همسر اول
اسدالله امرايي
«من كور هستم. برف، سادهلوحي، نزديكبيني، همه دست به دست هم ميدهند تا گمراهم كنند. هيچچيز نميبينم.» رمان «همسر اول» نوشته فرانسواز شاندرناگور بهتازگي با ترجمه اصغر نوري در نشر افق منتشر شده است. داستان همسر اول را شخصيترين اثر فرانسواز شاندرناگور و به تعبيري خودنگاره ناميدهاند. او سال ۱۹۴۵ در شهر اسون در ناحيه كرواز فرانسه به دنيا آمده و تبار هندي دارد. قصه يك سلوك سيساله و روايتي زنانه از عاديترين و روزمرهترين بحران اين روزهاي بشري؛ عشق و خيانت. يكسو عشق و سوي ديگر خيانت. تحصيلكرده رشته حقوق و مديريت است و مطالعات گستردهاش در تاريخ و اساطير را در رمانهايش ديد. او رماننويسي را از سال ۱۹۸۰ يعني در ۳۵ سالگي آغاز كرد و «همسر اول» را در سال ۱۹۹۸ منتشر كرد و از سال ۱۹۹۵ عضو آكادمي گنكور است. همسر اول نخستين رمان از فرانسواز شاندرناگور است كه به فارسي ترجمه شده است. اصغر نوري مترجم و نمايشنامهنويس و كارگرداني است كه حرفهاي خود را در انتخابهايش ميزند و همواره نويسندهاي نو دم دست دارد كه رو ميكند.» حالا نوبت حقوق بازنشستگي است: شوهرم چقدر گيرش ميآيد؟ بايد اطلاعات به دست بياوريم، پس ماموريت تازهاي به عهده ميگيرم. زنگ ميزنم به يكي از دوستان شوهرم كه مثل او كارگزار بورس است؛ اين «غارتگر» با قلب سنگياش، هميشه به من محبت داشت اما اينبار از من پنهان نميكند كه شوكه شده: «حقوق بازنشستگي ما؟ حساب ارث و ميراث او؟ ولي همه اينها شرمآور است!» شرمآور، در واقع. او گمان ميكند كه ما چطور ميجنگيم؟ با دستكشهاي سفيد؟ فكر ميكند «دشمن» براي من كادو ميفرستد؟ نهتنها اينكار را نميكند، بلكه در فكر پسگرفتن كادوهاي قديمي است: آن روز آمده بود خانه تا يك پرونده بردارد انگار «خانه خودش بود»، چون كليد دارد! در راهرو، چشمش افتاد به جامي كه توي آن سنگهايي رنگي را جمع كردهام كه او از مسافرتي طولاني كه با لور رفته بود، برايم آورده بود، با لحن خشكي يادم انداخت: «اين سنگها را من بهت داده بودم. ميتوانم با خودم ببرمشان؟» از دست راستم انگشتر نامزديام را درآوردم و به طرفش دراز كردم: «اين كادو هم هست، ميتواني اين را هم پس بگيري.»