زمانِ نوشتن از معلم سخن، حتی واژهها حق دارند اگر اندکی خودشان را جمعوجور کنند، ما که هیچ. حالا عمر اقامت بهرام بیضایی در آمریکا ده ساله شده و آنها که قدر کوشش و جوشش او میدانند، همچنان ماندهاند چشم به راه و آن اندک جماعت کیفور از این غیاب، هر روز بیدقتتر از دیروز واژه حراج میکنند. چراکهنه؟ یک عده کاسبِ تحریماند، یک عده کاسبِ تحمیق! باز جای شکر باقیست که معلمِ دانا – معلمِ نادان هم داریم- از حکیم طوس آموخت که چطور در زمانه آمده به تنگ، بیآنکه دقیقهای توقف کند به پژوهش و نوشتن ادامه دهد. توقیف میشود ولی متوقف نه؛ و این شور دانستن و نوشتنِ او داشته گرانبهای روزگارِ ما است که ندانستن را به روشهای گوناگون در بوق جار میزند. بهرام بیضایی به اعتبار همین پژوهشها، نوشتهها، نمایشنامهها، فیلمنامهها که به فرهنگ و هنر هدیه داده، همچنان کنار ما و جاری است، حتی دور از خانه. نکتهای که چنانچه در ادامه میخوانید از نگاه حمید امجد، پژوهشگر، نویسنده و کارگردان تئاتر دور نمیماند «راست این است که کمیّت و کیفیت آثار پژوهشی، تحلیلی و نیز البته آثار خلاقهی ایشان، و استمرار جویندگی و تولید فرهنگی طیّ بیش از شصت سال کار بیوقفه بر کلّیت درک معاصر ما از هنر نمایش تاثیر گذاشته است.» گرچه حالا زادروز بهرام بیضایی را به ناچار با فاصله از هم جشن میگیریم، فاصلهای که مدتها پیش از دستاندازهای ویروسی بین ما حاکم شد اما امیدوار میمانیم به فردا. عمرش درازباد.
هر زمان با فارغالتحصیلان دهه هفتاد رشته هنرهای نمایشی صحبت میکنیم، آنها درباره تاثیر نمایشها، نمایشنامهها، پژوهشها و آثار سینماییِ بهرام بیضایی بر روند تحصیلی و دانشاندوزیِ خود میگویند. یعنی در آن دوران فطرت نهادِ دانشگاه، ما با انگشتشمار معلمهای کارآزموده مواجه بودهایم و آقای بیضایی بااینکه اجازه نداشت در دانشگاه تدریس کند، توانست به یکی از معلمهای موثر بدل شود. با توجه به اینکه درباره وضعیت آموزش هنرهای نمایشی در آن دوران خاص (که گویی همواره خاص باقیمانده!)، منابع دقیق در اختیار نداریم، لطفاً از تجربه مواجهه خودتان با آثار آقای بیضایی بنویسید و سپس کمی در این باره توضیح دهید که آن آثار براساس کدام ویژگیها موفق شدند چون پرتو نور در تاریکی عمل کنند؟
تاثیر کار و آثار آقای بیضایی بر نسلهای مختلف علاقهمند به هنرهای نمایشی در ایران منحصر به فارغالتحصیلان دههی هفتاد نیست، همچنانکه دوری ایشان از تدریس در دانشگاههای ایران به آن دهه محدود نبود. راست این است که کمیّت و کیفیت آثار پژوهشی، تحلیلی و نیز البته آثار خلاقهی ایشان، و استمرار جویندگی و تولید فرهنگی طیّ بیش از شصت سال کار بیوقفه توسط ایشان، که فقط پنج سالش مدیر گروه تآتر دانشکدهی هنرهای زیبا در دانشگاه تهران بود، بر کلّیت درک معاصر ما از هنر نمایش تاثیر گذاشته است؛ چه بهصورت مستقیم، با تعریفکردن نظام تازهای برای آموزش تئاتر و تربیت شاگردانی که ورودشان به عرصههای فعالیت حرفهای، دریافتها و رویکردهایی تازهتر از دستاوردهای آموزش کلاسیک تئاتر در نیمهی اولِ سدهای که داریم به پایان میبریم به صحنهها وارد کرد، و چه غیرمستقیم بهواسطهی جاافتادن بسیاری از همان شاگردان در جایگاه پژوهشگران یا استادان نسلهای بعدی ــ و بگذارید اضافه کنم چه از طریق آثار خلاقهای که نمونههای عملی و