ما و امريكا
خود را انقلابي مينامند تبديل به هدف شده و هدف اصلي مغفول واقع شده است. ما انقلاب كرديم كه ايران را مطابق الگوي اسلامي بسازيم و ايران نمونهاي باشد براي ساير كشورهاي اسلامي و بلكه ساير كشورهاي دنيا و از اين طريق ضمن تأمين حقوق مادي و معنوي مردم ايران مانند رفاه و آزاديهاي اساسي، موجب تبليغ و افزايش نفوذ اسلام در دنيا شويم. اما اين هدفِ درست خيلي زود تبديل به هدف نابودي امريكا شد، بدون آنكه توجه داشته باشيم كه رفتار ما با امريكا بايد متناسب با رفتار او با ما باشد. البته ريشه اين پديده را بايد در نفوذ افراد و گروههاي چپگرا در ماههاي اول انقلاب اسلامي دانست كه خصوصا بعد از شهادت آيتالله مطهري مانع جدي در مقابل خود نميديدند و برنامه خود را با تسخير سفارت امريكا و گروگانگيري 444 روزه آغاز كردند و اين معنا را در اذهان رسوخ دادند كه انقلاب يعني مبارزه با امريكا، بدون آنكه از تأثير حزب توده و كشور شوروي در خلق اين ايده و حتي در تسخير سفارت آگاه باشند.
جنايتهاي امريكا در دنيا و در حق كشور ما، مانند آنچه در كودتاي سال 1332 اتفاق افتاد، بر همگان روشن است اما بايد توجه داشت كه نفس انقلاب اسلامي بزرگترين ضربه به امريكا بود و نيازي به اقدامات نسنجيده و غيرضروري و خرابكننده چهره انقلاب اسلامي مانند تسخير سفارت وجود نداشت و اساسا در رفتار با امريكا به عنوان موجودي كه زور دارد و عقل ندارد چون مست قدرت است اولا بايد روشي اتخاذ شود كه عملا بيشترين ضربه به او وارد شود و كمترين ضربه به ما، و ثانيا در هر مقطع زماني بايد متناسب با رفتار او عكسالعمل نشان داد. رفتار امريكا با كشور ما و بلكه با دنيا يكنواخت نبوده است، همچنان كه امروز تفاوت امريكاي ترامپ با امريكاي اوباما كاملا آشكار است.
سياست فضاي باز سياسي كه رژيم شاه در سال 1356 اعلام كرد و موجب هموار شدن راه نهضت اسلامي گرديد ناشي از فشاري بود كه جيمي كارتر با عنوان حقوق بشر به حكومت پهلوي وارد كرده بود. در آستانه پيروزي انقلاب هم امريكا وقتي از ضد كمونيستي و ضد شوروي بودن اين انقلاب مطمئن شد مانع از كودتاي برخي فرماندهان ارتش شاه شد اگرچه با كودتا هم كاري از پيش نميبردند زيرا بدنه ارتش به ملت پيوسته بود، ولي ميتوانست موجب كشتار وسيع رهبران نهضت و مردم شود.
بعد از پيروزي انقلاب هم قرار بر قطع رابطه با امريكا نبود تا زماني كه قضيه گروگانگيري رخ داد و امريكا رابطه را قطع كرد، در حالي كه ما ميتوانستيم همانطور كه با انگليس و فرانسه و آلمان و روسيه رابطه داريم با امريكا هم با حفظ آرمانهاي خود از جمله آزادي فلسطين رابطه داشته باشيم و مشكلات اجتنابپذير و غيرضروري براي انقلاب درست نكنيم. مشكل اصلي ما با امريكا مساله فلسطين است كه اين مشكل را با ساير كشورهاي غربي هم داريم در حالي كه رابطهمان با آنها برقرار است.
باري، در طول اين چهل سال به تدريج هدف انقلاب اسلامي كه همانا ايجاد يك كشور نمونه اسلامي توسعه يافته و برقراري اتحاد ميان كشورهاي مسلمان براي محقق كردن رسالتهاي فرامرزي انقلاب اسلامي بود تبديل به هدف نابودي امريكا و دشمني با كشورهاي اسلامي متمايل به امريكا و پيش بردن آرمان فلسطين به تنهايي شد كه منجر به هراس ساير كشورهاي اسلامي و افتادن برخي از آنها در دامان اسراييل گرديد و از طرف ديگر باعث بازماندن كشور از پيشرفت و توسعه شد بهطوري كه كشورهايي مثل تركيه و امارات كه قبلا فرسنگها از ايران عقبتر بودند اكنون فرسنگها جلوتر هستند و مردم ايران حق دارند از خود بپرسند چرا ما در طول اين چهل سال به پيشرفت قابل توجه و رفاه نرسيديم گرچه در برخي فناوريها رتبههاي خوبي در جهان كسب كردهايم.
به عبارت ديگر مبارزه با امريكا براي ما طريقيت داشت نه موضوعيت، وسيله بود نه هدف، ولي اكنون موضوعيت پيدا كرده و تبديل به هدف شده است. گويي ابتدا بايد نظام امريكا از بين برود تا بعد ما به پيشرفت و توسعه بپردازيم. عدهاي هم چنين جلوه دادهاند كه رابطه يا مذاكره با امريكا حتي در دوره فردي غير از ترامپ، ملازم با تسليم و لااقل به معني اعتماد به اوست. اين حرفها بلادليل است. آيا مذاكره پيغمبر اكرم با ابوسفيان قبل از فتح مكه به معني اعتماد به ابوسفيان يا تسليم در برابر او بود؟ ضمن اينكه اساسا در دنياي سياست، اعتماد چندان مفهوم ندارد.
همچنين برخي معتقدند با مذاكره يا رابطه با امريكا، انقلاب تمام ميشود و اساسا ما هميشه نيازمند يك دشمن بزرگ هستيم تا شور انقلاب نخوابد، غافل از اينكه شور انقلاب هم يك وسيله است نه هدف و بايد متكي به يك شعور باشد. زماني كه تغيير در سياستها و رفتار امريكا احساس ميكنيم بايد از اين فرصت براي احقاق حقوق مردممان استفاده كنيم. متأسفانه از فرصت دوره اوباما، با همه شيطنتهايي كه داشت، با شعارهاي احساسي به درستي استفاده نكرديم. وقتي اسراييل و عربستان بهشدت از قطع رابطه ما با امريكا بهره ميبرند و بهشدت نگران بهبود اين رابطه البته با حفظ اصول و آرمانهاي ما مثل آرمان فلسطين هستند و ميخواهند تأثيرگذاري بر كنگره و احزاب امريكا منحصر به خودشان باشد چرا ما متناسب با تغيير رفتار امريكا رفتار نكنيم؟ اگر هدفهاي انقلاب اسلامي با اين رابطه بهتر تأمين شود آيا باز هم بايد در راه تحقق آن كارشكني كنيم؟ چرا لابي ايران نبايد در كنگره امريكا موثر باشد و حقايق را به گوش آنها برساند به جاي آنكه دروغهايي را از منافقين و لابي صهيونيسم و لابي عربستان و امارات دريافت كنند.
به هرحال نبايد هدف اصلي انقلاب اسلامي را كه ساختن يك كشور نمونه اسلامي بود گم كنيم و وسيله يعني مبارزه با امريكا را در جاي هدف قرار دهيم. قبل از انقلاب هم اين مشكل به شكل ديگري وجود داشت. عدهاي از مبارزان مسلمان چپگرا بودند كه ميگفتند اسلام يعني مبارزه، و ساير شؤون اسلام را مسكوت گذاشته بودند.