ماهرخ ابراهيمپور
كتاب مردمشناسي جامعه تهران قديم اثر علي بلوكباشي، دومين مجلد از مجموعه آثار «دكتر علي بلوكباشي» در زمينه مردمشناسي و فرهنگ عامه ايران است كه در 4 بخش «جامعه شهري تهران قديم»، «خانه و خانواده»، «سنتهاي خانوادگي» و «سنتهاي عروسي» تدوين شده است. مولف كتاب در بخش نخست به معرفي جامعه شهري تهران قديم و تحليل فرآيند تحول و توسعه اجتماعي، فرهنگي و هنري آن پرداخته و در 3 بخش ديگر با تمركز بر بحث خانه و خانواده ساختار، نقش و سنتهاي خانواده را در جامعه ايراني بررسي كرده است. متن حاضر به مناسبت تولد اين پژوهشگر برجسته ايراني در معرفي كتاب او نگاشته شده است.
از روستايي پر قنات تا شهري شلوغ
وقتي به تهران نگاه ميكنيد شايد كمتر به ذهنتان خطور كند كه اين شهر با اين گستردگي و وسعت چه اتفاقات و حوادثي را از سر گذرانده است؛ شهري كه تا يك قرن پيش به روستايي شبيه بود و پر از باغها، قناتها و دشتهاي فراخ كه مردماني از هر دين و مسلك را در خود جاي داده بود. حالا هنگامي كه از بالا به آن مينگريد، شهري را ميبينيد كه به سختي نفس ميكشد با خيابانهاي شلوغ و ساختمانهاي سر به فلك كشيده كه به ظاهر مدرن است اما در عمق تونل وحشتي است كه هر روز آمار مرگ و ميرش وحشتناك ميشود. در همين شهري كه امروز هوايش سمي و جايي براي نفس كشيدن ندارد، در گذشته نه چندان دور بر و رويي داشت و مردماني كه به دور از مدرنيته در آن روزگار ميگذرانيدند و شاكر بودند هر چند نه با امكانات وسيع اما حداقل هوايي براي نفس كشيدن داشتند و باغهايي كه هواي تازه و تميز را به ريههاي آنها ميفرستاد و خبري از مرگهاي عجيب و هشدارهاي پيدرپي ناسالم بودن هوا نبود. در همين تهران كه از لابهلاي صفحات كتاب «مردمشناسي جامعه تهران قديم» قابل تصور است، شهري را ميتوانيد تجسم كنيد كه شبيه شهرهاي قصههاي هزار و يكشب است و دكتر علي بلوكباشي با قلم خود ما را به پيدا و پنهان آن ميبرد و از عجايب آن حكايتها دارد. از محلههاي قديمي تهران كه به مرور با ماشين تجدد بلعيده شدند و به تاريخ پيوستند و امروز وقتي نامشان را ميشنويم با تعجب به خود ميگوييم عجب محلهاي بوده... اگر دوست داريد تهران را بيشتر بشناسيد و از خانههاي قديمي و اندروني و بيروني و دوستي مردمان زردشتي،كليمي و ارمني تهران قديم بيشتر بدانيد، كتاب «مردمشناسي جامعه تهران قديم» را بخوانيد تا در كنار عجايب آن با ظرايفش نيز آشنا شويد و دريابيد زير پوست اين شهر نازيباي امروز چه تاريخي خفته است و چه مردماني از سياستمدار، اديب، مورخ، لوطي، مشدي و... در آن زيستهاند.
