تجربه همكاري صدرالدين زاهد و پرويز پورحسيني در نمايش «ارگاست» به كارگرداني پيتر بروك، احتمالا دليل موجهي براي گفتوگو درباره هنرمندي است كه كرونا او را از چنگ فرهنگ و هنر ايران درآورد. البته كه شايد پيش از شيوع ويروس، اين خود ما بوديم كه او را به سادگي از دست داديم؛ با ناديده گرفتن! جز تك چهرههاي هوشيار سينما و تئاتر كه قدر سالها تجربه پرويز پورحسيني را دانستند و از توانايياش در جهت ارتقاي كيفي تئاتر يا فيلم و سريال خود بهره بردند. اين بازيگر آرام، جدي و حرفهاي تئاتر و سينماي ايران به شهادت تمام همكارانش و البته به حكم آنچه گفت و به يادگار گذاشت در طول زندگي دست از جستوجوگري نكشيد و تا آخرين لحظه بر ميثاق كارگاه نمايشياش (تجربهاندوزي و تجربهگرايي) يا يكجور گشودگي در برابر آگاهي استوار ماند. گوهر كمياب اين روزهاي ما كه از دست رفت.
شما در «كارگاه نمايش» با آقاي پورحسيني همكار و همدوره بوديد، دوستي و همكارياي كه بعد از حضور پيتر بروك در ايران جديتر هم شد. روش و منش ايشان در بازيگري و زيست حرفهاي زبانزد هم هست؛ شما چه خاطراتي به ياد داريد؟
دقيقا دوره مشخصي كه با آقاي پورحسيني يك صميميتي تجربه كردم به چندسال حضور در «كارگاه نمايش« بازميگردد. البته ابتدا طوري كه امروزه رايج است با گروه مواجه نبوديم ولي از وقتي پيتر بروك به ايران آمد ما هر دو در فهرست هنرپيشههايي قرار گرفتيم كه او براي حضور در اجراي «ارگاست» انتخاب كرد. از جريانهاي ديگري مانند اداره تئاتر و دانشگاه هم افرادي انتخاب شدند، حتي از تلويزيون نوذر آزادي حضور داشت، اما همانطور كه گفتم از كارگاه نمايش بنده و آقاي پورحسيني و چند نفر ديگر انتخاب شديم. اين آشنايي از آنجا شكل گرفت و در تمرينها و كار با يكديگر برخورد داشتيم. ميتوانم بگويم انسان بسيار جدي و سختگيري بود. با كارش شوخي نداشت و طي مدتي كه «ارگاست» را كار ميكرديم يك شناخت فوقالعادهاي بين ما به وجود آمد. به ويژه در زمينه كيفيت و توان صوتي و فيزيكي اين بازيگر؛ بعدا با تشكيل گروه بازيگران شهر، درست بعد از جشن هنر پنجم در 1350 اگر اشتباه نكنم، ما به درخواست رضا قطبي دور هم جمع شديم تا تجربه همكاري در گروه پيتر بروك به نوعي حفظ و منتقل شود. قرار بود اين تجربه پژوهشي در قالب «كارگاه نمايش» ادامه يابد و انرژي كه راه افتاده متوقف نشود. به همين مناسبت بود كه آقاي قطبي خواست دور هم جمع شويم. بعضي افراد از جمله هوشنگ قوانلو و نوذر آزادي نيامدند ولي از ميان گروه اوليه، من و پرويز پورحسيني و اكثريت بچهها دور هم جمع شديم كه گروه تئاتر «بازيگران شهر» شكل گرفت.
رابطه بازيگر و كارگردان چه تغييري كرد؟
كار، كار خلاقه بازيگري بود و در واقع با مفهوم قديمي به آن شيوه قرن نوزدهمي مواجه نبوديم، مساله اينجا بود كه هنوز محلي براي ارايه اين شكل و شمايل تازه در اختيار نداشتيم، تئاترشهر هم در حال ساخت و ساز بود تا مدتي بعد كه تاسيس شد و در اختيار بچهها قرار گرفت. هنرمندان بسيار مهمي از خانم فهيمه راستگار گرفته تا آقاي پورحسيني و ديگران در گروه حضور داشتند و قرار بود كارگرداناني هم بيايند و تجربههاي متفاوت داشته باشيم. به هرحال قرار بود بخشي از فعاليتها هم به همكاري با كارگردانان متفاوت مانند بيژن مفيد و داود رشيدي معطوف شود كه يك نمونه آقاي رشيدي آمد و قرار شد «پيروزي در شيكاگو» كار شود كه به سرانجام نرسيد. اين نمايش چندسال بعد و در سالهاي پس از انقلاب به كارگرداني ايشان روي صحنه رفت. ما در گروه «بازيگران شهر» كارهاي تحقيقاتي هم انجام ميداديم كه اولين آن روي متني از پيتر هانتكه اتفاق افتاد. آنجا من و خانم شكوه نجمآبادي «يك قطعه براي گفتن» را داشتيم و پرويز پورحسيني هم با محمدباقر غفاري كار كرد. دومي يكجور تحقيق روي حركت بود و چيزي كه ما اجرا كرديم نوعي تحقيق روي صوت كلمات. البته هر دو تجربه هم بهصورت مكمل يكديگر عمل ميكردند. همان زمان تمرينهاي نمايشي را آغاز كرديم به نام «باغ آلبالو» كه معرف حضور هست و بعدها به عنوان اولين نمايشي كه در سالن تازه تاسيس تئاترشهر روي صحنه رفت نام گرفت. در واقع تئاترشهر با آن نمايش افتتاح شد كه آقاي پورحسيني آنجا نقش دانشجو را بازي ميكرد.
قبل از همكار شدن در گروه «بازيگران شهر» بازيهاي آقاي پورحسيني را ديده بوديد؟
چند نمايش ديده بودم ولي آن زمان سن زيادي نداشتم، چيزي كه درباره ايشان اينها برايم مسحوركننده بود به كارهايي بازميگشت كه آقاي پورحسيني را در نقشهاي متفاوت و در همكاري با كارگردانهاي متفاوت ميديدم. مثلا بين حضور او در نمايش «باغ آلبالو» آربي يا «طلبكارها» كه آنجا هم باهم بوديم تفاوت زيادي وجود داشت. «انسان، حيوان، تقوا»ي پيرآندلو كجا و كار رضا قاسمي كجا؟ بازي آقاي پورحسيني در هيچكدام از اينها با نمايش «كاليگولا» كه دوباره كنار يكديگر بوديم نسبتي نداشت. به خصوص كه ما دو نفر اسكيزوفرني شخصيت «كاليگولا» را بازي ميكرديم، هر دو كاليگولا بوديم. پورحسيني جنبه خشن شخصيت را بازي كرد و من بخش شوخ او را، بدون آنكه آربي بخواهد در انتخاب يا شيوه بازي بازيگر دخالت زيادي كند. چون اصلا شيوه آربي اينطور بود كه بيشتر بداههسرايي بازيگر را ميزانسن ميكرد. بنابراين وقتي تجربههاي متفاوت بازيگري در نمايشها را كنار هم بگذاريد با پرويز پورحسينيهاي بسيار متفاوت مواجه ميشويد.
اين تفاوت در بازيگري خيلي مرسوم بود؟ يعني در بازيگرهاي زيادي مشاهده ميشد؟
اگر بگويم نه تا حدي نسبت به همكارانم كملطفي كردهام ولي يك تفاوت وجود داشت. مثلا كارهاي پرويز فنيزاده فوقالعاده بود اما آنچه در گروه بازيگران شهر به نمايش ميگذاشت حاصل يك تجربه جمعي و در عينحال فردي افراد روي كيفيت بدن، صدا، احساسات و غيره انجام ميدادند. يعني كار آگاهانه پيش ميرفت نه برحسب تصادف. تئاتر ما آدمهاي با استعداد زيادي داشته و دارد كه متاسفانه اغلب تك و توك گلهايي هستند در مرداب. يعني هنرپيشههاي خوب يك اتفاق بودند.
