نگاهي به رمان «سال ورزايي»
ضدقهرمانها و اهميت ضرباهنگ
داريوش احمدي
رمان «سال ورزايي» رماني است كه از منظر داناي كل نامحدود روايت ميشود. فضاي داستان فضايي مهآلود و ابري است كه وهم را به خواننده انتقال ميدهد. رمان چند شخصيت ضد قهرمان دارد كه دست به دزدي و آدمكشي ميزنند و شايد بتوان گفت برترين شخصيت اين رمان، «ستار» جوان و عاشقپيشه است كه در مرز قهرمان و ضدقهرمان جلوهگر ميشود. اما از آنجا كه نويسنده به او كم پرداخته است، شخصيت كلي او در محاق ميماند و ما تمام قابليتهاي او را نميبينيم. همينطور شخصيت «مرجان» كه هنوز دانشآموز است و دلباخته او. رمان «سال ورزايي» در كليت خود، سرگذشت آدمهايي است به نامهاي دندان طلا و آقاكاس و دراز غلام و گدا كه در روستايي دور و مهآلود و باراني با دزدي گاو و ديگر علايق. در اين ميان دو جوان به نامهاي «ستار» و «مرجان» كه دلباخته هم هستند، قرباني خرافات و مصلحتانديشي ديگران ميشوند. اكبري سعي ميكند به رمان خود فضايي مهآلود و وهمي بدهد و حتي پاي جنها را هم به داستان بكشاند. جنهايي كه آنها را نميبينيم اما انگار در جهاني مهآلود در وجود آدمهاي او پيدا و ناپيدايند.
سال ورزايي تعليق و كشش خوبي دارد. ستار، نشاندارترين شخصيت داستان، قهرمان تراژدي است. اما تراژدي او تاثيرگذار نيست، كمرنگ و مهآلود است، مثل فضاي خود داستان و به همين خاطر است كه ما سال ورزايي را جمع اضداد ميبينيم. آدمهايي كه «ستار» و «مرجان» را در آغوش خود پروردهاند، خود مظهر شقاوت و قساوتند.
در اين بين نقش پسر خان با آنكه در رمان خيلي كم به او پرداخته شده، بسيار بارز و برجسته است. ناگفته نماند قبل از انقلاب كه خانها بيشتر نماينده و غلامان حلقه به گوش دولت بودند، در اينجا بهطور ضمني حرمت مييابند و به همين خاطر است كه رمان سال ورزايي را ميتوان جمع اضداد دانست. اضداد از آن جهت كه ما دندان طلا، پدر ستار را در تقابل با خود ستار ميبينيم و همچنين گدا را- كسي كه دست به دزدي ميزند - در تقابل با دخترش مرجان.
در رمان «سال ورزايي» فضاي داستان حرف اول را ميزند و نثر و زبان داستان، از موضوعيت داستان كه پيش پا افتاده و قديمي به نظر ميرسد، برتر است. هر چند ماجراهاي عاشقانه هيچ وقت كليشه نميشوند و عشق ميتواند بزرگترين فضيلت انسان باشد، اما داستانيت رمان، ما را به انديشه وا نميدارد و در حقيقت گويي امر شگرفي در آن نيست. هر چند كه رمان از پلات و ساختار خوبي برخوردار است، اما نمونه اين كارها قبلا نوشته شده؛ البته نه با اين فضا. فضاي اين رمان، به ياري تصويرها و كلماتي تكرارشونده مانند: برف، مرقد بزرگوار، سياه اسطلخ، قارقاركلاغها، قهوهخانه، فانوس، جن، شركت طرح برنج، سپيدرود، اردكها توي سياه اسطلخ و... كه مانند موتيفهايي عمل ميكنند، يك فضاي وهمي و ترسناك به وجود ميآورند كه برازنده داستان است. رمان «سال ورزايي» در جاهايي خستهكننده به نظر ميرسد، چون فقط از منظر داناي كل نامحدود بيان ميشود.
در اين داستان، ما با يك قهرمان و چند ضد قهرمان روبهروييم كه ضدقهرمانها بر قهرمان پيروز ميشوند و در حقيقت انگار پيام داستان هم ما را به اين حقيقت رهنمون ميكند كه نيروي شر و بدي، بر نيكي و خوبي پيروز شده است. در اواسط رمان ما با يك تعليق روبهرو ميشويم؛ آبستن بودن مرجان، راوي در اوايل رمان اشارهاي ميكند به ستار كه مرجان را به طويله ميبرد و در او ميآميزد. اما اين تعليق، گرهگشايي نميشود؛ در ابهام باقي ميماند كه كار چه كسي بوده است؟
اين درست كه نويسنده نبايد همه چيز را در اختيار خواننده بگذارد، اما بايد سرنخهايي هم وجود داشته باشد كه با نشانه و دلالت و تمهيد همراه باشد. در زماني كه ستار از صحنه داستان خارج ميشود و او را غرق ميكنند و تا زماني كه مرجان به صرافت ميافتد و براي او بيقراري و سوگواري ميكند، فاصله زمانياي وجود دارد كه طولاني به نظر ميرسد. در اين فاصله، مرجان را ميبينيم كه انگار زياد براي او سوگوار و ناراحت نيست. اما در اواخر داستان او را ميبينيم كه به مرقد بزرگوار رفته تا شمع روشن كند. به نظر من اين فاصله زماني بايد كمتر ميشد. در قسمتي از رمان، راوي اشارهاي به ماجراي سياهكل ميكند اما از كنار آن ميگذرد.
با اين حال، زبان محمد اكبري در اين رمان، زباني سنگين و موجز است كه آن را از كسي به عاريت نگرفته و به خودش تعلق دارد و به همين خاطر است كه به دل مينشيند. هر چند از نظر شخصيتپردازي، تمايزي بين شخصيتها وجود ندارد، جز شخصيت ستار و مرجان. ناگفته نماند كه لحن و ضرباهنگ داستان و فضايي كه اكبري ميسازد، بر تمام عناصر ديگر رمان برتري محسوسي دارد و اين ميتواند بسيار باارزش باشد.