ضرورت مردمشناسي تهران
وقتي كتاب «مردمشناسي جامعه تهران قديم» را ورق ميزنيد در صفحات ابتدايي اين نكته به ذهنتان خطور ميكند كه چه نيازي به مردمشناسي تهران قديم است؟ علي بلوكباشي درباره اين ضرورت معتقد است:«تا چند دهه پيش تحقيقات مردمشناسي در ايران بيشتر روي فرهنگ جوامع كوچنده ايلي- عشيرهاي و روستايي كه دوران نانويسايي را در حيات اجتماعي ميگذراندند و تاريخ مكتوب نداشتند، متمركز بود. اين جوامع ساختار اجتماعي- فرهنگي سادهاي داشتند و نظام معيشتي آنها بيشتر بر محور گلهچراني، دامپروري، كشاورزي و باغداري ميگرديد.»(ص21)
مولف درباره محدود بودن مردمنگاري شهري مينويسد:«مردمشناساني هم كه به مردمنگاري شهر ميپرداختند، حوزه پژوهشي آنها محدود به موضوعاتي در زمينه فرهنگ سنتي شهرنشيني و مطالعه فولكلور و ادبيات شفاهي رايج ميان اقشار مختلف گروههاي شهري بود. امروز نتيجه پژوهشهاي اين دسته از مردمشناسان، مجموعهاي بزرگ از تكنگاريهاي موضوعي در فرهنگ عامه مردم شهرهاي ايران را تشكيل ميدهد.»(ص21)
به سوي مدرنيته
يكي از مسائلي كه باعث شد چهره زندگي در تهران تغيير قابل توجهي پيدا كند، حركت شهر به سوي مدرنيته بود اما زندگي سنتي هنوز كاملا محو نشده و بلوكباشي نمود آن را در سنتهاي زنانه قابل توجه ميداند:«در روند تحولات شهري، بخش بزرگي از مردم طبقات و گروههاي اجتماعي جامعه تهران جذب نظام فرهنگي جديد شده و سبك زندگي متجددانه را با پذيرش عناصر فرهنگ غربي اخذ كردهاند. هر چند هنوز عناصري از فرهنگ سنتي به ويژه پارهاي از اعتقادات و آداب مذهبي و غيرمذهبي در ذهن و ضمير آنها باقي مانده و در مواقع و به مناسبتهاي خاص در آيينها و آداب و سنتها مانند مراسم سوگواري و جشن و آيينهاي مذهبي و غيرمذهبي و در مراسم آييني زنانه بازنمود مييابند. بخش ديگري از جمعيت شهري به خصوص افراد مهاجر ايلي- روستايي و شهرستانيهاي مهاجر همچنان در عمل و نظر در حصر نظام فرهنگ سنتي قديم باقي ماندهاند و ميكوشيد تا سبك زندگي نياكاني را ادامه دهند و ارزشهاي سنتي كهن را همچنان محفوظ نگهدارند. اين تضاد و تقابل فرهنگي در برخي الگوهاي رفتاري و عقيدتي ميان اين دو بخش از اجتماعات سنتگرا و تجددگرا در سطح جامعه تهران چشمگير است.»(ص23)
يك شهر با چند دروازه
همه كم و بيش ميدانيم تهران قديم داراي چندين دروازه بود كه از اين دروازهها در برخي مناطق نامي باقي مانده است و محلاتي كه به وسعت و گستردگي امروز نبود اما اين محلات از تقسيمات خاص خود برخوردار بودندكه جزييات آن خواندني است:«بنابر آگاهيهاي موجود در 1269ق، شهر تهران به 5 محله ارگ، عودلاجان، بازار، سنگلج و چال ميدان(يا چاله ميدان) در داخل شهر و نيز آبادي بيرون دروازههاي تهران تقسيم ميشد. هر يك از محلهها، به جز محله ارگ، بنابر موقعيت خاصشان گذرها، پاتوغها (پاتوقها) و كوچههايي را در برميگرفت. مثلا محله بازار داراي 10گذر به نامهاي كوچه غريبان، تكيه قاطرچيها و ميانگود، عباسآباد، سيدناصرالدين و جز اينها و يك كوچه به نام خرقانيها و پاتوغ ملكآباد، يا محله سنگلج داراي 6 گذر به نام گذر گلبندك(گلوبندك)، قورخانه، افشارها، دباغخانه، درب خونگاه(درخونگاه) و گذر پايين و هر گذر داراي چند كوچه بود. كوچهها بيشتر به نام اشخاص سرشناس ساكن در آنها، در گذر زكيخان، ارنگه در گذر گلبندك يا كوچه عباسعليخان، سرهنگ توپخانه در گذر قورخانه و كوچه ميرزاحسينخان حكيمباشي در گذر افشارها در محله سنگلج؛ و به نام برخي از گروههاي قومي يا ايلي مانند كوچه گندشلوها، باجمالوها و قرقانيها در گذر افشارها، كوچه عربها در گذر دباغخانه و تركمانها در گذر پايين؛ يا به نام مهاجران برخي از شهرهاي ايران مانند كوچه كرمانيها و كوچه قميها در گذر پايين و همه در محله سنگلج ناميده ميشدند.» (ص33)
محلههاي فقير و غني
مرور تاريخچه محلات تهران، اسامي و وجه تسميه آن جالب است به ويژه آنكه هر محله آداب خاص خود را دارد و اين آداب از نامگذاري محلات حكايت دارد، محلاتي كه نوع زندگي، معيشت و ظاهر آن نيز حكايتها در خود دارد:«در هر محله فقير و غني با هم زندگي ميكنند و شبكههاي خويشاوندي مسلط بر هر محله در آن محله حكم ميراند. افراد شبكههاي خويشاوندي از لحاظ درآمد معمولا در يك سطح بودند. بعدها افرادي كه داراي حد معيني از درآمد ميشدند از محله ميرفتند و در مناطق خاص ديگري در تهران خانه ميگرفتند. از اين رو افراد به سبب مشاغل مختلف و تحصيلات متفاوت كه درآمدهاي كم يا بيشتري را به دست ميآوردند در محلات گوناگون زندگي ميكردند.»(ص34)
در سطور بالا مولف از وضعيت معيشتي مردم محلات تهران سخن ميگويد، اگرچه در هر محله فقير و غني وجود دارد اما در محلات متفاوت تهران سطح زندگي متفاوت است:«ميان محلات شهر به سبب وضع اجتماعي متفاوت آنها، شكاف اجتماعي و اقتصادي وجود داشت. مثلا در شهر تهران محلات به دو دسته طبقه پايين و طبقه بالا تقسيم ميشد. در محلات طبقه پايين مانند چال ميدان و سنگلج، لوطيان قدرت داشتند و فعال بودند.(ص34)
شايد زياد شنيده باشيد كه برخي ميگويند ما تهراني اصيل هستيم و بر تهراني بودن خود مينازند، علي بلوكباشي در مردمشناسي جامعه تهران قديم به اين نكته به ديده آماري نگريسته است:«4/3 از جمعيت تهرانيتبار پايتخت در محلههاي عودلاجان، چال ميدان و بازار زندگي ميكردند. محله سنگلج حدود 5/1 جمعيت تهران را در خود جاي داده بود و اساسا از محلههاي غيرتهرانينشين به شمار ميرفت. اصفهانيها و آذربايجانيها بيشترين شمار از جمعيت غيرتهراني را داشتند.»(ص35)
در جدال ميان سنت و تجدد
حال بايد ديد در اين شهر كه محلات خاص خود را دارد و عادات و رسوم سنتي نقش پررنگي دارند، خانواده چه وضعيتي دارد و چه مسائلي بر تغيير آن نقش داشته است:«در اين مرحله از حيات اجتماعي مردم تهران، معيارهاي سنتي در رفتار و اخلاق جامعه به سستي گراييده، خانواده نقش عمده اثرگذار خود را در فرهنگپذير كردن فرزندان تا ميزان بسيار بالايي از دست داده بود و موسسات آموزشي- پرورشي و نهادهاي اجتماعي- فرهنگي و وسايل ارتباط جمعي جاي خانواده را گرفته بودند.پديدههايي چون كتاب، روزنامه، راديو، تلويزيون، سينما و تئاتر، باشگاههاي ورزشي،كافه ترياها، بوتيكها، انجمنهاي فرهنگي، هنري و ادبي، سنديكاهاي صنفي،كارگري،گروهها و احزاب سياسي در جامعه سيطره يافته و در راهبري اعضاي جامعه و تعيين الگوهاي رفتار عيني و ذهني مردم نقش برجسته به عهده گرفته بودند.»(ص39)
