وگان متعصب
مهدي نيكوئي
او را به تعصب و افراط متهم ميكردند. به او ميگفتند كه ديگران را درك نميكند و به انتخابهاي شخصيشان احترام نميگذارد. حذف كردن هر نوع محصول حيواني از غذا و حتي پوشاك و تفريحات، برايشان نهايت افراط بود. چطور كسي ميتوانست تا اين حد به خود سخت بگيرد؟ از همان روزهاي نخست وگان شدنش با اين حملات مواجه شده بود، اما اغلب سكوت ميكرد. او متهم رديف اول درك نكردن ديگران بود، اما چطور امكان داشت؟ خودش سالها در جمع همان ديگران و به روش آنها زندگي كرده بود. مگر ميتوانست دغدغهها و افكار آنها را درك نكند؟ در حقيقت ديگران بودند كه با كفشهاي او راه نرفته بودند و اكثرشان حتي بدون تجربه يك ماه وگان بودن (يا دستكم وگان بودن اصولي) تلاش ميكردند، همه چيز را انكار كنند. حتي اتهام تعصب، خودخواهي و روشنفكر نبودن را هم باور نميكرد. او روزي وگان شده بود كه پافشاري بر سبك زندگي و منيت خود را كنار گذاشت. او كه تلاش كرده بود در راه كاهش آسيبهايش به موجودات ديگر و البته جامعه انساني وگان شود، چطور ميتوانست خودخواه باشد؟ تعصب و زيادهروي در «كمآزار بودن» هم منطقي به نظر نميرسيد، ضمن آنكه با تغيير سبك زندگياش نشان داده بود كه پذيراي عقايد متفاوت است. با اين حال، هر روز در كنار اتهامات مكرر، سوالاتي تكراري ميشنيد كه گويندهاش تصور ميكرد او را براي اولينبار با چنين سوالاتي مواجه ميكند: مگر گياهان جان ندارند؟ مگر ميتوان از طعم گوشت گذشت؟ مگر كرهزمين تحمل افزايش زمينهاي كشاورزي براي تامين خوراك گياهخواران را دارد؟ مگر ميتوان زنده ماند؟ كمبودهاي غذايي چطور؟ حلال بودن گوشت چطور؟ كسي چه ميدانست كه پس از يافتن پاسخ اين سوالات و بسياري از سوالات ديگر كه به ذهن گوينده نرسيده بود، وگان شده است.