سامانیافتهی آموزههای نظری و دیدگاههای تحلیلی ایشان بودند مثلاً در مورد نمایشهای سنتی ایرانی و ظرفیت نوسازی آنها برای پاسخگویی به نیازهای معاصر. بهعبارت دیگر، چندوجهی بودن کار مستمر ایشان در پژوهش و استنباط و نقد و تحلیلِ گونههای بومی و کهن نمایش ایرانی با نوپردازی عملی و ساماندهی جدیدِ عناصر نمایش بومی در تولید نمونههای مختلف متن و اجرای مدرن بر اساس همان دریافتها تکمیل میشد و فقط آموزههایی تجریدی نبود که ظرفیت واقعی اجراییشان به آیندهای نامعلوم واگذار شود و بدون آزمون عینی و محک عملی باقی بماند. از طرف دیگر، آنطور که در تجربهی شخصی خود من اتفاق افتاد، در دورانی که دسترسی به امکان استفادهی مستقیم از تدریس ایشان وجود نداشت، خود آثارشان (اعم از نمایشنامهها و فیلمنامهها و فیلمها) هم با جذابیت خاصشان و هم با تجربهگرایی پرتنوعشان، بهمنزلهی دانشگاهی بزرگ عمل میکردند. یادم میآید امیر نادری در گفتوگویی بهسال ۱۳۶۴ به این نکته اشاره کرد که بعضی فیلمها هستند که تماشایشان میتواند شما را فیلمساز کند. و این عین همان چیزیست که من و حتماً خیلیها دیگر با خواندن نمایشنامهها و فیلمنامههای آقای بیضایی یا دیدن فیلمهایشان تجربه کردیم. اگر در مورد تجربهی شخصی من میپرسید، هرچه دربارهی نمایشنامهنویسی آموختم در درجهی اول مرهون خود نمایشنامههای ایشان بود، و البته در نسل من یا جوانترها نمایشنامهنویسان متعدد دیگری هم هستند با سبکها و شیوههای خیلی متنوع، که الزاماً شبیه هم نمینویسند، ولی آنها هم گفتهاند که از آثار آقای بیضایی بسیار آموختهاند؛ و این بهدلیل ظرفیت گستردهی این آثار است برای دریافتهای گوناگون. در واقع، گرچه در دورههای مختلف، نمایشنامهنویسان ارزندهای داشتهایم که به مطالبات زمانهی خود (خیلی اوقات در زمینهی محتوا و گهگاه هم بارقههایی از تجربهگرایی در شکل) جواب میگفتند و آثارشان در دهههایی بسیار خوانده و اجرا میشد، گمان میکنم جدّیشدن توجه به ساختار نمایشی، ساختمان روایی، و شبکهی درهمتنیدهی عناصری چون زبان و قصه و تنوع تجربه با گونههای مختلف هرکدام - چنانکه آثاری ماندگار با ظرفیت کشف و استخراج دریافتهای تازه در دورههای بعدی تولید کند-در تئاتر ایران، با کار آقای بیضایی شروع شد؛ و این جداست از جنبههای متعدد دیگری در کار ایشان، مثل رویکرد انتقادیشان به ساختارهای ذهنی و عینی در متن آثار و فرامتن اجتماعی هر دوره، بدیلسازی برای قالبهای عادتی و مسلطِ چندین دهه نظیر واقعنمایی تئاتر نوع غربی، پیوند با تاریخ و اسطوره و آیین و ریشههای بومی نمایش بدون حبسماندن در وجه موزهای یا توقف در گذشته، ارتقاءدادن زبان نمایشی ما با بهرهگرفتن از ظرفیتهای رنگارنگ نظم و نثر و زبان عامه و موسیقی کلام، یا ریشهشناسی فرهنگ ایرانی و بازشناسی و بازسازی شکلهای نمایشی کهن در دل ساختمانهای پیچیدهتر امروزی. همینها، گرچه فقط یادکرد بخشی از دستاوردهای کاری ایشان است و نه توضیح همهی آنچه ایشان در این شصت سال در انجامش کوشید، جوابی در حدّ مجال ماست به پرسشتان. عجالتاً وارد این بحث مفصل هم نمیشوم که ایشان در آن دههها فقط از تدریس منع نشد، سالهای سال از اجرای نمایش هم منع شد؛ و نسلهایی که اشاره کردید از متنهای ایشان بسیار آموختند امکانِ آموختن از بسیاری تجربههای اجرایی ایشان را از دست دادند.
