فرمانروايي اليزابت اول
مرتضي ميرحسيني
هميشه زياد حرف ميزد و به لجاجت هم شناخته ميشد. بسياري از دزدان دريايي كه در گوشه و كنار جهان و بيشتر در حوالي كاراييب پراكنده بودند او را ملكه و ارباب خودشان ميشناختند و حتي گاهي هداياي گرانبها برايش ميفرستادند. اليزابت سال 1559 در چنين روزي، زماني كه فقط 25 سال داشت تاجگذاري كرد و 45 سال بر قلمرو پادشاهي بريتانيا فرمانروايي كرد. جانشين رسمي نبود، اما بعد از مجموعهاي حوادث و تغيير و تحولات، قرعه به نام او افتاد و به تخت سلطنت نشست. حرامزاده نبود، اما چون پارلمان انگليس و مقامات كليساي كاتوليك ازدواج دوم پدرش (هنري هشتم) را به رسميت نميشناختند تهمت «حرامزادگي» به او چسبيده بود و تا مدتها مثل سايه بر نامش سنگيني ميكرد. هر چند بعدها
- حتي ميان كساني كه از اين لفظ استفاده ميكردند هم - به موضوعي بياهميت و حتي مضحك تبديل شد. زماني كه به فرمانروايي رسيد، انگليس در فقر و اختلافات مذهبي دستوپا ميزد و براي حكومت هم حيثيت و اعتباري باقي نمانده بود. حتي مردم و مقامات آن اوايل خود اليزابت را چندان جدي نميگرفتند و وجود يك فرمانروا را فقط بخشي از تشريفات مرسوم ميپنداشتند. اما او اين شرايط را تغيير داد. محكمتر از آنچه از او انتظار ميرفت كار را به دست گرفت و به كمك چند مرد لايق هم جايگاه خودش را تثبيت كرد و هم حكومت را دوباره از نو ساخت. البته حتي با معيارهاي قرن 16 و 17 هم فرمانرواي مستبدي بود. جز حلقه كوچكي از نزديكانش، نه با كسي مشورت ميكرد و نه اعضاي پارلمان را در امور كشور مشاركت ميداد. به قول ويل دورانت: «به قدرت ملي يا پارلماني توجهي نداشت و مانند هومر و شكسپير معتقد بود به اينكه فقط يك نفر بايد فرمانروايي كند و چون خون هنري هشتم در عروقش جاري بود و همان غرور و تكبر او را داشت، خود را بيشتر از ديگران محق ميدانست.» نه فقط خود او كه مردان بانفوذ دولت و دربارش نيز چنين بودند و بسياري از مخالفان و رقباي خودشان را، بيجرم و بدون دليل و حتي بدون برگزاري دادگاهي ولو نمايشي، زنداني و مجازات ميكردند. چندان هم به مسائلي مثل رابطه اخلاق و سياست فكر نميكرد و «مانند ماكياولي عقيده داشت كه فرمانرواياني كه مسووليت كشورها را به عهده دارند نبايد از خود وسواس و ترديد نشان دهند.» اما چون اين بيداد و بيرسمي فقط به اعضاي طبقه حاكم و اشراف مدعي محدود ميشد و تبعات آن به جامعه نميكشيد، براي عامه مردم اهميتي نداشت. حتي استبداد اليزابت به دورهاي از آشفتگي و ضعف پايان داده و كمي اوضاع اقتصادي و اجتماعي را بهتر كرده بود. همچنين او با احياي نظم و ثبات در كشورش، آرامش نسبي را به مردم بازگردانده و مالياتها را هم تا حد ممكن كم كرده بود. با همه ابهت و حتي قساوتي كه داشت هنگام صحبت با مرداني كه زيبايياش را مياستودند رام ميشد و تملق را بيشتر از هر چيز ديگري در دنيا دوست داشت. او را به باكرگي ميشناختند تا جايي كه والتر رالي براي جلبتوجه و محبتش، مستعمرهاي را در امريكاي شمالي، ويرجينيا ناميد. چون فرزندي هم نداشت (و هميشه از اين محروميت رنج ميبرد) بعد از مرگش (1603) فرمانروايي سلسله تودور به پايان رسيد و خاندان موسوم به استوارت جاي آن را گرفت.