پيامي براي عرض تسليت
فاطمه باباخاني
به مادرم گفتم تمام شد/ گفتم هميشه زودتر از آنچه فكر ميكني اتفاق ميافتد/ بايد براي روزنامه آگهي تسليتي بفرستيم (فروغ) در كودكي كارمان اين بود آگهيهاي تسليت روزنامه اطلاعات را با خواهرم هم مرور كنيم، شعرهايي كه نوشته بودند، اينكه اقوام و بستگان چه فاميلي داشتند، چند پيام تسليت براي خانواده متوفي فرستاده شده بود؟ ما با فرد فوت شده گويي كهكشاني فاصله داشتيم، مرگ برايمان غريبه بود، آگهي حكم كنجكاوي برايمان داشت و در نهايت با پس زدن كاغذ، مرگ را به كناري ميانداختيم و به زندگي ميچسبيديم. به كنار انداختن اما به نشانه توقف ساعتشمار مرگ نبود، تا به سي برسيم تجربههايي از آن داشتيم و به چهل نرسيده برخي دوستانمان را به دستش سپرده بوديم. از دست دادن به ما ياد داده بود خود نيز در معرض نيست شدنيم، از اين رو تلاش داشتيم با تغيير سبك زندگي آن را به تاخير بيندازيم. با اين حال هر روز كه به ميانسالي نزديكتر ميشديم پدر و مادرها قدمي در راه پيري مينهادند و ميشد اين گذر ايام را در عميقتر شدن چين پيشاني ديد. سختتر اما دور بودن از خانواده به وقت بيماري بود، زماني كه نوبت عمل ميشد ما تا صبح خواب به چشممان نميآمد، از اين پهلو به آن پهلو ميشديم، تلفن دم دستمان بود و به هر بهانهاي تماس ميگرفتيم تا خبر جديدي را به دست آوريم. بالاخره در اتاق عمل باز ميشد و تا مادر به هوش بيايد ما هم آرامآرام هوش و قرارمان را مييافتيم. اين روزها كه دوستي مادر عزيزش را از دست داده بيآنكه فرصت ديدار با او برايش مهيا باشد، گاه و بيگاه به او فكر ميكنم، به سوگوارياش، به رنجش، به اين خلأ. ميدانم و ميدانيم كه ميدانست با توجه به بيماري اين روز نه چندان دير فراميرسد اما بيدار شدن و شنيدن اين خبر آنهم در فاصله، انگار همه آمادگيهاي ذهني را به هم ميريزد؛ گويي به يكباره سد ميشكند و درد سرريز ميكند در تمام تن. خواهرش تصويري از جواني مادر و پدر را در شبكههاي اجتماعي گذاشته و ديگران هم آن را تكرار كردهاند، زن و مرد خوشحالند و رو به دوربين لبخند ميزنند. من و ما به عكس نگاه ميكنيم و در ذهنمان به دوستي ميانديشيم كه جايي در همين حوالي اما بسيار دور از ماست. آمدنش را انتظار ميكشيم و تسليت ميگوييم به او غم از دست دادن مادر را.