تمام سالهایی که آقای بیضایی در آمریکا به سر برده، یاد نداریم کارگردان شناختهشدهای بتواند یا بخواهد متنی بهقلم ایشان را کارگردانی کند. بعضی دانشجویان و هنرمندان جوان جستهوگریخته مجوزی گرفتهاند و کوششهایی کردهاند، اما هیچ کارگردان شناختهشدهای گام جدی در این مسیر برنداشته است. به نظر شما این مسئله تنها از ناحیه شورای نظارت و جریانهای مسدودکننده فرهنگ سرچشمه میگیرد یا در جامعه هنری هم با نوعی بیتوجهی مواجه هستیم؟
متوجه نمیشوم که سوآل شما رویکردی انتقادی دارد یا آماری. اگر از موضع نقد بگویید اجراهای کسانی از این متنها را دوست دارید یا دوست ندارید، حرف دیگریست. ولی اینکه میگویید هیچ کارگردان شناختهشدهای به سمت این متنها نرفته عجیب است. با کدام معیار کسانی مثل محمد رحمانیان که در همین سالها چند اثر از آقای بیضایی بر صحنه آورده، یا محمد مساوات که نمایشی بهنام «بیضایی» در مکالمه با آثار ایشان اجرا کرده، و کسان دیگری چون آنها، دستکم از نظر آماری و فارغ از بحث انتقادی، «کارگردان شناختهشده» محسوب نمیشوند؟ ضمناً این وضعیت به همین دورهی دهسالهی غیاب ایشان از ایران محدود نیست. پیشتر هم، مثلاً در سال ۱۳۶۸ قطبالدین صادقی اجرایی از «آرش» تمرین کرد که توقیف شد و تقریباً یک دهه بعد به صحنه آمد. مرحوم سمندریان چند باری برای اجرای «فتحنامهی کلات» خیز برداشت و حتی جلساتی روخوانی هم برگزار کرد ولی نتوانست مجوز اجرا بگیرد. در دههی هشتاد هادی مرزبان «خاطرات هنرپیشهی نقش دوم» را اجرا کرد، و همین یکی دو سال پیش هم محسن حسینی «جنگنامهی غلامان» را. اگر منظورتان از کارگردان شناختهشده کارگردانیست که غیرحرفهای و تازهرسیده نیست و بنا به آثاری که قبلاً عرضه کرده دیگر سبکوسیاق کارش را میشناسیم، چرا همین چند نمونه که نام بردم در تعریف آن نگنجند؟ البته تعداد واقعی اجراها بسیار بیش از اینها بوده، و همچنین اجراهای متعدد دیگری که در مراحل مختلف متوقف شدند از جمله گونهای اجرای بینابین نمایشنامهخوانی و اجرا از «افرا» به کارگردانی محمد رحمانیان، که من هم در آن نقش کوچکی بازی میکردم، و در شب اجرا، با حضور انبوه تماشاگران، از اجرایش جلوگیری شد. یعنی همهی این سالها، چه قبل از سفر آقای بیضایی و چه بعد از آن کسانی خواستند این متنها را اجرا کنند، بعضی توانستند و بعضی نتوانستند، بدون اینکه بعد از رفتن ایشان به امریکا، از این نظر فرق خاصی پیدا شده باشد. من خیلی از اجراهایی را که اسم بردم نتوانستم ببینم و در نتیجه صحبتم با قضاوت انتقادی همراه نیست. فقط میدانم «بیتوجهی»ای که دربارهاش پرسیدید رخ نداده. در عین حال که نقش موانع اداری در اجرای این آثار همیشه وجود داشته و حالا هم به شکلهای مختلف وجود دارد، میشود به این نکته پرداخت که محدودیتها قادر به محو کامل آثار ماندگار نیستند و اگر میبودند این متون در همان دهههای شصت و هفتاد که منع اجرایشان جدیتر از امروز بود چنان تاثیرگذار نمیشدند. «جریانهای مسدودکنندهی فرهنگ» هم همیشه از درِ ممنوعیت رسمی و آشکار وارد نمیشوند. سانسور اقتصادی، که با انحصار سرمایه برای تولید آثار نازل یا دریغکردن پشتیبانی از آثار جدی مسیر تئاتر را تعیین میکند، یا سانسور کیفی که با آمیزهی سوءمدیریت و سهلانگاری جمعی، مانع شکلگیری سازوکارهای بنیادینِ فرهنگی و آموزشی برای تقویت سواد و ارتقاء سطح کار اجراکنندگان امروز و فردا میشود، تأثیری کمتر از نظارت رسمی ندارند. از طرف دیگر، میشود پرسید چقدر ظرفیت اجرای درست این متنها، یا حتی درست از رو خواندنشان، در خود محیط تئاتری فعلی ما وجود دارد؟ آیا هر اجرایی از هر متن بهسود آن متن است؟ آیا با تماشای هر اجرایی میتوانیم فکر کنیم «هملت» شکسپیر یا «مرگ یزدگرد» بیضایی یا «خانهی برناردا آلبا»ی لورکا را دیدهایم؟ گاه بعضی اجراهایی که از این متنها دیدهایم کاملاً از درک درست متن بهدور بودهاند (منظورم الزاماً درست یا غلط بودن «تفسیر» اجراکنندگان از متنها نیست؛ در مورد اکثر موارد دارم از فهم معنای ساده و اولیهی کلمات حرف میزنم، از فهم تجربهی اصلی هر متن یا اندیشهی بنیادینِ آن، که گاهی در اجراها با تبعیت از فرمولهای آسانپسندانهی عادتی یا تقلیلدادنهای بازاری یا بدلسازیهای مد روز یا مخلوطکردن با کشکولهای تلویزیونی و غیره اصلاً به ضد خودش تبدیل میشود). در شرایطی بهکلی فارغ از ممنوعیتهای رسمی هم این پرسش سر جای خودش باقیست که ما چقدر ظرفیت برای اجرای آثار بزرگ در خودمان سراغ داریم و هرکداممان (در جایگاه مدیر یا استاد یا دانشجو یا منتقد یا اجراکننده) برای تقویت این ظرفیت چه کوششی میکنیم؟ نمایش جدا از کلیت جامعهی پیرامونش نیست، و گاهی در محیط بیحوصلهی گریزان از دقت و ظرافت و نوآوری، اجرا نشدن متنهای چندلایه و چندوجهی بیشتر از اجراهای تقلیلدهنده و حقیرکننده به سود متنهاست. برای اجرای متنهایی که موقع انتخابکردنشان ساعتها دربارهی نبوغ نویسندهشان داد سخن میدهیم، کمی هم بهره از نبوغ، یا دستکم تلاش و حوصله و اراده به فهمیدنِ درستِ متن لازم است.
در جامعه و فرهنگی بهسر میبریم که طرح پرسشِ «اصلا ضرورت پافشاری بر اجرای نمایشنامههای بهرام بیضایی در چیست؟!» دور از ذهن نیست. شما سابقه همکاری هنری و زیست فرهنگی کنار آقای بیضایی را داشته و دارید، به این پرسش چه پاسخی میدهید؟
از یک طرف، در جواب آن سوآل، میشود پرسید اصولاً اجرای هر نمایش - از هر نویسندهی ایرانی یا غیرایرانی دیگر هم - چه ضرورتی دارد؟ اگر اساساً اجرای نمایش، هر نمایشی، توجیهپذیر باشد، با همان منطق میشود اجرای این آثار را هم، مثل هر اثر دیگر، ضروری و شایستهی آزمون عملی دانست؛ و از طرف دیگر، میشود آن سوآل را هم از جنبهای جدی گرفت: منِ نوعی، زمانی که بدون بضاعت و شناخت کافی - فقط چون اسم آقای بیضایی برایم اعتبار و تماشاگر میآورد - بهسراغ اجرای متنی از ایشان میروم، بد نیست از خودم بپرسم اصلاً چه ضرورتی دارد که من آن را اجرا کنم!
گوردون کریگ نمایشنامههای ویلیام شکسپیر را آثاری برای لمدادن روی صندلی راحت و کیفور شدن از مطالعه توصیف میکند. ولادیمیر ناباکوف هم در «تراژدیِ تراژدی» معتقد است هر متن نمایشی پیش از آنکه روی صحنه قابل دیدن شود، باید در مرحله خواندن جذاب باشد. گرچه خودم پاسخ خودم را دادهام، اما با توجه به اینکه گاهی به گوش میرسد که «نمایشنامههای آقای بیضایی تنها زمانی تماشایی میشوند که نویسنده، خودش کارگردان باشد» و «این آثار امکان اجرا توسط کارگردان دیگری را به دست نمیدهند» لطفا در این باره توضیح دهید و نظر خودتان را بگویید که آیا نمایشنامههای آقای بیضایی فقط در مرحله خواندن جذاباند؟ یا در اجرای روی صحنه - حتی توسط کارگردان دیگری جز خودشان - هم به همان اندازه روی کاغذ جذاب میشوند؟
من همینقدر میفهمم که هر نمایشنامهای برای شکلی از اجرا نوشته میشود و هر فیلمنامهای برای ساختن فیلم. معنای این حرف آن نیست که چنین متنهایی به درد خواندن نمیخورند ــ اگر نشود با لذت بخوانیمشان اصلاً چه انگیزهای برای اجرایشان خواهیم داشت؟ ولی نمایشنامه و فیلمنامه فقط برای خواندن نوشته نشدهاند و در اصل قرار بوده از این حد فراتر بروند. محیطی که نمایشنامه و فیلمنامه در آن بهناچار فقط بهعنوان کتاب خوانده شوند از نظر فرهنگی بیمار است؛ و البته اگر حتی در قالب کتاب هم به آنها دسترسی پیدا نکنیم باید گفت وضع بیمار حسابی وخیم است. نمایشنامههای اجرا نشده هنوز ظرفیت واقعیشان را آشکار نکردهاند، و تماشاگر از لذت تماشای آنها در قالب اصلیشان و نویسنده از تجربهی مهم و تعیینکننده و راهگشای اجرایشان محروم مانده است. حالا اگر نمایشنامههای اجرا نشده و فیلمنامههای ساختهنشده آثاری در حدّ «فتحنامهی کلات» و «پردهخانه» و «سیاوشخوانی» باشند، خسارتش در سطحی ملّی و در ابعادی تاریخی متوجه هنر و فرهنگ و زبان یک ملّت شده است. چشم کسانی که سالها زحمت کشیدند تا این آثار اجرا نشود روشن!