بلوكباشي كه در كتاب خود توجه ويژهاي به تاثير مدرنيته بر تغيير سيماي شهر تهران دارد با لحني گزنده از اين تغييرات ياد ميكند:«تهران در گذار مظاهر فرهنگ غيرخودي و در جدال ميان سنت و تجدد، نمادهاي هويتي بارز خود را رها ساخت و از «خودبيگانگي» را تجربه كرد. امروزه مشخصههاي فرهنگي سيماي شهر و جامعه تهران درهم ريخته و بياصل و ريشه كرده شده است. ساختن بزرگراهها، ايجاد و توسعه فضاهاي سبز، برپا ساختن پاركها و فرهنگسراها، تبديل محلههاي بسته قديمي به محلههايي كه با بزرگراهها و پلهاي سراسري و قطارهاي زيرزميني به يكديگر ميپيوندند، همه زمينه تغيير در الگوهاي رفتاري،گفتاري و روابط اجتماعي و سرانجام تغيير باورها و اعتقادات را فراهم ميآورد.»(ص40)
حاشيهنشينهاي تهران
طبقه حاشيهنشينها يكي از اقشار مورد توجه جامعهشناسها و مردمشناسان هستند اما مولف در اين كتاب با لفظ متفاوتي از اين طبقه ياد ميكند:«طبقات پايين شهري در دوره [قاجار] شامل كارگران صنعتي، آلونكنشينان، مهاجران روستايي و گروههاي بيكار ولگرد بودند. اين طبقه چه روستايي و چه شهرزادگان عموما فرهنگ روستايي داشتند و كموبيش به روستاها و جامعههاي روستايي خود وابسته بودند. آلونكنشينها گروه بزرگي را شكل ميدادند كه با عناويني مانند «حاشيهنشين»، «گودنشين»، «آلونكنشين» و بعدها «مفتآبادنشين» خوانده شدهاند. گروه آلونكنشين غالبا مردمي بودند كه از جامعه سنتي روستايي و خود گسسته و به شهر تهران روي آورده بودند. بيشتر آنها افرادي فاقد تخصص و بيكار و گرفتار يك نوع «بيريشگي» اجتماعي و فرهنگي بودند.»(ص63)
زنان در تهران قديم
نوع زندگي و كنش زنان در جوامع سنتي يكي از موضوعات قابل توجه بوده. بلوكباشي در جاي جاي كتاب به فراخور موضوع به زنان توجه ويژه نشان داده است:«برعكس اندروني محيطي «پوشيده» و «نهان» از ديگران و نامحرمان به ويژه مردان بيگانه و حتي مردان خويشاوند بود. رتق و فتق امور سياسي و اقتصادي و كسب دانش و معرفت رسمي وكتبي به مردان و گرم نگه داشتن كانون يا اجاق خانواده و تربيت فرزندان در سالهاي نخستين و كودكي و امور عاطفي به زنان اختصاص داشت. زن «ناموس» خانواده و پارهاي از «خانه» به شمار ميرفت و مردان زنان را با الفاظ مختلف «خانه»، «منزل»، «اندروني» و «ضعيفه» خطاب ميكردند.»(ص65)
زن كه در جامعه سنتي تهران قديم مترادف با واژه ناموس است در چارچوب خانه گذر روزگار ميكند؛ زني كه مولف آن را از نگاه ماسينيون نيز رصد كرده است:«هر نوع تصميم در امور اقتصاد خانواده و شوهر كردن و زن گرفتن فرزندان، انتخاب پسر يا دختر براي همسري فرزندان و انتخاب نوع شغل براي فرزندان ذكور با مردان بود و زنان جز پيروي از اراده مردان و اطاعت از آنان راه ديگري نداشتند. لوئي ماسينيون، ايرانشناس فرانسوي درباره پايگاه زن ايراني در گروه خانواده شوهر ميگويد:«زن همواره ميزبان بيگانه خانه است،كسي است كه آمده و بايد روزي برود!» به همين سبب در زبان تركي به عروس «گلين» ميگويند، يعني كسي كه ميآيد. اصل پدر و تباري است و اين ضربالمثل كه «پشت پشت پدره، مادر رهگذره!» گوياي اين اصل است.»(ص68)
