چمدان
اميد توشه
چمدان چرخداري كه چند سال پيش از كيش خريده بوديم را از بالاي كمد ديواري پايين آوردم. پر بود از لباسهايي كه نميپوشيدم اما دلم هم نميآمد ردشان كنم. از تمام آنچه داشتم فقط دلم ميخواست اندازه همين چمدان بردارم. باران سرد روزهاي آخر پاييز همچنان ميباريد. شب درازي در پيش بود. زير قهوهجوش را روشن كردم. زير نور هود، آنقدر كنار قهوه ماندم تا سر نرود. تكه كوچكي شكلات تلخ گذاشتم توي دهنم و برگشتم سراغ چمدان.سختترين كار جهان همين است كه بين چيزهايي كه دوست داري، مجبور به انتخاب باشي. مثل همين تصميم بين ماندن و رفتن. انتخاب عطر شانل يا ديور. كدام باراني را بردارم يا چند جفت كفش. كوهي از انتخابهاي اوليه را روي تخت ريختهام و نميدانم كدام را ميخواهم. فقط يك چمدان دارم. قاطي كردهام. ميروم توي هال و كنار كتابخانه. روي همهچيز خاك گرفته. يكي را درميآورم. وسطش را باز ميكنم. توصيف جادهاي بيانتها در سرماي يخبندان سيبري است. سردم ميشود. ژاكتم را كه پشت صندلي آويزان است ميپوشم. ذهنم كار نميكند. راهي نيست. لاي پنجره را باز ميكنم و تا دود سيگار بيرون برود، اما باد ميزند و بيشتر ميآيد داخل.ياد آن سريالي ميافتم كه چند سال پيش ديده بوديم. مردم صبح از خواب بيدار ميشوند و ميبينند يك سوم مردم شهر گم شدهاند. چند فصل را ديدم تا بفهمم چي بر سر آن آدمها آمد و كجا رفتند. آخر سر هم معلوم نشد. مثل دايي مادرم كه به زنش گفته بود ميرود باغ تا با كارگرها سيب بچيند و بعدش هيچوقت برنگشت. غيب شد. آن موقع شايع كرده بودند جنها او را بردند. مادربزرگم عكسي از برادرش داشت و وقتي ما بچه بوديم و اين ماجرا را با آب و تاب تعريف ميكرد نشانمان ميداد. هنوز هم فكر ميكنم دايي مادرم به هيچ كار اجنه نميآمد. احتمالا او هم يك روز خسته شده و بدون چمدان رفته بود.بر ميگردم سراغ چمدان. حالا ميدانم كدامها را ميخواهم. براي اينكه با يك چمدان بروي بايد قيد خيلي چيزها را بزني. چمدان را فقط از ضروريترينها پر كردم. دلم
تاپ تاپ ميزند. واقعا ميخواهم اين كار را بكنم؟!توي ماشين سرد است. روشن ميكنم قبل حركت كمي گرم شود. كاش ميشد از دايي مادرم بپرسم قبل رفتن مقصدي داشته يا نه. نقشه مسيرياب را به اندازه ايران كوچك ميكنم و چشمانم را ميبندم و دستم را ميگذارم روي آن. انگشتم تقريبا اندازه يك استان را گرفته. خب اين هم مقصد.از تهران كه خارج ميشوم فكر ميكنم كار پيدا ميكنم؟ كجا زندگي خواهم كرد؟ در مورد يك زن تنها چه فكري ميكنند؟ شيشه پنجره را پايين ميدهم. گور باباي اين حرفها. من ميخواهم غيب بشوم.