ما و سنتيها
محمد خيرآبادي
اين يك واقعيت است كه اغلب ما نسبت به گذشته احساس خوبي داريم؛ احساسي كه باعث ميشود از گذشتهها به نيكي ياد كنيم و با افتخار عبارت «زمان ما» را به كار ببريم. حتما شنيدهايد كه ميگويند «زمان ما اين جوري نبود كه بچهها فقط پاي تلويزيون و كامپيوتر باشن. بچهها بيشتر توي كوچه بازي ميكردن». حتي ما جوانترها هم به كوچكتر از خود همين را ميگوييم. واقعا هم همينطور بود، سرگرميهاي كودكي ما بازيهاي دستهجمعي در كوچه بود نه بازي با تبلت و پلياستيشن. يا شايد در اطرافتان كساني باشند كه حتي سختيها و نقاط ضعف گذشته هم در نظرشان خوب است و با نوعي فخرفروشي بيان ميشود. «اون زمان مثل امروز نبود كه امكانات زياد باشه. آب لولهكشي هم نبود. با تلمبه از چاه آب ميكشيديم». اين قديمدوستي و خاطرهبازي بخش عمدهاش، ناشي از نگاه نوستالژيك به گذشته است. انكار نميكنم كه گذشته از خيلي جهات نسبت به اين دوره و زمانه كه در آن زندگي ميكنيم بهتر بوده. حتما در گذشته چيزهاي خوبي بوده كه با گذر زمان و بنا به شرايط جديد از بين رفته. مسلما هر دورهاي خوبيها و بديها، سختيها و راحتيها و كمي و زيادي خودش را دارد. اما نميتوان پنهان كرد كه پيشرفتهاي بشر در تمام ابعاد، به مرور كيفيت زندگي را بالا برده و اين تعريف و تمجيدها از گذشته، خيلي وقتها اغراقآميز است. با اين حال اگر دقت كنيم، نگاه مثبت به گذشته شايد فقط از روي نوستالژي نباشد. گاهي ما دلايل ديگري هم براي دوست داشتن گذشته داريم. به عنوان نمونه خيلي از افراد، به پديدههاي قديمي و سنتي علاقه دارند، به آدمهاي پا به سن گذاشته، به خانهها و اشياي قديمي و به آثار هنري كلاسيك. به نظر خود من در اشيا و آثار سنتي نوعي اصالت و دست اول بودن وجود دارد كه زيباست. در اعتنا كردن به سنتيها، پيوند با تاريخ نهفته است و خود را در ادامه پروژه گذشتگان تعريف كردن. منظورم از سنتيها فقط آثار و اشيايي كه در گذشته به وجود آمده باشند نيست. بلكه چيزهايي كه همين امروز ساخته ميشوند و تكيه به ميراث گذشته ميدهند هم، سنتي محسوب ميشوند. البته آن بخش از پديدههاي سنتي كه امروز هم دردي از ما دوا كنند و صرفا طرح و گليمي براي آرايش در و ديوار نباشند. تا از كوزه سفالي آب نخوريم، نميفهميم سازندهاش چه كرده و آن وقت برايمان تنها وجه تزيينياش اهميت پيدا ميكند كه آنهم در توليدات كارخانهاي خوشآب و رنگ، ممكن است نمونههاي بهتر از آن وجود داشته باشد.
سنتيها من را به يادِ فروشندگان صبوري مياندازند كه ميدانند عجله داريد اما خوب به حرفهاي شما گوش ميدهند، سعي ميكنند دقيقا بفهمند چه ميخواهيد و بعد ميروند در گنجهها و قفسهها ميگردند و جنس مورد نظر را با خوشرويي ميگذارند جلوي روي شما. سنتيها براي اينكه يكراست بروند سر اصل مطلب، عجلهاي ندارند. تا گروه نوازندگان ده، بيست دقيقه هنرنمايي نكنند، آواز نميخوانند. سنتيها آرام قدم برميدارند، شمرده حرف ميزنند، با طمانينه غذا ميخورند و انگار آمدهاند نگذارند ما گازش را بگيريم و برويم. كلاسيكها براي كلمه به كلمه، نت به نت و فريم به فريم ارزش قائلند. به نظرم سنتيها آثارشان و ساختههايشان بر تامل و درنگ بنا شده است. چه در زمان خلق اثر و چه در زماني كه ما با آنها روبهرو ميشويم، جا و فرصتي براي تامل و درنگ مهيا ميكنند. همين نكته است كه احساس ما را نسبت به آنها، از آنچه صرفا دلتنگي براي گذشته است، فراتر ميبرد. به نظرم ما فقط غمِ دوري از گذشته نداريم بلكه ما، مايي كه هنور چسبيدهايم به سنتيها، از اين همه سرعت و شتاب گريزانيم، به كمي صبر و تامل نياز داريم و آن را هر جا بيابيم همانجا خانه ميكنيم.