اشاره كرديم كه زنان در جامعه تهران قديم ذيل محدوديتهاي بسياري روزگار ميگذراندند اما برخي زنان از جامعه مذهبي متفاوت ميتوانستند از شرايط متفاوتي برخوردار باشند از جمله زنان كليمي:«كار قابلگي در جامعه تهران به زنان يهودي اختصاص داشت. آبجي نبات خانم و مسگرا، دختران ملااسحاق كليمي رمال از مشهورترين ماماهاي تهران بودند. خانوادههاي مومن و نمازخوان كمتر سراغ آبجي نبات ميرفتند چون او چادر به سر نميكرد و از مردها رو نميگرفت.گروهي از مردان و زنان يهودي به دورهگردي و بزازي و خريد اسباب خانه و زري و يراق و طاق و شال و جواهر اعيان مشهور بودند. يراقها و و زريها را ميخريدند و ميسوزاندند و نقره آنها را استخراج ميكردند. دلالهاي دورهگرد كليمي را مردم «مشتري» خطاب ميكردند.»(ص91)
اصناف تهراني
يكي ديگر از اجزاي جامعه تهران اصناف هستند كه در كتاب «جامعهشناسي جامعه تهران قديم» بازنمود خاصي پيدا كردند و درباره آنها به نكاتي اشاره شده كه قابل تامل است:«اعضاي هر يك از حرفههاي قديم تهران معمولا از صاحبان حرفه يك يا دو شهر تركيب مييافتند؛ مثلا اعضاي صنف خباز تهران بيشتر مشهدي و قمي بودند. مازندرانيها كار وكاسبي را با كيسهكشي حمام يا حلاجي و لحافدوزي در تهران آغاز ميكردند و پس از چندي گرمابه ميخريدند و گرمابهداري ميكردند يا به خريد و فروش و تجارت پشم و پنبه ميپرداختند. قزوينيها با كالاهاي توليد قزوين و ملاقه چوبي به تهران ميآمدند و بعد خرازي فروش ميشدند.كاشيها و نطنزيها به آبالوفروشي و تونتابي و شاهتوت و آب زرشك فروشي و خانهشاگردي ميپرداختند.»(ص73)
براي ملموس شدن روابط ميان اصناف و دربار بايد برخي حكايت را هم بررسي كرد تا دريابيم اوضاع اصناف در تهران قديم از چه قرار بوده است، بلوكباشي براي درك اين موضوع سراغ روايتي از اعتمادالسطلنه رفته است:«هر يك از رجال و بزرگان شهر تهران اعضاي يكي يا چند صنف را زير حمايت و سرپرستي و اداره خود داشتند. مثلا همان طور كه اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات(ص91) بيان ميدارد، قصابيهاي گوشت گاوفروش در اداره امينالسطان؛ علافها، صرافيها و بزازها تحت سرپرستي عزتالدوله بودند؛ سرپرستي صرافها با امينالملك؛ و عموم كسبه ديگر تهران با كشيكچيباشي نايبالسلطنه بود. برخي از پيشهوران و كاسبكاران با حكمرانان و رجال مملكت و سرپرستان خود كنار ميآمدند و به آنها پيشكش و رشوه ميدادند تا براي گرانفروشي و چپاول مردم آزاد باشند. مثلا قصابها و خبازها بارها با پرداخت مبالغ هنگفت به نايبالسلطنه، حاكم تهران اجازه يافتند تا نان و گوشت را به بهايي كه ميخواستند بفروشند. وقتي ناصرالدين شاه در 1313.ق/ 1895.م براي پايين آوردن بهاي گوشت به سربازان خود دستور داد كه در تهران به كشتار گوسفند و فروش گوشت بپردازند، قصابها به حاكم تهران و مادر شاه رشوه دادند و آنها نيز سهمي از آن را به شاه پرداختند و شاه سربازان را از ادامه كار بازداشت و قصابان دوباره بهاي گوشت را بالا بردند.»(ص73)
