نامه به فيلسوفان فرانسوي
به مناسبت روز جهاني فلسفه
دعوت
به گفتوگو
علياصغر مصلح
بنا به تصويب سازمان آموزشي، علمي و فرهنگي سازمان ملل متحد (يونسكو) از سال 2002 ميلادي، سومين پنجشنبه هر ماه نوامبر، به عنوان روز جهاني فلسفه مقرر شده است. امسال (سال 2020 ميلادي) اين سومين پنجشنبه با امروز يعني 29 آبانماه 1399 خورشيدي مصادف شده است. از همان زمان تصويب تا به امروز، در ايران هم علاقهمندان به فلسفه اعم از استادان، دانشجويان، پژوهشگران، نويسندگان، مترجمان، انجمنها، موسسات و گروههاي فلسفه به فراخور برنامههايي براي اين روز تدارك ميبينند، اعم از برگزاري سخنراني، نشست، همايش، ميزگردها و جلسات گفتوگو و... ما نيز در صفحه انديشه روزنامه، هر سال صفحه و مطالبي را به اين موضوع اختصاص ميدهيم. در ماههاي اخير شاهد بروز اتفاقات ناخوشايندي در فرانسه بوديم كه در پي طرح دوباره كاريكاتورهاي توهينآميز مجله شارلي ابدو و قتل معلمي كه اين كاريكاتورها را در كلاس به دانشآموزان نشان داد، به وقوع پيوست. اين اتفاق ناگوار، بار ديگر موضوعاتي چون بحث اسلامهراسي، حدود آزادي بيان و... را مطرح كرد. علياصغر مصلح، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي و عضو انجمن فلسفه ميان فرهنگي، در واكنش به اين موضوع، به مناسبت روز جهاني فلسفه نامهاي از سوي اين انجمن خطاب به فيلسوفان فرانسوي نگاشته كه در صفحه پيشرو از نظر ميگذرد.
روز جهاني فلسفه بهانهاي است كه اهل فلسفه كشورهاي مختلف درباره مسائل مشترك جهاني به بحث و تبادل نظر بپردازند. ما به عنوان گروهي از معلمان و پژوهشگران فلسفه در ايران، اين روز را بهانه مناسبي ديديم كه درباره نسبت جهان اسلام و غرب برخي از تجارب و دريافتهاي خود را با شما در ميان بگذاريم. ماجراهايي چون انتشار كاريكاتور پيامبر اسلام، قتل ساموئل پتي، سخنان رييسجمهور فرانسه درباره آزادي بيان و واكنشهاي آن در كشورهاي اسلامي، براي ما به عنوان استادان فلسفه در كشوري اسلامي و براي شما در كشور فرانسه ميتواند دلالتهاي مختلف داشته باشد و احساسها و عواطفمان را به صورتهاي مختلفي برانگيزد. در ماجرايي مانند قتل پتي ما نيز مانند شما ناباورانه، روزهاي اين صحنه فجيع را به ياد آوردهايم و نگران تكرار و گسترش اينگونه رويدادها هستيم. هر يك از ما به عنوان معلم و پژوهشگر فلسفه، سالها به مطالعه تاريخ تمدن و تفكر غرب مشغول بودهايم و از جمله كوشيدهايم تاريخ و نحوه شكلگيري انديشههاي مدرن در فرانسه را دريابيم. ما هم مانند هر فرانسوي دانشگاهي سعي كردهايم دكارت، روسو، كندورسه، بودلر، برگسن، سارتر، فوكو و متفكران ديگر فرانسه را بشناسيم. ما مدرنيته فلسفي را بيشتر با وساطت متفكران فرانسوي و آلماني شناختهايم. با توجه به چنين زمينههايي، شايد وقت آن باشد كه درك و دريافتهاي متفاوت خود از مسائل مشترك، به خصوص چالشهاي فزاينده كنوني را به اشتراك بگذاريم و زمينه گفتوگويي ثمربخش را فراهم كنيم.
ما نيز مانند بيشتر متفكران معاصر فرانسه درباره نسبت فلسفه و تفكر با قدرت و ساختارهاي سخت اقتصادي و سياسي ميانديشيم و هرچند درباره ميزان تاثير تفكر در نظم قدرت ترديد داريم، ولي كماكان به نقش نقد و كنشگري اهل فكر در حوزه قدرت اعتقاد داريم. حوزه سياست و قدرت در سالهاي اخير، هر چه گذشته، بيشتر تابع پوپوليسم و افراطگرايي شده و به همين جهت شاهديم كه سياستمداران تندرو بر شدت و عمق بحرانها افزوده و جبههبنديها را سختتر كردهاند. سالهاست كه سياستمداران بدون توجه به ريشه بحرانها، به عنوان مثال در موضوع مسلمانان تندرو، اصرار بر كليشهاي چون «تروريسم اسلامي»، مسلمانان بيشتري را تحريك و بحران را وارد مراحل حادتري كردهاند. در ماجراي انتشار كاريكاتور پيامبر اسلام، ما در درون كشورهاي اسلامي، به سبب اظهارات واكنشبرانگيز برخي سياستمداران شاهد شكلگيري بحرانهاي بزرگتر هستيم. مشكل اكثر سياستمداران، كليشههاي نظري و ساختارهاي انعطافناپذيري است كه جز در آن قالبها نميتوانند فكر كنند و تصميم گيرند. به همين جهت، لازم است اهل فلسفه و فكر و كساني كه قدرت نقد نظريهها و ساختارها را دارند، بر اساس واقعيات غير قابل چشمپوشي جهان معاصر، به خصوص شرايط خاص كشورهاي اسلامي، افقهاي جديدي براي شكلگيري نظريات و سياستهاي جديد ايجاد كنند.
جهان اسلام به خصوص در آفريقا و خاورميانه، در دوران استعمار بيش از همه تحت تاثير سياستهاي فرانسه بوده و مدرنيته را در چهره تمدن و فرهنگ فرانسوي تجربه كرده است. به همين جهت، ميان اسلام دوره مدرن و مدرنيته فرانسوي پيوندي عميقتر از آنچه در نگاه اول ديده ميشود، وجود دارد. اين بخش از مسلمانان، در دوران مدرن با توجه به تصوري كه از مدرنيته فرانسوي داشتهاند، درصدد بازسازي هويت و تطبيق خود با شرايط جديد برآمدهاند. به همين دليل، فرانسه امروز با مسلماناني روبهروست كه هويت اسلامي جديد خود را در تناظر با ساختارها و الگوهاي فرانسه مدرن يا در واكنش نسبت به آنها شكل دادهاند. درست در همين نقطه است كه ما ميان لاييسيته افراطي و بنيادگرايي اسلامي، مشابهتهايي مييابيم. بنيادگرايي در كشورهاي مسلمان آفريقا و خاورميانه بيش از همه در روايت انقلابي- راديكالي ريشه دارد كه در فرانسه شكل گرفته است. در بسياري از كشورهاي اسلامي هنوز آثار نقشآفريني روشنفكراني كه تحت تاثير جريانهاي انقلابي دهههاي شصت و هفتاد فرانسه را به انقلاب و شورش دعوت ميكردند، ديده ميشود. ضرباهنگ نوشتههاي برخي روشنفكران فرانسوي هنوز در گوش ماست كه امروز در قالب هويتطلبي جريانهاي بنيادگرا تداوم يافته است. اين تذكر از اين جهت مهم است كه در كوشش براي درك تبار «ديگريستيزي» امروز بايد به ريشههاي مشترك و مشابه تاريخي در «بنيادگرايي اسلامي» با لاييسيته افراطي توجه كرد. تلقي فرانسوي از روشنگري در چهره افراطي آن، در ابتدا نسبتي با انقلاب و حذف و طرد و وحشت داشت و حاصل آن را ميتوان در سالهاي پس از انقلاب ديد. نقد هگل از روشنگري فرانسوي را در كتاب پديدارشناسي روح به ياد آوريم. مسلمانان نيز در مسير هويتيابي جديد خود، بيش از همه از متفكران انقلابي و بنيادگراي فرانسه الهام گرفتند.
آنچه امروز اهميت دارد، بهره گرفتن از تمامي سنتهاي فلسفي و تجارب بزرگ متفكران فرانسه، به خصوص پس از جنگ جهاني دوم تاكنون براي رويارويي درست و ثمربخش با بنيادگرايي اسلامي است. براي بحث درباره اين تقابل بايد به شرايط پيشرو توجهي دقيقتر داشته باشيم. امروز فرانسه شايد بيش از بقيه كشورهاي اروپايي درگير با پرسش نحوه تعامل با اقليت مسلمان اين كشور است؛ اقليتي كه همكيش طيف بسيار وسيعي از مسلمانان شرق آسيا تا شمال آفريقا و اروپا هستند. آيا فرانسه امروز ميتواند با پافشاري بر شيوه رفتارهاي راديكال با مسلمانان، معضل همزيستي و حتي امنيت و منافع خود را حل كند؟ شما هم مانند ما تاييد ميكنيد كه دوران رابطه خدايگان و بنده به پايان رسيده است. ما هم مثل شما هر بار كه به روشنگري ميانديشيم، تعريف ايمانوئل كانت از روشنگري را به ياد ميآوريم كه آن را «خروج انسان از نابالغي به تقصير خويش» ميدانست. اين مبنا باعث شكلگيري گونهاي تفكر اروپامحور افراطي شد و غيراروپاييان به خصوص مردم فرهنگهاي آفريقايي و مسلمان، نابالغاني تلقي ميشدند كه بايد از اين وضع خارج شوند. ما اين تصور را در قالبهاي پيچيدهتري هنوز در بسياري از سياستمداران و روشنفكرانِ غرب و حتي كشورهاي اسلامي ميبينيم.
به نظر ميرسدكه زمان آن است كه همديگر را به تفكر در آنچه بنيانهاي فرهنگ و تاريخ خود ميدانيم، فراخوانيم. ما شما را به انديشيدن دوباره به اصولي كه آنها را مقوم تمدن مدرن ميدانيد، دعوت ميكنيم و خود را ملزم به انديشيدن دوباره به بنيانهاي فكري- فرهنگي سازنده كه تلقي كنونيمان از «ديگري» است، ميدانيم. غرب امروز چارهاي جز انديشيدن به اصول و پايههاي روشنگري، با التفات به واقعيتهاي كنوني ندارد. ما به تفاوت روايت روشنگري در كشورهاي فرانسه و آلمان و انگليس توجه داريم و به عنوان شهروندان كشوري اسلامي، بر اساس باورها، احساسات و اندرونيات يك مسلمان، شيوههاي رفتار سياستمداران و متفكران و روشنفكران اينگونه كشورها را مرور ميكنيم. امروز غرب با همه تنوعات درونياش در مقابل مسلمانان، در ميدان آزمون قرار گرفته است. در سراسر جهان اسلام از چين تا شمال آفريقا و در درون جامعه اروپايي با موجي از گسترش اسلامگرايي روبهرو هستيم. مساله اول غرب نحوه برخورد با اين موج است. ما اغلب از توان خرد روشنگري و در روزهاي اخير از روايت فرانسوي آن، براي مواجهه با اين موج ميپرسيم. ما هم به اهميت آزادي بيان در قوام بخشيدن به انسان و جهان معاصر وقوف داريم. اما به همين روشني به اهميت حفظ حرمت پيامبري كه ميليونها نفر او را مظهر بالاترين مهر و دوستي ميدانند، آگاهيم. چنانكه همه ما و اكثريت مردم مسلمان قتل ساموئل پتي را مغاير اصول اسلامي و انساني ميدانند و مخالف شيوع چنين روشهايي در برخورد با ديگران هستند. ما تفكر فلسفي فرانسه براي حل اينگونه معضلات را توانمندتر از آنچه در حوزه سياست ظاهر شده است، ميبينيم. جهان امروز، بدون در نظر گرفتن خواست مسلمانان، با آيندهاي خطير روبهروست.
