• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4810 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۱۸ آذر

استمداد حاميان معتادان بي‌خانمان براي جذب لباس گرم و غذا

بنفشه سام‌گيس| صبح ديروز، در خيابان‌هاي شمالي تهران برف مي‌باريد و امروز هم، آن‌طور كه سازمان هواشناسي پيش‌بيني كرده، بارندگي‌ها در تهران و 12 استان ادامه دارد و هواي پايتخت در سردترين ساعت به زير صفر مي‌رسد. اين برف و اين‌ بارش و اين سرما و اين هوايي كه يخ مي‌بندد، ما را؛ ما مردمي كه با وجود همه دلخوري‌ها و بي‌پولي‌ها و مشكلات در تامين معاش، شكرگزار سقف بالاي سرمان هستيم، شادمان مي‌كند كه بهاري سبز و تابستاني حاصلخيز پيش رو داريم و حالا هم هوايي تميز تنفس مي‌كنيم. اما براي اقليتي ناديدني كه در اين هواي سرد، دنبال كنجي مي‌گردند كه هر چه بيشتر از سرما و سوز برف و تيزي دماي منفي شده در امان باشند، اواخر پاييز و 3 ماه زمستان، تجربه عيني و شهودي مرگ است. معتادان خيابان‌خواب؛ اين مرتكبان اشتباهي ناخواسته و نادانسته كه در سراشيبي بيماري و درد و تباهي گرفتار شدند، در اين ايام، درخود فرورفته‌تر مي‌شوند و مستاصل‌تر و بي‌پناه‌تر و براي آنكه بتوانند تيزي سرماي استخوان‌سوز و سنگيني كمرشكن تنهايي‌هاي «كارتن‌خوابي»، درد بي‌ترحم گرسنگي و زجر تحمل نگاه‌هاي تحقيرآميز را يك جا و بدون تامل، قورت بدهند، چاره را در اين مي‌بينند كه يا آنچه روي كفي آلومينيومي مي‌ريزند، سنگين‌تر و غليظ‌تر شود و بشود يك گرم و بشود دو گرم و... يا اينكه «بودن» را از كل، بي‌خيال شوند و يك قبر «مجهول‌الهويه» به هزاران قبر «مجهول‌الهويه» بهشت‌زهراي تهران اضافه شود. ما قادر به درك شدت اين درد نيستيم به هزار و يك دليل كه مثل اثر انگشت هر انسان، يك انحصار مطلق است. سال‌ها قبل، پسرجواني كه در استيصال سر رفتن تحمل، سر از گرمخانه شهرداري درآورد و بر اثر خيابان‌خوابي در سرماي منفي 7 و منفي 3 و منفي 5 در سال‌هاي طولاني، مشكلات شديد استخواني پيدا كرده بود، برايم تعريف مي‌كرد كه شب‌هاي زمستان، براي آنكه بتواند سوز تيز را تحمل كند، يا تمام ساعات شب تا صبح را پياده راه مي‌رفت كه يخ نزند، يا در هر كوچه و پس‌كوچه، كفي آلومينيومي را از جيب بيرون مي‌آورد و نفسي با دود تلخ هرويين تازه مي‌كرد كه از اين دود كاذب، گرماي كاذب‌تر در رگ‌هايش جاري شود و زنده بماند. معتادان خيابان‌خواب، وقتي ازشان درباره سخت‌ترين و تلخ‌ترين خاطره‌هاي خيابان‌خوابي مي‌پرسي، يك تعريف مشابه دارند از سرماي زمستان، از خيابان‌هاي يخ بسته خالي، از عمق تاريك تنهايي در شب‌هاي سرد زمستان. همه ما چنين تجربه‌اي داريم؛ وقتي در يك شرايط دشوار قرار مي‌گيريم، كافي است يك تلنگر سخت هم بخوريم. مي‌رسيم به خط پايان تجميع دردها كه بي‌شباهت به تجربه مرگ نيست آنقدر كه تحمل، به ته مي‌رسد. معتاد خيابان‌خواب، صرف‌نظر از آنكه به چه دليل، اين‌طور خود را بي‌عاقبت كرده، يك انسان است و در اين اوضاعي كه گرفتار شده، از هر لحظه در زندگي كوتاهش تنهاتر و بي‌پناه‌تر است. اگر جمع مصرف‌كنندگان خياباني را ديده باشيد متوجه منظورم مي‌شويد؛ چند نفر دور هم نشسته‌اند و مشغول به دود كردن ولي صدا از صدا برنمي‌خيزد جز تك‌پراني‌هاي بي‌ربط و ركيك كه آموخته همان فضاي عجيب و همان احوال غريب است وگرنه كل آن جمع، چنان از هم دور و با هم بيگانه و از هم فراري كه هيچ همدردي‌اي، هيچ همدلي‌اي، هيچ مهر و احساس انساني‌اي، ياراي ورود به اين جمع انسان‌هاي بدلي از تعريف انسانيت ندارد. در اين روزگار سرد، تنهاشان نگذاريم. حتي اگر رفتار و كردارشان، با عرف و آراي ما در تناقض بسيار است و مگر هيچ كدام ما، تجربه اشتباهي نداريم كه جبرانش، هم قيمت ساعت‌هاي زيسته عمرمان بود و پاك كردن آثارش، ناممكن و محال؟ آنها مخلوقي هستند مثل ما كه از يك جايي، سر دوراهي بي‌تابلويي، مردد شدند و حتي اگر خواسته خودشان بود كه با گرفتن يك دود مردافكن، در هپروت معنا تمام شوند، قطعا، زباله‌گردي و زباله‌خوابي و زباله‌خواري، خواسته هيچ بشري نيست جز آن مجنوني كه روانپزشكان درباره‌اش گفته‌اند تفاوت هيچ بايد و نبايد را نمي‌داند و دردش كه مزمن شد، مدفوعش را هم مي‌بلعد... .