لوطيان تهران
بعد از اصناف كه نكات ريز و درشت بسيار دارد، لوطيان يكي ديگر از اقشار پرحاشيه جامعه هستند كه وقتي زيست آنها را مرور ميكنيد، مطالب عجيبي را ميخوانيد كه هضم آنها چندان آسان نيست:«لوطيان معمولا با چند گروه و صنف اجتماعي مانند كاسبكاران، بازاريان، برخي از آخوندها و روحانيان محل، ماموران حكومتي و رجال درباري رابطه نزديك داشتند. شماري از آنها نيز به اقتضاي شرايط روز در خدمت و به فرمان اعضاي يكي از اين گروهها و صنفها درميآمدند و در راستاي مقاصد سياسي، اقتصادي، اجتماعي و حتي شخصي آنها در محله و شهر عملياتي انجام ميداند.»(ص79)
لوطيان به آساني قابل پاك شدن از تاريخ ايران نيستند؛ لوطياني كه در دستههاي متفاوتي جاي ميگرفتند؛ دستههايي كه بلوكباشي با دقت خاصي سراغ آنها رفته است:«دستهاي از لوطيان به «يقه چركينان» معروف بودند. شاهزاده آقا عزيز از شاهزادگان قجري سردسته لوطيان محله پامنار و حياط شاهي هميشه چند تن از اين دسته لوطيها-كه به «يقه چركيني» خود ميباليدند- همراه داشت و با آنها ميگشت و به امامزاده داوود ميرفت. خيابان دروازه شميران مركز برخي از «لشوش و اوباش كم زور و پرشر و شور» تهران بود. اين دسته در «ظل حمايت امينالدوله بزرگ» صدراعظم، در فرار از گزند تعقيب و گوشمالي معروف بودند. آنها هر شب از اول غروب خيابان را قرق ميكردند و با مزاحمتها و عربدهكشيهاي خود عرصه را بر مردان ساكن دروازه شميران تنگ ميكردند. اين اراذل به قول «داش مشديها» «بيش از يك طاق لوطي نبودند!» و جرات قدم بيرون گذاشتن از محله خود را نداشتند.» (ص79)
القاب مردم
علاوه بر اينكه جامعه مرفه تهران قديم از القاب خاص خود برخوردار بود، جامعه فرودست تهران نيز القاب خاص خود را داشت، القابي كه مولف با بيان نكات ريز به بررسي آن پرداخته است:«تهرانيها برخي افراد از گروه لشوش و لاتها را هم با القاب و عناويني كه متناسب و برازنده خوي و خصلتهاي بارز آنها و رفتار و كردارشان در جامعه بود يا نشاندهنده ويژگيهاي چهره، هيكل و قواره آنها بود، ميناميدند. افراد صاحب لقب تا آخر عمر با القابشان شناخته ميشدند. در اينجا نمونهاي چند از نام و القاب اين افراد آورده ميشود:«حسن سيدماغ كه دماغي بسيار بزرگ داشت و بيش از «ده دماغ» مينمود؛ رضا جغدي با دماغي منقاروار مانند جغد؛ «ابول دريده»(ابول كوتاه شده نامهايي چون ابوالقاسم و ابوالفضل است) كه بسيار پرو و گستاخ بود؛ اكبر لانتوري كه لاتتر و شرورتر از لاتهاي ديگر بود؛ و جعفر زارعي كه چشماني زاغ داشت. همچنين شعبان سالكي، حسين چرتي، ملاحسين گاو، جعفر سياه(پهلوان)، اكبر غوره(مقلد)، عليرضا قبضخور...»(ص98)
بزهكاران
يكي از مطالب كتاب «مردمشناسي جامعه تهران قديم» مجازات خلافكاران و بزهكاران است، مطلبي كه وقتي آن را ميخوانيد شايد توجه ويژهاي به آن نشان دهيد به ويژه آنكه وقتي نوع مجازات را با جرم مقايسه ميكنيد:«محاكمات خلافكاران معمولا فوري و در زماني كوتاه و در ملأعام صورت ميگرفت. براي تخلفات و مجازاتهاي كوچك و بزرگ تنبيهات مخصوص اعمال ميشد. چوب و فلك بستن، شلاق زدن، به كند و زنجير كشيدن، به ميخ كشيدن، نعل زدن به پا، شقه كردن، به دار كشيدن و زنده دفن كردن نمونههايي از مجازاتهايي بود كه تا دهه 1870.م (1297-1287) ادامه داشت. از اين تاريخ به بعد جانيان را خفه ميكردند يا سر ميبريدند و يا گلويشان را پاره ميكردند و دزدان را با قطع انگشت دست و پا و بريدن گوش كيفر ميدادند.»(ص112)
محاكمات و مجازاتهاي صادر شده بر حسب اصناف نيز از جمله موارد خاص كتاب است كه در بخشي از آن به زنان خلافكار نيز اشاره شده است:«تنبيهات و مجازاتهاي گوناگوني را بركاسبان و بازاريان خلافكار اعمال ميكردند. مثلا نانوا را به سبب گرانفروشي يا ناكافي بودن پخت نان در تنور ميانداختند و ميسوزاندند؛ قصاب يا بازاري را به جرمي ناچيز «نسق ميكردند» يعني از ناحيه نرمه گوشش به ديوار ميخكوب ميكردند؛ برخي خلافكاران را زنجيز به گردنشان ميبستند يا با ريسماني كه از بيني آنان ميگذرد آنها را وادار به گدايي از دكانها ميكردند. از ديگر تنبيهات در سياهچال انداختن بزهكاران يا در جوال كردن گناهكاران و شلاق زدن به آنها بود. انواع مجازات زنان هم يكي قيچي كردن گيسوي زنان بزهكار بود. از اين رو در آن روزگار اصطلاح «گيس بريده» رايج و از ناسزاهاي معمول در تهران بود.»(ص113)
باند استريت تهران
وقتي جامعه تهران قديم را با خانهها، مردم، اصناف و اقشار آن مرور ميكنيد حتما ياد خيابانهاي مدرن شده آن نيز ميافتيد، يكي از اين خيابانها لالهزار است، به نظرتان لالهزار شبيه چه خيابان اروپايي آن روز بود؟ فرد ريچاردز در سفرنامهاش خيابان لالهزار را «باند استريت»(از خيابانهاي معروف لندن) تهران معرفي ميكند و مينويسد:«در آن مغازههايي هست كه از مغازههاي مغرب زمين تقليد ميكنند. در جعبههاي آينه آنها مجسمههاي مومي گذاشتهاند و هميشه صداي موسيقي از چند گرامافون در فضا پراكنده است.گشت و گذار در اين خيابان براي مردم به ويژه اروپاييان سرگرمكننده است.»(ص120)
بلوكباشي به برخي از محلات تهران توجه خاصي نشان داده است، يكي از اين محلات چالميدان است، محلهايي كه با ادبيات خاصي آن را توصيف ميكند:«چالميدان آب و هواي بدي داشت و مردم آن بيشتر به خشونت رفتار و تندخويي معروف بودند و گروهي سرباز، توپچي و غلام در آنجا ميزيستند. لوطي غلامحسين و لوطي عبدالله از لوطيان سرشناس آن زمان در اين محله زندگي ميكردند. اكبر جگركي، پهلوان بزرگ آن محله بود. معركهگيران، حجامتگران، ماماهاي قديمي، سرطاسنشنيان، مطربها و دلقكها در چالميدان و چاله سيلابي و نقاط ديگر ناحيه محمديه خانه داشتند. تبهكاران قدارهبند و قمهكش در قهوهخانههاي چالميدان پاتوغ ميكردند.»
