درنگي بر ادبيات مدرن در آثار بهرام بيضايي
يگانگي در سايه احضار متون كهن به اكنون
ابوالفضل نجيب
آنچه به عنوان موضوع قرار است در اين مختصر پرداخته شود به ادبيت آثار بيضايي مربوط شود. آن هم درباره نويسندهاي كه با وجود تنگاتنگي و پيوستگي روايتگري در تمامي آثار نمايشي و تصويري حتي يك نمونه به آنچه در گونه به ادبيات داستاني تعبير ميشود، به چشم نميخورد. اين در حالي است كه تمامي آثار بيضايي مستقيم و غيرمستقيم و در شكل بازنويسي و بازآفرينيشده، ملهم و متاثر از متون كهن است كه با قواعد و معيارهاي زمانه خود به گونه ادبيات داستاني و روايي تعلق دارد. از اين زاويه پرداختن به اين موضوع جز از طريق واكاوي آثاري كه در ارتباط تنگاتنگ با متون ادبي كهن خلق شده، اگر نه غيرممكن، حداقل دشوار است. از اين جهت بيضايي در حوزه ادبيات داستاني ما منحصر و يگانه است. اين ادعا را ميتوان به استناد نگارش 50 متن نمايشي، 60 فيلمنامه، 16 سوگنامه و 10 پردهخواني مورد تاكيد قرار داد. در اين سياهه تنها يك عنوان داستاني به نام حقيقت و مرد دانا به چشم ميخورد كه بيضايي در سال 1351 براي كانون نوشت و با نقاشيهاي مرتضي مميز به چاپ رسيد. آنچه بيضايي را به لحاظ كمي و كيفي از چرخه نويسندگان ادبيات داستاني متمايز ميكند، بهرهگيري از ذهنيت روايتگري در استخراج منابع روايي كهن به زبان و زمان حال است. اين رويكرد از آن روي حائز اهميت است كه تمامي آثار صحنهاي و فيلمنامههاي او ظرفيتهاي درخوري براي بسط و گسترش به گونه رمان و داستان بلند در خود نهفته دارند. به نظر ميرسد يكي از دلايل اين رويكرد، گذشته از دلبستگيهاي بيضايي به قابليتهاي چند سويه و تاويلگرايانه منابع كهن به مثابه منبع الهام و رهيافت او به جهان اكنون، بخشي هم به اقتضائات سياسي و محدوديتها و محذوريتهاي زمانه مربوط باشد. در نظر داشته باشيم با وجود اين رويه هوشمندانه با اين حال اغلب آثار بيضايي در حوزه سينما و هم تئاتر در دورههاي مختلف دچار مشكلات مميزي و سانسور ميشود. اين در حالي است كه درونمايه اغلب اين آثار در صورت ظاهر چندان ارتباطي با اوضاع زمانه ندارد. اين رويكرد هر چند جاي او را در گونه ادبيات داستاني كمرنگ، اما نميتوان از كنار ظرفيت بالقوه در تمامي آثار صحنهاي و فيلمنامههاي او به سادگي گذشت.
اين ظرفيت بيش از هر چيز از ذهنيت مكاشفهگر با منابع كهن به عنوان مواد خام نشات ميگيرد كه به تناسب و مقتضيات زمانه و دغدغههاي شخصي و هم چالشهاي اجتماعي و تاريخي در اشكال و قالبهاي نمايشي بروز و ظهور ميكنند. آنچه در اين ترجمهها نمود دارد، در همآميختگي و ذهنيت جستوجوگر بيضايي با ايدههاي به ظاهر عاريه گرفته است و آنچه آثار او را از نسخ اوليه متفاوت و امضاي بيضايي را بر آن حك ميكند، برداشت و به نوعي ترجمان و شكل و شمايل امروزي يافتن متون روايي كهن در زمانه مدرن است. كاري كه آثار او را در مرز اقتباس و ابداع و خلاقيت هنرمندانه به تشخص ارتقا ميبخشد. حساسيت بيضايي در پردازش داستان همچنان كه بر انتقال واقعنمايانه و منطقي فضا و مكان و به همان نسبت عليت و سببيت روايت ارسطويي همزمان