در همكاري با بازيگران خارجي چطور؟
وقتي بروك به ايران آمد ما متوجه تفاوت بين خودمان و هنرپيشههاي خارجي شديم. البته نميگويم اين تفاوت زمين تا آسمان بود ولي كمبودهايي وجود داشت كه خاطرم هست خانم فهيمه راستگار همان زمان در گفتوگو با يك مجله به صراحت دربارهاش صحبت كرد. خيلي صادقانه گفت زمان تمرين متوجه شديم نه كار بدني درستي انجام دادهايم و نه روي بيان خوب كار كردهايم. به همين دليل هم وقتي هنرپيشهها انتخاب شدند ما يك دوره تمريني با آربي اُوانسيان در انجمن ايران و امريكا پشت سر گذاشتيم كه براي برخورد با گروه فرانسوي آمادگي داشته باشيم. ميخواهم بگويم با تمام اين حرفها هنرپيشههاي ايراني پابهپا پيش ميرفتند.
نظر آقاي پورحسيني درباره انتقال داشتهها و تجربهها پس از همكاري در اجراي «ارگاست» چه بود؟
نظر بسيار مثبتي داشت و اتفاقا مدتي همين كار را در كارگاه انجام داديم. اگر درست به ياد داشته باشم ايشان مشغول بازي در نمايشي به عنوان «نامههايي از خانواده بلك» يا همچين نامي به كارگرداني رضا قاسمي كه سوسن تسليمي و فردوس كاويان و فريده سپاهمنصور هم آنجا بازي داشتند؛ همان سال بود كه قرار شد تجربهها به جوانها منتقل شود. هر كدام از ما در كنار خانم تسليمي و سپاه منصور به تعدادي جوان آموزش ميداديم كه به ياد دارم يكي از هنرمندان بنام امروز محصول همين كلاسها است. بعدها هم هريك به نوعي همين مسير را ادامه داديم.
اگر بخواهيد در يك جمله يا پاراگراف بگوييد پرويز پورحسيني چه قواعدي رعايت كرد كه موفق شد با بهترين كارگردانان تئاتر و سينماي ايران كار كند و از خودش اجراهاي ماندگاري به يادگار بگذارد، توصفتان چگونه است؟
حتي شايد در يك كلمه بتوانم بگويم رعايت «ديسيپلين». پرويز پورحسيني وقتي كار ميكرد مو را از ماست بيرون ميكشيد. ديده بودم روي متن چطور كار ميكرد و دقت نظر بسيار بسيار زيادي داشت. تا حدي به شوخي ميگويم؛ آن زمان ما عادت داشتيم در جمع و گروه به چيزي دست پيدا كنيم ولي پرويز به اين هم بسنده نميكرد و تمام مدت در منزل به تمرين و كشف ادامه ميداد. همين باعث ميشد در تمرين بعدي بهقولي ناهماهنگيهايي به وجود بيايد كه بعدا باهم دربارهاش صحبت ميكرديم، به خصوص اين اتفاق در «كاليگولا» زياد رخ ميداد.آنقدر تنهايي تمرين ميكرد كه ما جا ميمانديم. بعد با خنده ميگفتيم پرويز تو دوباره رفتي در خانه و ... اين البته حسن او بود و باعث ميشد همه بيشتر تلاش كنيم. انسان بسيار درونگرا و توداري بود.
در تمرينهاي «ارگاست» هم پيشنهاد ميآورد؟ واكنش بروك به پيشنهادها چگونه بود؟
بله، همراه خودش پيشنهاد ميآورد و البته اين به گشودگي پيتر بروك هم بازميگشت كه واقعا پذيرا بود. در مواجهه با بازيگر ايراني همانطوري رفتار ميكرد كه در گفتوگو با يوشي اويداي مشهور. كار فهيمه راستگار را خيلي ميپسنديد اما بگويم هوشنگ قوانلو هم يكي ديگر از بازيگراني بود كه بسيار نوآوري داشت.
چيزي كه درباره ايشان برايم مسحوركننده بود به كارهايي بازميگشت كه آقاي پورحسيني را در نقشهاي متفاوت و در همكاري با كارگردانهاي متفاوت ميديدم. مثلا بين حضور او در نمايش «باغ آلبالو» آربي يا «طلبكارها» كه آنجا هم باهم بوديم تفاوت زيادي وجود داشت. «انسان، حيوان، تقوا»ي پيرآندلو كجا و كار رضا قاسمي كجا؟ بازي آقاي پورحسيني در هيچكدام از اينها با نمايش «كاليگولا» كه دوباره كنار يكديگر بوديم نسبتي نداشت. به خصوص كه ما دو نفر اسكيزوفرني شخصيت «كاليگولا» را بازي ميكرديم، هر دو كاليگولا بوديم.