خورشيد ميدزدند
آلبرت كوچويي
«رناته برگمان»، نام مستعار زنانه نويسنده مردي است آلمانيزبان كه با همين نام ساختگي، مشهور و شناخته شد. نوشتههاي بسيار دارد و كتابهايي كه در آنها، گاه سخت طنازي ميكند. از جمله آنها، به گونهاي خود زندگينوشت بانويي هشتاد و دو ساله است كه از روزگار ديروز و امروز آلمان و آلمانيها مينويسد. بعضي از طنازيهايش فقط آلماني نيستند، ميتوانند متعلق به هر جا باشند. از بخت خوش، اين اثر به فارسي هم درآمده است: شيرين نيستم، فقط قند دارم. حكايت زنان و مرداني به سن و سال او يعني سالهاي هشتاد زندگي و زندگي امروز آدمها. قصدم، شناساندن اين بانو- آقاي رناته برگمان نيست كه نگاه متفاوت او است كه از كناره آن نگاه، حاشيههاي بسيار جارياند. جايي در اين خودزندگينوشت به مشاغل امروز آدمها هم ميپردازد.
از آن جمله است، به سولاريوم پناه بردن آدمها و به گونهاي خود- كبابسازي. يعني برنزه و سياه كردن خود. آنچه مايكل جانسون، روزگاري، كاري به عكس كرد كه ميدانيم چه بر سرش آمد. چه بلاهايي، بلا! رناته برگمان، به مشاغلي چون فالبيني براي سگ و گربههاي خانگي هم ميپردازد و با آن البته روانكاوي اينها هم و باز صدالبته چه روانكاوياي! بيشتر روان دزدي صاحبان آنها و دوشيدنشان است. كاستفروشيها و البته ساندويچ زدن و ناخن كاشتن و جز اينها كه برخي جهانياند. در اين ميان، اما «تكهاي» پرانده كه قابل تامل است و آن در وصف همان سولاريوم بازي است. مينويسد: اينها، صاحبان سالنهاي سولاريوم نور خورشيد را ميدزدند و برايش پول هم ميگيرند. حالا بگذريم كه بانو رناته چون بوي كباب شدن پوست آدمها را ميشنود، گمان ميكند، كباب ميپزند.
نه آن «خركباب» ميكنند. مثلها و حكايتهاي افسانهاي. گمان ميكند، رستوران چيني است و بعد ميبيند، نه اينجا، نور دزدي است و ميگويد: به سن و سال ما نميخورد و با دوستش ميزند بيرون. اين نگاهش، جذاب بود: دزديدن خورشيد به گونهاي شاعرانه هم هست، بيشتر به قد و قواره سهراب سپهري شاعر خودمان ميخورد. شايد... كنار همه اينها، گريزي هم ميزند به فضاي مجازي كه اينجا هم، نگاهش همه جهاني است. مثل دلغشه رفتن در پيجهاي مجازي و سوداي رفتن و گشتن در همسريابي؛ آن هم در سالهاي هشتاد زندگي و چهار بار بيوه شدنشان. قصد من از اين اشارههاي برگمان اين سرقت و دزدي است كه در فضاي مجازي بيداد ميكند.
هر كسي از ساكنان فضاي مجازي ميبيند كه چه بيدر و پيكر است اين جهان مجازي و چنگي به اين و چنگي به آن نوشته ميزند و نام «شخيصشان» را بر بالاي آن ميگذارند. ميشود مال خود: بياجر و زجر براي نوشتن اينان اين سارقان ادبي، چنان در اين فضاي مجازي ولووند كه آدمي بايد مراقب جيبش باشد. البته جيب كه نه حالا «كيس» است و «پيج» و«چيپ» و جز اينها. «اكبر اكسير»، طنزپرداز شناخته ميگفت: عيدها كه ميشود، من عزا ميگيرم، چراكه ميبينم دوستان شفيق من، كلي نوشتههاي عيدانه و بهارانه من را به نام خودشان براي من ميفرستند و برخي از اين دوستان يكرنگ، تاريخ توليد آنها را هم قبل از توليدات من، زيرش ميگذارند؛ يعني كه بيخيال!
به گفته اكسير، اين دزدي آشكار، در روز روشن همان فضاي مجازي و آسمان صاف و خورشيد تابان، دردناكتر است. اين فضاي مجازي حالا همه را دست به قلم يا بهتر بگويم دست به كيبورد كرده است. اكسير مثل خيليها، دلنگران اين سارقان دست به «چيپ» و «جيب» است. آنها را بپاييد، به قول رناته برگمان: خورشيد را ميدزدند و به كنايه ميگويد بابتش، پول هم ميگيرند!