه خالق/مولف، به اتكاي درهمتنيدگي و درهمفرورفتگي و درونماندگاري محتواي خود و براساسِ منطقِ روابطش، فرمي را از مجراي درهمشكستنِ فرمهاي رايجِ ناكارآمد براي «اين» محتوا برميسازد؛ يك فرمِ دروني زاييده از دلِ «مناسباتِ» دقايقِ برسازنده محتوا. بنابراين دشوار بتوان از چيزي چون «آيين» در قبالِ «كتاب»ي كه تصريحا دعوي حركت در اسلوبهاي رايجِ پژوهشي يا گزارشي ندارد، سخن گفت و درست اينجاست كه بايد «فرمِ» اين اثر را در همآيندي محتوايش ديد و آن را در تنشِ البته همواره آشتيناپذيرِ خودِ درونمايه «محتوا»يش و در پرتوِ استلزاماتِ ديناميسمِ آن فهميد.
2- هر متني يك «حركت» است. دعوي هر متني، بدوا از «موضوع»ي آغاز ميشود و براي آنكه «موضوع»ي بتواند «موضوعيتي» بيابد، «افقي» در كار است و براي اينكه «افقي» ممكن شود، موقفي بايد داشت و براي اينكه «موقفي» داشت، بايسته است كه بتوان اساسا در «جايي» ايستاد و براي اينكه «بتوان» اصلا «جايي» ايستاد، بايد يا بر شانه يا شانههايي سوار شد يا در «آستانه»اي لغزان، افتان و خيزان و چنگزنان، دستاويزي موقت جست. احتمالا پرسشي كه در اين ميان پيش ميآيد چنين چيزي باشد: موضوعِ كتابِ پرتابهاي فلسفه چيست؟ به نظرم ميرسد پاسخ به اين پرسش نيز روشن نيست. اما چيزي بديهي است: ابتدا تا انتهاي متن، «حركت»ي با ضرباهنگي عمدتا پرشتاب و نثري نقطهزن، بيتعارف و بيتكلف در جريان است از موقفي فلسفي، به سمتِ اين بار نه خودِ فلسفه كه «غيرفلسفي»ترين موضوعات. متنِ پرتابها، به نظر ميرسد كه در اساس چيزي جز «شليك» فلسفه به نافلسفيترين موضوعات نيست. يك حركتِ پرشتاب كه بيش و كم به «حمله» ميماند به در حاشيه امنماندهترين موضوعات. به موضوعات و مواضعِ «بديهي»، روشن، كممناقشه و احتمالا اگر اجازه دهيد عُرفي، به غرضِ اينبار نه تحقير يا تقليل و به تبعِ آن، موضوعيتزدايي از آنها به جرمِ احتمالا نه چندانسبك عاميانه بودن، بلكه برخلاف، دقيقا به دليلِ همين «عاميانه بودن»ي كه مصونيتي پنهان را براي آنها دست و پا كرده است تا همواره در ميداني بيرون از نقد، منطقِ دروني خود را تداوم بخشند. بدين معناست كه حركتِ هر متني عملا در حكمِ اغراضِ آن متن است و نه لزوما نتايجي كه احتمالا از دلِ اين حركت، «حاصل» ميشود. متن اردبيلي به نظر نميرسد چندان حاصلي خاص را درنظر داشته باشد بلكه بيش از آن، بازتابِ حركتي تهاجمي
به صورتبنديهاي مرسوم از امورِ به ظاهر بديهيانگاشتهشدهاي است كه تا اطلاع ثانوي بايد سمّي (بخوانيد منفيتي) به پيكره صُلب آنها تزريق كرد تا درنهايت، مدخلي به انسدادِ آن «حاصل» شود.آنچه پيشاروي خواننده است به نظر بيش از هر چيز، تمهيداتي براي زخمي كردن، جراحت، بُرش يا به تعبيري دقيقتر مدخل زدن به فرمهاي مختلفِ انديشيدن به ناموضوعاتِ فلسفي است: يك شليك البته به روشني نابسنده به هدفِ مجروح كردن.
3-پرسش سومي كه احتمالا پيش ميآيد احتمالا چيزي اينچنين باشد: نويسنده خود كجا ايستاده است؟ پاسخ اگرچه تاحدي از پاسخهاي پيشين روشنتر است اما كماكان واجدِ تنشي درخود است. اردبيلي خود در يكي از متون مندرج در كتاب از تفاوتهاي سه موقفِ روشنفكر، فعال سياسي و فيلسوف سخن گفته است. احتمالا وقتي فحواي اين مطلب را در كنار اذعان خود نويسنده در مقدمه نسبت به «فلسفي بودن تمام يادداشتهاي اين كتاب» ميگذاريد، پاسخ بلادرنگ موقفِ فيلسوف باشد. به نظرم ميرسد اين حكم خالي از تنش نيست. احتمالا اينجا بايد پرسشهايي را وسط كشيد: آيا هر متني كه فلسفي باشد نويسندهاش فيلسوف است يا از مصدرِ يك فيلسوف صادر شده است؟ آيا روشنفكر نميتواند متني فلسفي را همهنگام كه در موقفِ روشنفكر ايستاده است صادر كند؟ يا آيا فيلسوف در تمامي «دقايق» يك متنِ پلِميك، خود را در خلوصي ناروشنفكرانه ميبيند و متن را پيش ميراند؟ اگر ماجرا به تنشي اينك ديگر كلاسيك شده بازگردانيم، احتمالا هنوز بايد از آشتيناپذيري مواضع در قبال چندوچونِ «كار روشنفكر» و «كار فيلسوف» سخن بگوييم. متن پرتابهاي فلسفه، به نظر ميرسد اما خواسته يا ناخواسته اين تنش را به طرزي پويا و خلاق درخود حفظ كرده و تاحدي آن را ارتقا بخشيده است: نويسنده يادداشتهايي را با اتكاي روشن به نظامِ مفاهيمِ عمدتا منبعث از سنتِ متافيزيكي خاصي (هگل) تدارك ديده كه از اين حيث به روشني موقف، فلسفه است. اما لايه ديگري كه متن در آن در حركت است، «موضوع» است. موضوعاتي كه عمدتا براي فلسفه، ناموضوعاند و روشنفكر است كه ميكوشد در آن موضوعات مداخله كند. اين تنشِ اصلي حفظ شده در متن است: متني فلسفي و موضوعاتي نافلسفي كه مستلزمِ حركتي پويا، خلاق و ايستادني در آستانه كارِ فلسفه و كارِ روشنفكري است؛ متنی که ابتدا کارِ موقفِ خود را در مقامِ برجِعاجنشینی با موضوعاتی «غیرعامیانه» منهدم کرده و همزمان، با انهدام خود در فضای کارِ روشنفکری، تأملاتی متفرعنانه و بیبنیاد و بیاتکا به مفاهیم را پیش برده است.