در سالهای ابتدایی حضور این دولت بر مسند امور اجرایی، تلاشهایی با هدف بازگشت آقای بیضایی به ایران و فراهم آمدن امکان خلق هنری برای ایشان صورت گرفت. تلاشهایی که البته بینتیجه ماند. چرا اینطور شد؟ چون صرفا رفتاری بود تبلیغاتی؟
حتی اگر نیت خیری پشت آن دعوتها نهفته بوده باشد، نه کسی برای تسهیل فعالیت ایشان بعد از آن بازگشت فکری کرده بود نه کسی پای عملیکردن آن دعوتبهکار میایستاد. و البته اینها هم با این دولت آغاز نشد. در دورهی دوم احمدینژاد هم یک قلمش این بود که یکباره شایع کردند آقای بیضایی قرار است برگردد و فیلم «اشغال» را بسازد. بعد که پرسیده شد آیا کسانی که چنین شایعهای راه انداختهاند اصلاً آن فیلمنامه را خواندهاند و با هیچ قسمتی از آن مشکل نداشتهاند، جواب آمد که البته نخواندهاند ولی خلاصهای از آن شنیدهاند و خب بر اساس همان شنیدهها قسمتهایی از فیلمنامه البته باید حذف شود یا تغییر کند! نمیدانم تلخترین بخش این نوع مدیریت فرهنگی این است که وقتی حتی تحمل و توان هضم فیلمنامهی سی چهل سال پیش نویسنده را هم ندارند چطور توقع دارند نویسندهای که کوشیده امروز سی چهل سال جلوتر از زمان نوشتن «اشغال» باشد آنها و دعوتشان را جدی بگیرد، یا این بخش قضیه که وقتی دانهپاشیدنشان هم با خطونشانکشیدن برای حذف (آنهم در فیلمنامهای که خودشان انتخابش کردهاند نه فیلمنامهای که نویسنده با اصرار به آنها داده باشد) همراه است، بعداً قرار است با نویسنده و اثرش چهکار کنند، یا این بخش که حتی برای استفادهی سیاسی یا هر قصد دیگر خودشان هم که شده، یکیشان حوصله ندارد بنشیند یک فیلمنامهی آمادهی بارها چاپشده را یک بار از سر تا ته بخواند! شاید هم بدترین بخش قضیه این باشد که آقایان یاد نگرفته بودند که با هنرمند از موضع رئیس حرف نزنند؛ میشد از هنرمندی که داری دعوتش میکنی بپرسی او چه طرحی برای اجرا پیشنهاد میکند، نه اینکه اثری از چند دهه قبلش را، بدون پرسیدن نظر خودش، و حتی بدون خواندن و فهمیدن نظر واقعی و نهایی خودت، انتخاب و اعلام کنی، آنهم با شرط چندین حذف و تغییر! خب... نمونهی «اشغال» فقط یک مثال بود از انبوه دفعاتی که لابهلای منعها و مسدودکردنها، مثلاً برای کار از هنرمند دعوت به عمل میآمد. سوآل جدیتر، از همهی دریغگویان دربارهی رفتن آقای بیضایی و کارکردنش دور از وطن خود، میتواند این باشد که همهی سالهایی که او نرفته بود با او و انبوه طرحهای پیشنهادیاش چه کردیم، و حالا که رفته چه پیشنهاد باورکردنیِ بهتری برایش داریم جز اینکه باز هم برگردد پشت همان درهای بسته منتظر بنشیند؟