آينده جهان و به خصوص آينده اروپا، بستگي به نحوه حل چالش و تقابل ميان غرب و اسلام دارد. در چند سال اخير، ما شاهد القا و انتقال سيستماتيك خشونت به كشورهاي اسلامي هستيم. نزاع و خشونتي كه امروز در برخي كشورهاي خاورميانه و آفريقا در جريان است، نبايد سادهنگرانه صرفا به استعدادهاي تاريخي اين ملتها نسبت داد. مناسبات قدرت به خصوص اقتضائات منافع اقتصادي و نظامي دولتهاي قدرتمند، يكي از اسباب اين نزاعهاست. غرب سياسي به كمك رسانهها و امكانات پيچيده تكنيكي، با تحريك جهان اسلام، در افزايش بنيادگرايي نقش داشته است. ملتهاي بسياري به خصوص در خاورميانه و آفريقا قرباني خشونتند. آثار اين وضع اسفبار به تدريج به كشورهاي آسوده از اين بحرانها هم خواهد رسيد. بايد همه امكانات فرهنگي خود را براي يافتن پادزهر خشونت به كار گيريم. خشونت در جهان امروز به صورتي مزمن، مردم بسياري از كشورها را به رفتارهاي واگرايانه، واكنشي و هجومي سوق داده است. قرباني اول اين خشونتها، ميليونها مسلمان در داخل كشورهاي اسلامي است. بايد با هم درصدد مقابله با هرگونه خشونتطلبي باشيم. بايد بينديشيم كه چطور ميتوان چرخه شتابگيرنده خشونت را متوقف كرد. بلاي خشونتطلبي همه كشورها را تهديد ميكند. اهل فلسفه بايد به اسباب و راههاي كاهش آن بينديشند. به باور ما در شرايط خطير كنوني ما هيچ راهي جز گفتوگو و انعطاف، حتي در مباني و اصولي كه آنها را مقوم فرهنگ و هويتهاي خود ميدانستهايم، نداريم. جهان امروز آوردگاه فرهنگهاي مختلف با پشتوانههاي تاريخي آنهاست. ملتهايي موفقترند كه آمادگي بيشتري براي گفتوگو، انعطاف و همراهي با «ديگران» داشته باشند. در اين مسير ملتها بايد آيينه يكديگر باشند. ما بنا به همين احساس وظيفه اظهار ميداريم كه شيوه جاري در سطح سياست، از جمله در سياست فرانسه را در جهت بهبود و اصلاح مناسبات نمييابيم. ادامه اينگونه روندها به سود ملتها و مناسبات و نظم بينالمللي نيست. بايد در هر صورت از تحقير دينداران و توهين به آنها خودداري شود. اگر انتظار جهان بهتري داريم، بايد براي رسيدن به اين مقصود به نقش دينداران توجه اساسي داشته باشيم. حتي گفتوگوي فرهنگها بدون گفتوگوي اديان كم حاصل است. درست به همين جهت آزادي و لاييسيتهاي كه باعث تحقير دين و توهين به آن شود، براي جهان معاصر زيانبار است.
همكاران گرامي
ما بنا به تجارب تاريخي و آموزههاي همه آيينهاي فكري و معنوي، همچنان اميدوار به بهبود اوضاع و رفع معضلات هستيم. اما راه بهبود را چنانكه گفتيم در بازخواني راههاي طي شده، بازانديشي استعدادهاي فرهنگ خود و كوششي همهجانبه در جهت تقويت گفتوگو و مفاهمه ميدانيم. مهمترين وظيفه امروز ما آغاز تامل و گفتوگويي دوباره درباره وضع كنوني تمدن مدرن و اصول مقوم تاريخ و جوامع اسلامي است. متفكران و اهل فلسفه غرب و جهان اسلام، به قصد ورود به فضاي گفتوگو بايد بتوانند در «ميانه» فرهنگها، راههاي درك متقابل را بيابند. خرد مدرن و خرد شكل گرفته در تاريخ اسلام بايد به گفتوگو بنشينند. بخش بزرگي از معضلات جهاني وابسته به نتيجه اين گفتوگو است. اين گفتوگو بايد با لحاظ همه تجارب گذشته باشد. نبايد يك طرف گفتوگو «ديگري» را به درك و دريافت خود فرو كاهد. تنها راه ارتقاي مناسبات انساني و فرهنگي جهان معاصر، شكل دادن به فضاي «ميانه»اي است كه اطراف گفتوگوي خود را در عرض يكديگر ببيند. خرد مدرن اگر خرد اسلامي را به رسميت نشناسد، آينده خود را به خطر انداخته است. امروز بيش از گذشته نيازمند بازخواني پروژه مدرنيته و تاريخ اسلام براي قرار گرفتن در مسير مفاهمهايم. سادهنگري است اگر با قياس اسلام امروز و مسيحيت قرن هجدهم و نوزدهم، انتظار داشته باشيم كه جهان اسلام، مانند مسيحيت، به همه آنچه غرب سياسي، روشنگري، بلوغ، خردمندي و فرهيختگي مينامد، انعطاف نشان دهد. اسلام ديني داراي استعدادها و امكانات متنوع و متكثر است و از اين جهت با ديگر اديان جهاني تمايز دارد. اسلام در خاورميانه و شمال آفريقا در طول تاريخ، «ديگري» نزديك اروپا بوده است. اين «ديگري» داراي وجه سياسي خاص است، بهطوري كه در طول چند سده، تمامي اروپا تحت تاثير آن قرار داشته است. اروپا بايد به اين «ديگري» رقيب متناسب با اقتضائات جهان كنوني بينديشد. تفكر معاصر وجوه بسيار ظريف و دقيق نسبتداري با «ديگري» را مورد تامل قرار داده است. بايد با اين پشتوانه، دوباره به نسبت غرب و اسلام بينديشيم. اروپا در بخش مهمي از تاريخ خود، فهم از خويش را از طريق اسلام به دست آورده است. غرب در نسبت با اسلام، دورهاي خود را در نسبت ستيزه و در دورهاي در نسبت استيلا و استعمار و مداخلاتي يافته كه جراحات عميق آن در خاطرهها همچنان باقي است. اما غرب امروز بايد در جستوجوي نسبت جديدي با اسلام باشد. ما متوجه تلاطم و تشتت جهان اسلام و واگراييها هستيم. اما اين معضلات، چارهاي از سنخ تلقي روشنگران افراطي قرن هجدهم و نوزدهم ندارد. بايد در مسير تجارب مشترك جهاني و درك متقابل، همديگر را عميقتر بشناسيم. هر يك از ما بايد مسائل طرف مقابل را مسائل خود به حساب آورد و همدلانه و مشفقانه بدان بينديشد. اين وظيفه متفكران، فيلسوفان و شخصيتهاي تاثيرگذار در دو طرف است.
همكاران گرامي
ما نيز رويدادهاي ناگواري را كه در نسبت ميان جهان اسلام و غرب در جريان است، دنبال ميكنيم و نگران آينده هستيم. ما و شما مسووليتهاي مشتركي داريم. بايد در جهت ممانعت از نزاع و چالشهاي بيشتر و تقويت منش گفتوگو، بيشتر از گذشته رفتارها و روندهاي خشن و چالشافزا را نقد كنيم و با نشان دادن لايههاي عميقتر بحران فعلي، راهحلها و تجويزهاي خود را به مشاركت گذاريم. اميدواريم با همراهي تعداد بيشتري از فيلسوفان و متفكران كشورهاي مختلف و تقويت خرد مشترك معطوف به مهر و شفقت، شاهد شكلگيري افقهاي جديدي، براي مفاهمه و بهبود مناسبات انساني باشيم.
انجمن فلسفه ميان فرهنگي ايران
۲۵ آبانماه ۱۳۹۹/ ۱۵ نوامبر ۲۰۲۰
تعريف ايمانوئل كانت از روشنگري را به ياد ميآوريم كه آن را «خروج انسان از نابالغي به تقصير خويش» ميدانست. اين مبنا باعث شكلگيري گونهاي تفكر اروپامحور افراطي شد و غيراروپاييان به خصوص مردم فرهنگهاي آفريقايي و مسلمان، نابالغاني تلقي ميشدند كه بايد از اين وضع خارج شوند. ما اين تصور را در قالبهاي پيچيدهتري هنوز در بسياري از سياستمداران و روشنفكرانِ غرب و حتي كشورهاي اسلامي ميبينيم.