جايي ميان تلاش و رضا
محمد خيرآبادي
آلن دوباتن كتابي دارد به نام «تسلي بخشيهاي فلسفه» كه احتمالا با آن آشنايي داريد. او در اين كتاب سعي ميكند ناكامي، ناتواني و سختي را به كمك ديدگاههاي فلسفي سقراط، سنكا، مونتني، شوپنهاور، نيچه و ... برايمان قابل تحمل كند و درد و رنجهايمان را كمي تسكين دهد. بسياري از روانشناسان معتقدند ويژگيهاي شخصيتي چيزي است كه فرد با آن به دنيا ميآيد نه اينكه در گذر زمان تغيير نكند. مطمئنا تغيير ميكند و شدت و ضعف آن ويژگيها امري طبيعي است. تمرين و ممارست، محيط و اتفاقات زندگي در تغيير و تحول انسان بيتاثير نيست. اما ثابت شده است كه بسياري از قابليتهاي ذهني و رواني به صورت خداداد و مادرزاد در ما وجود دارند و بسيار قويتر و ماندگارتر از آن هستند كه تصور ميشود. حتما بچههايي را ديدهايد كه از همان كودكي توان رهبري و مديريت يك گروه را دارند يا بعضي از افراد كه خود را خيلي خوب با شرايط مختلف سازگار ميكنند. بعضي آدمها از لحاظ رواني قابليت اين را دارند كه تحت هر شرايطي اميدوار بمانند. بعضيها ذاتا ازخودگذشته و فداكارند، كسي به آنها آموزش فداكاري نداده و محيط چندان روي آنها اثر نداشته بلكه اين ويژگي شخصيتي آنهاست. تيپهاي شخصيتي كه روانشناسان بر آن اساس افراد را دستهبندي ميكنند تا حدود زيادي وابسته به اين قابليتهاي ذهني و رواني است. بچههايي هستند كه بسيار كنجكاو و جستوجوگرند. بعضي از بچهها هميشه جانب احتياط را نگه ميدارند و بعضي سر نترسي دارند. بعضي از افراد آرامند و بعضي عجول. بسياري از اين خصوصيات، ذاتي است و نه اكتسابي. البته اين به معناي جبريدانستن همهچيز و بي فايدهبودن آموزش و پرورش نيست، بلكه به معناي اين است كه اگر آموزش و پرورش ميخواهد نتيجهبخش باشد، بايد تفاوتهاي شخصيتي و قوت و قدرت آنها را درنظر بگيرد، در غير اين صورت آموزشهاي يكسان و يكشكل براي همگان نتايج مطلوب نخواهد داشت. اما جدا از بحث آموزش و پرورش، يك نكته حائز اهميت است و آن اينكه درنظر داشتن تفاوتهاي شخصيتي و طبيعي دانستن آنها، نتيجهاش زندگي كمتنشتر و بدون اصطكاك زائد خواهد بود. انگار اين يكي از قوانين جهان هستي است كه اگر ما بر وفق آن عمل كنيم آرامش و رضايت بيشتري نصيبمان خواهد شد. در طول زندگي بارها با اين سوال روبهرو شدهام كه چرا فلاني با اين همه دانش و تحصيلات، در يك موضوع پرابهام و مناقشهبرانگيز شك نميكند و به آنچه معتقد است تا اين اندازه يقين دارد؟ تا اينكه چند روز پيش رمان «ژان باروا» نوشته روژه مارتن دوگار را خواندم و به اين سطور درخشان رسيدم. «ببينيد، هيچكس به دلايل منطقي تغيير عقيده نميدهد. اين تنها نظر قطعي است كه به آن رسيدهام. مردم به همين اكتفا ميكنند كه با برهانهاي منطقي، عقيدهاي را كه در باطن دارند تقويت كنند و اين عقيده برخلاف آنچه مردم خيال ميكنند، براساس قياس منطقي و استدلال نيست، بلكه براساس نوعي قابليت فطري است كه از هر منطقي قويتر است. به عقيده من آدم با قابليت فطري ايمان يافتن يا شك كردن به دنيا ميآيد و از هيچ استدلالي هم كاري برنميآيد، نه از استدلالهاي موافق و نه مخالف.» البته من بعد از خواندن اين جملات، همچنان بحث و گفتوگو را رها نكردهام، استدلال ميكنم و به استدلالها گوش ميدهم و هنوز به كتابهايي مانند «تسلي بخشيهاي فلسفه» علاقهمندم. اما بايد بگويم زندگي بعد از خواندن اين جملات، رنگ و شكلي ديگر پيدا ميكند، جايي در ميان مقام تلاش و مقام رضا.