ماجراي من و هوشنگ و درياچه
بيژن درهشوري
من و هوشنگ از زمان سربازي و سپاه ترويج در سال 1348 تا الان كه سال 1399 است با هم دوست و همكاريم. شبهاي زيادي را در كوههاي بلند ايران خوابيديم، از چابهار تا ارس، از سرخس تا آبادان و خرمشهر. بارها با هم به مكانهاي خطرناك رفتيم. جزو اولين افرادي بوديم كه وقتي صدام به ايران حمله كرد، خط مقدم رفتيم و در ستاد جنگهاي نامنظم همراه چمران جنگيديم.كاري نيست، جايي نيست، مبارزهاي نيست براي حفظ طبيعت و سرزمينمان كه من و هوشنگ با هم انجام نداده باشيم. جان بر كف در بدترين شرايط، زندگي و كار كرديم. در دشوارترين شرايط طبيعي كه كار كردن سخت بوده ما از كار كردن لذت برديم؛ سرما، گرما، كوير، كوه، دريا، ارتفاع، جزيره، زيرآب، روي آب، چه بگويم داستان ما داستاني بسيار طولاني است ولي بيترديد شگفتانگيرترين و لذتبخشترين شكل زندگي بوده و هست. آن وقت كه من و هوشنگ در سالهاي ابتدايي دهه 50 با هم كار ميكرديم، عكسهاي ماهوارهاي نداشتيم. فرد هرينگتون عكسهاي ماهوارهاي ايران را از آمريكا ميآورد. يك بار عكس ماهوارهاي كوهي را به ما نشان داد و پرسيد كجاست؟ هر چه نگاه كردم نفهميدم. نزديكيهاي قله چند درياچه بود، احساس كردم بين خوزستان و لرستان و كهگيلويهوبويراحمد يعني تقريبا قلب زاگرس است. كوهي كه هرينگتون نشان ميداد از زردكوه آن طرفتر بود. خوزستان رفتم و عكس و نقشه را براي هوشنگ كه آن زمان مديركل محيط زيست خوزستان بود، بردم. به عكس ماهوارهاي نگاه ميكرديم و رودخانهها را روي نقشه تعقيب ميكرديم در نهايت تصميم گرفتيم برويم و درياچه را پيدا كنيم. مردم محلي اطراف هم از درياچه خبري نداشتند. آنقدر اين داستان جذاب بود كه همسر هوشنگ هم گفت همراهمان ميآيد. نميدانم چند روز در راه بوديم، قاطر كرايه كرديم، راه رفتن سخت شده بود، تهيه غذا مشكل بود، خيلي در راه بوديم اما به يكباره درياچه را پيدا كرديم. عكسهاي عالي گرفتيم و سرازير شديم از نزديكترين راه به سمت اهواز.