بر تعامل و پيوستگي ذهنيت روايي داستان با پرداختگري آن در قاب صحنه و پرده سينما دلالت دارد. اين پردازشها به ضرورت گاه در ميانه كهنسالگي جهان و جهان كنوني متوقف ميشود و گاه به ضرورت در رجعت و بازگشت مدام به گذشته و حال و آينده پيوند ميخورد. مسافران از اين حيث در فرمت سينمايي وامدار همزماني به گذشته و حال و آينده است. آنچه در آثار متنوع بيضايي مشهود است قاعدهشكني و ساختارشكني است. اين ويژگي را ميتوان از نشانههاي درخور و شباهتهاي آثار او با نويسندگان مدرن تلقي كرد. بر هم زدن ساختار دهاني و زباني خواننده كه در ادبيات مدرن از مهمترين مولفهها به شمار ميآيد. آنچه هم بيضايي را از مخاطبان جهاني محروم كرده، به نوعي التزام او به منابع كهن و همزمان اصرار او بر تماميت ايراني بودن است. رويكردي كه مخاطبان جهاني را از فهم تماميت آثار او با مشكل روبرو ميكند. تاكيد همواره بيضايي بر اينكه او ايراني است و در كليت چه در سينما و تئاتر اثر ايراني ميسازد، دلالتي بر اين معني است. آنچه به تشخص بيضايي در اين رويكرد ميانجامد وفاداري به درونمايه متون كهن و به همان اندازه تلاش براي به روز كردن و در واقع بازآفريني آنها در ظرف زمانه است. اين بازآفريني اما معطوف به اقتباس و معطوف به اعمال سليقه صرف در جهان هر متن نيست. حذف و اضافه كردن شخصيتها بهعلاوه تغيير موقعيتها و مناسبات و در نهايت فرجام و نهايي كردن آنها با تعميم دغدغههاي شخصي و اجتماعي به گونهاي است كه قياس آثار او با متون كهن را جز از طريق بر همگذاري و قياس چندين متن و دريافت نشانهها و درك روابط جايگزين و فرجامهاي غيرقابل پيشبيني غيرممكن ميسازد.
درست در چنين نقطهاي است كه آثار او از نمونههاي وام گرفته جدا و به هر كدام هويت مستقل از نسخه اصل ميبخشد. به بيان ديگر بيضايي با الهام از پيرنگها در منابع كهن هر كدام را به تناسب و در نسبت به زمان و دغدغهها و نيازها و بهعلاوه جهان شخصي كه به آن وابسته است با مصالح جنس زمان و مكان بازآفريني ميكند. تغيير شيوه روايتگري از طريق بر هم زدن خط روايت يا همان ساختارشكني ارسطويي و همزمان زاويه ديد روايت به مولفههاي داستان پستمدرن نزديك ميشود. براي او اين تغييرات نه الزاما متاثر از تحولات و انقلابهاي ادبي كه اغلب متكي به توانمنديها و ذهنيت پويا موضوعيت پيدا ميكنند. بيضايي در همزمان كردن متون كهن به امروز پيش از آنكه به مفهوم و معناي مدرن الزام داشته باشد، به راهحل ميانه ميان جهان كهن و امروز روي ميآورد. شخصيتهاي او نه بالكل امروزي و نه تماما برگرفته از نمونههاي اصلي هستند. نگاه او در اين ميانه راه به تاويلگرايي ميبرد. رويكردي كه به نوعي بر نشانهشناسي جهان داستان مدرن اشاره و تاكيد دارد. بيضايي با چنين نوعيتي از روايت حتي شخصيتهاي اسطورهاي مثل آرش را از جايگاه تاريخي خود به نمونههاي زميني و تعميم پذير تنزل ميدهد. آنچه او در اين رويكرد دنبال ميكند به نوعي بازآفريني و كارآمد كردن و به تعبيري هويت بخشي مدرن به اسطورههايي است كه در دنياي مدرن به تدريج رنگ باخته و با معيارها و مولفههاي جهان پستمدرن بازتوليد ميشوند.