 اين بندگان خدا؛ حالا گرفتار سرما و ايستاده بر نوك قله تنهايي‌ها. 4 گروه خيريه و انجمن حامي بي‌خانمان‌هاي معتاد در تهران فعال است؛ «پايان كارتن‌خوابي»، «طلوع بي‌نشان‌ها»، «جمعيت خيريه تولد دوباره»، «موسسه كاهش آسيب سيماي سبز رهايي». 
اعضاي اين انجمن‌ها، سال‌هاست كه خواب شب و آرامش روز را بر خود حرام كرده‌اند كه دستي از بي‌خانمان‌هاي شهر بگيرند و اسم رمز اين دوستي هم اين باشد كه «تو تنها نيستي.» 
اولين جمله هم دعوت به همراهي است در جاده يك زندگي پاك از آن تباهي‌اي كه يك انسان و انسانيتش را تا اين حد، ناجوانمردانه و شنيع، درهم مي‌شكند و ذره‌اي هم باقي نمي‌گذارد حتي براي يادگاري. 
 در فضاي وب و شبكه‌هاي مجازي، راه ارتباط با اين انجمن‌ها را در كمترين لحظه مي‌توانيد پيدا كنيد. در اين هواي سرد كه ظرف اين روزها به منفي مي‌رسد، همياران اين انجمن‌ها مواد غذايي مي‌خواهند كه غذاي گرم بپزند و به خرابه‌ها و زواياي دورافتاده شهر، جايي كه شما توان و حوصله و فرصت و دل رفتن نداريد، بروند و يك بي‌خانمان از دست رفته را از مرگ بر اثر فقر شديد غذايي نجات دهند و لباس گرم مي‌خواهند كه به دست بي‌خانمان‌ها برسانند و تن يك مرد يا يك زن يا يك كودك را از يخ‌زدگي نجات دهند. زمستان چند سال قبل، در يك نيمه شب برفي كه با همياران «طلوع بي‌نشان‌ها» همراه شده بودم، در خيابان مولوي، جوان ورزشكاري بود كه هنوز از رسم خيابان‌خوابي، چيز زيادي نمي‌دانست و هنوز، عضلاتش ورزيده بود و هنوز دندان‌هايش، سر جا بود و كفش‌هايش را به ازاي يك گرم مواد فروخته بود و به پاهايش، كيسه پلاستيكي پيچيده و ايستاده بود كه گوشي تلفنش را هم بفروشد كه بچه‌هاي «طلوع» به دادش رسيدند و از انبوه كفش‌هاي اهدايي، يك جفت كفش به اين نو رسيده بي‌خانماني دادند... اگر در همين لحظه كه اين متن را مي‌خوانيد، روي صفحه كامپيوترتان، اسم اين موسسات مردمي را هم جست‌وجو كرديد و چند ثانيه بعد، به شماره تلفني كه براي ارسال كمك‌هاي مردمي اعلام كرده‌اند، تلفن زديد و از چقدر و چگونه فرستادن لباس و كفش و مواد غذايي پرسيديد، يعني شما، يكي از آن جمع بي‌شماري هستيد كه همدلي بدون قضاوت و همدردي بدون محكوميت را آموخته‌ايد... . 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون