دوگل و جمهوري پنجم
مرتضي ميرحسيني
سال 1958 در چنين روزي، شارل دوگل با راي اكثريت فرانسويها به عنوان اولين رييسجمهور جمهوري پنجم فرانسه انتخاب شد. فرانسويها دو گل را قهرمان جنگ دوم جهاني ميشناختند و چند گروه و جريان موثر در سياست اين كشور او را در آن شرايط بهترين گزينه براي تصدي مقام رياستجمهوري ميديدند. همينها هم بودند كه او را از بازنشستگي به خدمت دوباره، به پذيرش رهبري كشور دعوت كردند. دوگل كهنهسرباز جنگ اول جهاني هم بود و در سالهاي منتهي به جنگ دوم جهاني جزو آن دسته نظامياني بود كه تلاش ميكردند مقامات فرانسوي را به نوسازي ارتش و تقويت تجهيزات نظامي متقاعد كنند و كشورشان را براي مقابله با حوادث بعدي آماده نگه دارند. اما كوششهاي آنان نتيجه چنداني نداشت و فرانسه براي جنگي كه در پيش بود آماده نشد. از حوادث سال اول جنگ جهاني كه بگذريم، دولتي كه در فرانسه روي كار بود در ژوئن 1940 با آلمان نازي معاهده آتشبس امضا كرد و عملا برتري هيتلر در اروپا را پذيرفت. همان زمان دوگل به انگليس گريخت و در لندن مستقر شد. با كمك انگليسيها به عنوان فرمانده نيروهاي موسوم به فرانسه آزاد معرفي و مطرح شد و رفتهرفته تقريبا همه فرانسويهايي را كه با دولت مستقر در كشورشان مخالف بودند زير سايه خود كشيد. موفقيت نيروهاي هوادار او در شمال آفريقا هم اعتبارش و هم شمار هوادارانش را بيشتر كرد و در اواخر جنگ و البته در تبعيد، عملا رييس دولت فرانسه شد. تابستان 1944 كه نيروهاي متفقين به فرانسه سرازير شدند دوگل هم فاتحانه به كشورش برگشت و رسما رييس دولت موقت شد. نزديك به 2 سال در اين مقام ماند و بعد در اعتراض به ناكافي بودن اختياراتش، از كار كنارهگيري كرد. به اميد بازگشت دوباره به قدرت و نقشآفريني موثرتر در سياست كشورش، تن به بازيهاي حزبي داد، اما بعد از حضور كمفروغ حزبش در انتخابات، تصميم ديگري گرفت. سال 1953 اعلام استعفا كرد و از سياست فاصله گرفت. حدود 5 سال بعد كه ماجراي انقلاب الجزاير بالا گرفت و به بحران در حاكميت فرانسه دامن زد (الجزاير آن زمان مستعمره فرانسه بود) فرصت دوبارهاي براي دوگل ايجاد شد تا به قدرت برگردد و ناكامي گذشته را جبران كند. اين بار با احتياط بيشتر قدم برداشت و براي پذيرش رياست دولت شرطهايي پيش كشيد. چون در آن مقطع عموم فرانسويها اعتقاد داشتند دوگل تنها كسي است كه صلابت و كفايت،و البته وزن و وجاهت كافي براي پذيرش رياست دولت و گذر از بحران را دارد با شرطهايش موافقت شد و دوگل با اختياراتي در حد يك ديكتاتور زمام امور را به دست گرفت و 6 ماه بعد، با تصويب قانون اساسي تازه به قدرت خود مشروعيت داد. اين بار بيشتر از يك دهه، ولو با دستكاري در انتخاباتها مقامش را حفظ كرد. استقلال الجزاير را به رسميت شناخت و سعي كرد جايگاه جهاني فرانسه را به عنوان كشوري مستقل و پيشرو و اثرگذار احيا كند. برنامه هستهاي و تسليحاتي كشورش را هم توسعه داد و تا جايي كه ميتوانست جلوي سيطره بيشتر امريكا بر اروپا ايستاد. حتما در دوران رياستجمهورياش كاميابيها و دستاوردهايي هم داشت، اما سياست آمرانه و آميخته به تحكم او - در كنار تحولات فرهنگي و اجتماعي دنيا در دهه 1960 - شكافهايي را در جامعه فرانسه ايجاد كرد و گسلهايي را شكل داد كه در 1968 فعال شدند. شورش و ناآرامي آن سال هم توهمات دوگل را فروشكست و هم حيثيت و جايگاه او را در ميان اكثريت فرانسويها مخدوش كرد. براي ترميم اين تركها و تثبيت دوباره جايگاهش به پيشنهاد همهپرسي پناه برد اما اين آخرين تقلاي او نيز با بياعتنايي افكار عمومي مواجه شد و تاثيري در فرجام كارش نگذاشت. اواخر آوريل 1969 «واقعا» از قدرت كنار كشيد و سال بعد هم از دنيا رفت.