از اين منظر بيضايي شايد از معدود نويسندگاني است كه ميكوشد پيرنگهاي داستاني را به تعبيري اگر درست باشد از موقعيت پيشاتاريخي به فراتاريخي ارتقا دهد. بيضايي حتي زماني كه قرار است به مهمترين موضوعات زمانه از جمله زن و چالشهاي تاريخي و پيراموني او بپردازد، همچنان به كهنسالگي موضوع زن در تاريخ اهتمام دارد. در نمايش شب هزارو يكم با چنين دغدغهاي به سراغ متون كهن ميرود. آنچه در سگكشي از دلبستگي و عشق گلرخ ميبينيم يا آنچه در شايد وقتي ديگر از سرگشتگي و گمگشتگي كيان شاهد هستيم، هر كدام بر جنبههايي از رابطه تاريخي جنسيت زن از كهنسالگي جهان تا امروز حكايت دارد. بيضايي از اين طريق ميكوشد هويت تاريخي زن در دنياي كهن را كه در حاشيه يا منفعل و قرباني و... بوده به موجوديتي بازتعريف شده و تاثيرگذار و به بيان فلسفي به فاعليت تغيير جايگاه دهد. در نمايش شب هزار و يكم دو شخصيت زن (شهرناز و ازنواز) برخلاف روايت اساطيري كه شخصيتهاي ساده و منفعل هستند، در روايت بيضايي به شخصيتهاي محوري ارتقا پيدا ميكنند. داوطلب شدن اين دو زن براي همسري ضحاك با هدف كاستن ستمكاري او، ناظر بر حضور و به تعبيري رجعت بيضايي به جهان كهن و اسطورهها دارد. اين در حالي است كه در متون كهن اين دو زن به اجبار به همسري ضحاك در ميآيند. در آثار بيضايي حضور زنها اغلب از اين حيث قابل اشاره و تامل و تاويل است. بيضايي در روايت آهو با فعال كردن زن در چرخه انتقام بالكل از روايت عشق سه ضلعي خسرو و شيرين و شيرويه در روايت نظامي از متن خسرو و شيرين فاصله ميگيرد. او با اضافه كردن خان به جاي شيرويه كه به سنت زمانه در اولين شب عروسي به حجله خان ميروند روايت را با حذف شيرويه و اضافه كردن خان و كشته شدن خان به دست جيران او را به محوريت روايت تبديل ميكند. در روايت بيضايي جيران پس از خفه شدن شوي به دست خان، داوطلب همسري به اولين خواستگار خود ميشود. داستان همچنان با سنت كامجويي خان در اولين شب عروسي تكرار ميشود. جيران بر خلاف بار اول داوطلبانه به حجله خان ميرود و با دشنهاي كه خان با دسيسه و به عنوان گذشتن از كامجويي به جيران بخشيده سينه او را دريده و انتقام ميگيرد. بازآفريني سينمايي اين روايت التقاط شده به نوعي و با تغيير شخصيتها ميتوان در پايانبندي سگكشي يادآور شد. جايي كه گلرخ بعد از آگاهي از خيانت شوي او را به دست عدالتي ميسپارد كه قرار است توسط قربانيان او اجرا شود. گلرخ در روايت بيضايي ميتواند شخصيت بازآفرين شده جيران در روايت آهو و به تعبير كهنسالگي شيرين باشد. كه اين بار به زمان حال آمده و بار مظلوميت و ستمديدگي زنان عصر خود را به دوش ميكشد. در پايان سگكشي گلرخ سلاح شوي خود را به مردان فريب خورده تشنه انتقام ميسپارد. تاكيدي اشارهوار به دشنه و كاركرد انتقامجويانه آن در روايت آهو. هر چند گلرخ سگكشي نه زن به تمام معني قرباني خسرو و شيرين و نه الزاما زن انتقامجوي آهو، كه نشانهاي كنايهوار به زن زمانهاي است كه از انتقامجويي عبور كرده و در مدار بالاتري از نفرت و انتقامجويي بدوي، به منزلت نگاه ترحم آميز به جهان زيست خود رسيده است.
در آثار بيضايي زن همچون تاريخ سرگذشت و سرنوشت غريبي دارد. زن از آن رو كه همواره در چنبره دسيسه و وسوسه و قرباني شدن است و تاريخ از آن رو كه به زعم بيضايي منبع قابل اعتمادي براي داوري زمانه اكنون نيست. بيضايي اين بياعتمادي را همان اندازه كه معلول ابتلائات طبيعي و غيرطبيعي از جمله جنگ، به نوعي هم معلول ارادهگرايي ميداند. در شايد وقتي ديگر پلان چند ثانيهاي از افتادن تابلو و تخريب ساختمان اداره ثبت احوال شاهد هستيم. اين تاكيد اگر چه در چارچوب فيلم به نوعي بيانگر ديدگاه ضدجنگ بيضايي، اما ميتواند دلالتي همزمان بر دو عامل طبيعي و ارادهگرايي در تخريف و همزمان تخريب تاريخ باشد.