روايت چالميدان و برخي مناطق نزديك به آن و حواشياي كه خواندني است، مطالب مربوط به محلات تهران را خواندنيتركرده است از جمله وقتي صحبت از محله «پاي ماشين» به ميان ميآيد:«محله گارماشين محل فعاليت شيادان، جيببران، گوشبران و كلاهبرداران بود، مرشد بلقيس، مداح و مرثيهخوان معروف به «مرشد ماده» در اين ايستگاه پاتوغ داشت. «عدلي يدس» (محمدعلي يك دست) جيببر معروف آن زمان شهر تهران از تيولداران گارماشين بود. بچههاي اين محله به «بچههاي پاي ماشين» شهرت داشتند و بنا بر قولي «محله پاي ماشين ميزانالحراره تهران» به شمار ميرفت.»(ص123)
تهران در «مردمشناسي جامعه تهران قديم» نكات ناگفتني بسيار دارد كه در اين مجال نميگنجد اما شايد بد نباشد سطور پاياني مطلب را با اين انتقاد دكتر علي بلوكباشي به پايان برسانيم كه روي سخنش با شهرداران تهران است:«شهرداران تهران در طول چند دهه اخير گويي به زدودن خاطرههاي شهر همت گماشتهاند. امروزه بيشتر نامهايي كه از ارزشهاي شهر تهران نگهباني و خاطره تاريخي شهر را حفظ ميكردند و ذهن مردم را هر زمان با گذشته شهر و گذشتگان پيوند ميدادند و نشانه تداوم زندگي اجتماعي مردم بودهاند از ميان بردهاند و اينگونه گسستي ميان امروز و ديروز پديد آوردهاند.»(ص128)
در روند تحولات شهري، بخش بزرگي از مردم طبقات و گروههاي اجتماعي جامعه تهران جذب نظام فرهنگي جديد شده و سبك زندگي متجددانه را با پذيرش عناصر فرهنگ غربي اخذ كردهاند. هر چند هنوز عناصري از فرهنگ سنتي به ويژه پارهاي از اعتقادات و آداب مذهبي و غيرمذهبي در ذهن و ضمير آنها باقي مانده و در مواقع و به مناسبتهاي خاص در آيينها و آداب و سنتها مانند مراسم سوگواري و جشن و آيينهاي مذهبي و غيرمذهبي و در مراسم آييني زنانه بازنمود مييابند.
شهرداران تهران در طول چند دهه اخير، گويي به زدودن خاطرههاي شهر همت گماشتهاند. امروزه بيشتر نامهايي كه از ارزشهاي شهر تهران نگهباني و خاطره تاريخي شهر را حفظ ميكردند و ذهن مردم را هر زمان با گذشته شهر و گذشتگان پيوند ميدادند و نشانه تداوم زندگي اجتماعي مردم بودهاند از ميان بردهاند و به اينگونه گسستي ميان امروز و ديروز پديد آوردهاند.